یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان جمعه 22 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
ساقی زِ «شرابِ حق» پُر دار شرابی را کم گوی حدیثِ نان در مجلسِ مخموران از آب و خطاب تو، تن گشت خرابِ تو گلزار کُند عشقت آن شورۀ خاکی را بفزای شراب ما بربند تو خواب ما همکاسه ملک باشد مهمانِ خدایی را نوشد لبِ صدّیقش ز اکواب و اباریقش هشیار کجا داند بیهوشیِ مستان را؟ استاد خدا آمد بیواسطه صوفی را چون مَحرَمِ حق گشتی وز واسطه بگذشتی منکِر که ز نومیدی گوید که: نیابی این نی بازِ سپید ست او، نی بلبلِ خوش نغمه «خاموش» و مگو دیگر، مفزای تو شور و شرّ جمعه 22 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
يَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلاً يَعْرِفُنِي طَرْفُهُ وَ أَعْرِفُهُ بِعَيْنِهِ وَ اسْمِهِ وَ مَا فَعَلَا أَقُولُ لِلنَّارِ وَ هِيَ تُوقَدُ لِلْعَرْضِ ذَرِيهِ لَا تَقْرَبِي الرَّجُلاً ذَرِيهِ لَا تَقْرَبِيهِ إِنَّ لَهُ حَبْلًا بِحَبْلِ الْوَصِيِّ مُتَّصِلاً جمعه 22 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
خوشا دردی که درمانش تو باشی خوشا چشمی که رخسار تو بیند خوشا آن دل که دلدارش تو گردی خوشی و خرّمی و کامرانی چه خوش باشد دلِ امیدواری همه شادی و عشرت باشد ای دوست گل و گلزار خوش آید کسی را چه باک آید ز کس آن را که او را مپرس از کفر و ایمان بیدلی را مشو پنهان از آن عاشق که پیوست برای آن به ترک جان بگوید عِراقی طالبِ درد است دایم جمعه 22 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
حریث. ابن جابر الحنفی. الْإِمَامُ بَعْدَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع ابْنُهُ أَبُو مُحَمَّدٍ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ زَيْنُ الْعَابِدِينَ ع وَ كَانَ يُكَنَّى أَيْضاً بِأَبِي الْحَسَنِ وَ أُمُّهُ «شَاهْ زَنَانُ» بِنْتُ يَزْدَجَرْدَ بْنِ شَهْرِيَارَ كِسْرَى وَ يُقَالُ إِنَّ اسْمَهَا شَهْرَبَانُو وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَلَّى حُرَيْثَ بْنَ جَابِرٍ جَانِباً مِنَ الْمَشْرِقِ فَبَعَثَ إِلَيْهِ بِنْتَيْ يَزْدَجَرْدَ بْنِ شَهْرِيَارَ فَنَحَلَ ابْنَهُ الْحُسَيْنَ ع شَاهْ زَنَانَ مِنْهُمَا فَأَوْلَدَهَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ ع وَ نَحَلَ الْأُخْرَى مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ فَوَلَدَتْ لَهُ الْقَاسِمَ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ فَهُمَا ابْنَا خَالَةٍ وَ كَانَ مَوْلِدُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع بِالْمَدِينَةِ سَنَةَ ثَمَانٍ وَ ثَلَاثِينَ مِنَ الْهِجْرَةِ فَبَقِيَ مَعَ جَدِّهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع سَنَتَيْنِ وَ مَعَ عَمِّهِ الْحَسَنِ ع اثْنَتَيْ عَشْرَةَ سَنَةً وَ مَعَ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ ع ثَلَاثاً وَ عِشْرِينَ سَنَةً وَ بَعْدَ أَبِيهِ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ تُوُفِّيَ بِالْمَدِينَةِ سَنَةَ خَمْسٍ وَ تِسْعِينَ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ لَهُ يَوْمَئِذٍ سَبْعٌ وَ خَمْسُونَ سَنَةً وَ كَانَ إِمَامَتُهُ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ دُفِنَ بِالْبَقِيعِ مَعَ عَمِّهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع کتاب الإرشاد شیخ مفید (ره) قرن 5 ه.ق.
