فرهنگ اصطلاحات آثار شيخ اشراق
جوهر:
«و هر چه او را محلّ نيست از ممكنات، او را جوهر خوانيم و بر آن اختصار و اقتصار كنيم كه گوييم :
جوهر آن است كه محلّ ندارد».
«... و آنچه قائم است به خود، از چيزهايى كه ممكن الوجود است آن را جوهر نام كرديم، اصطلاح مشّائين چيزى ديگر است ...».
«... كلّ شىء له وجود فى خارج الذّهن فامّا ان يكون حالّا فى غيره شايعا فيه بالكلّيّة و نسمّيه «الهيئة»، او ليس حالّا فى غيره على سبيل الشّيوع بالكليّة و نسمّيه جوهرا».
در تعريف جوهر، اقوال مختلفى آمده است و اين اختلاف به تعريف عرض هم راه پيدا كرده است؛ ... در مورد جوهر :
حكماى اوايل، يعنى حكماى قبل از حكماى مشّاء گفته اند :
جوهر موجودى است كه در محلّ نباشد.
و حكماى مشّاء گفته اند :
جوهر موجودى است كه در موضوع نباشد.
منظور حكماى مشّاء، از «نبودن جوهر در موضوع»، نبودن در محلّى است كه بی نياز از آن جوهر نباشد، خواه آن جوهر اصلاً محلّى نداشته باشد، مانند : عقل و نفس، يا محلّ داشته باشد، امّا محلّ، بدان نيازمند باشد مانند «صورت»، كه حالّ در «هيولى» است و هيولى براى تحقّقش بدان نيازمند است. اينجا توضيح چند نكته ضرورى است :
وّل اينكه : حكما بالاخصّ حكماى مشّاء، جوهر را به پنج نوع تقسيم كرده اند كه عبارتاند از :
عقل، نفس، جسم، هيولى و صورت.
و لذا در تعريف جوهر قيودى را به كار برده اند كه هر پنچ نوع را بتواند در بر بگيرد، از جمله :
آوردن قيد «محلّ نيازمند» يا (غير مستغنى) است كه براى داخل كردن «صورت» در زير چتر تعريف جوهر است.
دوم اينكه : اصطلاح «موضوع» و «محلّ» تقريباً به يك معنى به كار رفته است. و آنچه واقع در موضوع و محلّ است «حالّ» ناميده میشود، كه همان «عرض» است. و مراد از «موضوع و محلّ» در اينجا، آن است كه : «حالّ»، در تمامى اجزاى درون و بيرون آن پراكنده باشد، به طورى كه نتوان آن دو را از هم جدا كرد، مانند : سپيدى در گچ يا سياهى در قير.
حالّ، محتاج به محلّ است و قيام آن به محلّ است نه به خود.
ديگر اينكه : «مكان»، غير از «محلّ» است، مكان، آن است كه پيرامون چيزى ديگر در آيد به طورى كه باطن آن، مماسّ ظاهر آن چيز باشد، مانند پيراهن، كه حاوى تن است. لذا اگر چيزى بر چيزى ديگر قرار گيرد، مثلا كسى روى فرشى بنشيند، آن فرش مكان او نيست، بلكه مستقرّ و جايگاه اوست. و لذا گفته اند : آنچه در مكان است میتواند از آن منتقل شود، امّا آنچه در محلّ است نمیتواند به جاى ديگرى نقل كند.
و امّا شيخ اشراق - رحمه الله - در تعاريفى كه در آثار فارسى و عربى خود از «جوهر» كرده است، گاهى بر مبناى مشرب حكماى مشّاء رفته و گاهى تا اندازه اى راه خود را از آنها جدا كرده است، نمونه هاى فوق تا اندازهاى از تعاريف اختصاصى شيخ است، با اين توضيح كه :
در نمونه اوّل، اگر چه همان تعريف مشهور حكماى مشّاء را كه «نبودن در محلّ و موضوع» است آورده، منتها، همچنانكه خود فرموده، بر همين اقتصار كرده است : و قيد «مستغن عنه» را، كه حكماى مشّاء آن را بيشتر به هدف اشتمال تعريف «جوهر»، بر مقولۀ صورت، آورده اند و میگويند: «الجوهر، هو الموجود لا فى موضوع، اى ليس فى محلّ يستغنى عنه ...»، در اين تعريف ذكر نكرده است، زيرا او، اساساً با عناوين «هيولى» و «صورت» چندان ميانه خوشى ندارد تا چه رسد به اينكه «صورت» را به عنوان جوهرى مستقلّ، تحت مقولۀ جوهر، وارد كند.
نمونه دوم، بيشتر رنگ اختصاصى دارد، زيرا اصلاً از اصطلاحات مشهور «محلّ» و «موضوع» صحبتى نكرده است، بلكه بر مسألۀ «قيام به خود» تأكيد و تكيه نموده، و به اختلاف خود با مشّائيان، در اين مورد، تصريح كرده است.
در نمونه سوم كه از كتاب حكمة الاشراق است، بر «خارج از ذهن بودن» و «غير حالّ» بودن جوهر، تأكيد كرده است و حاصل كلامش اين است كه :
جوهر «هر شىءِ خارج از ذهنى است كه به تمام و كمال در غير خود، حالّ و پراكنده نشده باشد». اين تعريف هم به قصد ردّ نظريّه جوهر بودن «صورت» است، زيرا «صورت» به طور كلّى حالّ در محلّ است و چيزى كه كاملاً حالّ در محلّ باشد، قيامش به محلّ است، يعنى قيامش به غير است و چيزى كه در خارج ذهن باشد و قائم به غير باشد «عرض» يا هيأت است، پس «صورت»، عرض است نه جوهر. و سپس استدلال مشّائيان را كه میگويند : هيولى، جوهر است، و صورت، مقوّم هيولى است و چيزى كه مقوّم جوهر است بايد جوهر باشد، ردّ میكند و میگويد :
اينكه شما میگوييد جسم، مركب از هيولى و صورت است، اساسا درست نيست، زيرا
اوّلاً جسم، چيزى جز مقدار نيست و چيزى كه مادّه يا هيولاى محض باشد و مقادير و اشكال بر آن وارد شوند، اصلاً وجود ندارد؛
ثانيا آنچه را كه به عنوان «صورت جوهرى» میناميد چيزى جز عوارض و مخصّصات جسم نيست.
ثالثا، لازم نيست كه مقوّم و مخصّص جوهر، حتماً جوهر باشد، بلكه اعراض هم میتوانند مقوّم جواهر باشند، همچنانكه انواع، بدون عوارض نمیتوانند در خارج، تحقّق داشته باشند :
«فليس من شرط المخصّص ان يكون صورة و جوهرا ... فيجوز ان يكون المخصّص عرضا و العرض يكون من شرائط تحقّق الجوهر ...».
پس، جواهرى به نام «هيولى» و «صورت»، وجود واقعى و خارج از ذهن ندارند، و لذا بر خلاف نظر حكماى مشّاء، جوهر، تنها سه نوع است :
عقل و نفس و جسم،
يعنى دو جوهر مفارق و يك جوهر مادّى.