شهربانو. [ ش َ ] (اِ مرکب) به شوهر بود بانو را یکی شاه به پیری باروَر شد «شهربانو» شهربانو. [ ش َ ] (اِخ) نالش بکر خاطرم ز قضا ست یعنی که نقاب «شهربانو» لیکن تتبّعات اخیر نشان داده است که این شهرت را اصلی نیست و یزدگرد را دختری بنام شهربانو نبوده است. شهربانویه. [ ش َ ی َ ] (اِخ) || دختر یزدگرد و مادر حضرت زین العابدین (ع). و مادرش [ زین العابدین (ع) ] شهربانویه بنت یزدجرد الفارسی، و فخر حسینیان بر حسنیان از این است که جدّۀ ایشان شهربانویه بوده ست. و مادر او [ زین العابدین (ع ) ] شهربانویه بنت یزدجرد بن ملک. رجوع به شهربانو و مزدیسنا شود. شهربانوارم. [ ش َ اِ رَ ] (اِخ) سپردم به رستم همی خواهرم شاه زنان. [ هِ زَ ] (اِخ) جمعه 8 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
" وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا ". بنا به قرائت معروف: " لا تقفُ " (به سكون قاف و ضمه فاء) از مادّۀ " قفا - يقفو - قفوا " و به معناى «متابعت» است، قافيه شعر را هم از اين جهت قافيه میگويند كه آخر هر مصراع با آخر مصراعهاى قبل از خودش «متابعت» میكند. زرتشت. [ زَ ت ُ ] زردشت را زرتشت گویند که پیشرو و پیشوای آتش پرستان است. بمعنی زردشت. یکی از نامهای شت زردشت. اصل آن زَرَثـوشـتَـرَ است. زردشت. نام شخصی است از نسل منوچهر. نهم پور زردشت پیشین بد او و معنی ترکیبی آن، زردشت یعنی آنکه «زر» پیش او «زشت» و مبغوض است، چنانکه در لغت دشت گذشت و اکثر اهل اسلام او را کاذب و ساحر دانند و شیخ مقتول و فاضل شَهرزوری و علامۀ شیرازی و جمعی از متأخرین، چون علامۀ دوانی و میرصدرالدین و غیاث الدین منصور او را نبی فاضل و حکیم کامل دانند و الله اعلم و زراتشت، زرداهشت، زردهشت، زرادشت و زراهشت نیز گویند و بعضی گفته اند او آذربایجانی بود، چون گشتاسب معجزه طلب کرد، به کورۀ مس تفته اندررفت. و در فقه امامیه از اهل بیت منقول است که مجوس را شبه کتاب از آن ثابت کنند که ایشان را رسولی بود زردشت نام، قوم فرس وی را تصدیق نکردند و بکشتند و کتاب وی بسوختند و بعد از قتل پشیمان شدند و هر کس هرچه از کتاب وی یادداشت نوشتند و خود نیز چیزی بدان دربستند و آن «زند» است که الحال در میان است. رجوع به تاریخ ایران باستان، یشتها، مزدیسنا، یسنا، خرده اوستا و زردشت شود. وافِد. [ ف ِ ] بر سویی آینده. || آینده. || آن که مرکب نجیب سوار شود. || سنگخوار و شتر پیشی گیرنده. || بر زمین زننده و افکننده. || (اِ) تندی دو رخسار که وقت خائیدن بلند شود. و آن در پیری زائل شود. داراشکوه. [ ش ُ ] یکی از شاهزادگان تیموری هند، فرزند شاه جهان. عالم و ادیب و شاعر و دارای تألیفات و دیوان اشعار بوده است. ولادت او در سال ١٠٢٤ ه.ق و درگذشت او در سال ١٠٦٩ ه.ق واقع شده است. کتابهای او بنامهای «مجمع البحرین»، «سفینة الاولیاء»، «حسنات العارفین» و «حق نامه» موسوم است و علاوه بر اینها دیوان شعری هم دارد. بزبان قدیم هند (سنسکریت) آشنا بوده است . و از زبان سنسکریت کتابی بنام «سرّالاسرار» به فارسی ترجمه کرده است. در اشعار، خود را «قادری» خوانده و این کلمه در حقیقت تخلص او است. قادری. [ دِ ] هندوستانی. نام وی محمد و ملقب به داراشکوه پسر بزرگ و ولی عهد شاه جهان پادشاه هندوستان است. اورنگ زیب برادر کوچک او بر وی خروج کرد و پس از استیلاء او را به قتل رسانید. وی اگر چه سلطان و سلطان زاده بود اما تحصیل مقامات عرفانیه نمود. با سعیدای سرمد دوستی داشت و با ملاشاه بدخشانی ارادت و اخلاص میورزید و چون سلسلۀ ملاشاه و میان شاه میر لاهوری به طریقۀ قادریه منسوب بود قادری تخلص نمود. رساله ای در توحید شطحیات اهل یقین مرقوم آورده و آن را حسنات العارفین نام کرده. سفینة الاولیاء نیز از مؤلفات او است. گاهی شعر میگفته و از اوست: هر خم و پیچی که شد از تار و زلف یار شد با دوست رسیدیم چو ازخویش گذشتیم جهان چیست ماتم سرائی در او از اصل حقیقت چو خبردار شدی کی کار تو در شمار حق می آید عارف دل و جان تو معیّن سازد و رجوع به داراشکوه شود. پيوندها |
|||
![]() |