یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان انفعال انفعال. [ اِ ف ِ ] شدن کار، یقال: فعلته فانفعل. کرده شدن. || اثر پذیرفتن. || شرمنده شدن. || مقولۀ انفعال یا ان ینفعل یکی از مقولات عشر ارسطو و یکی از مقولات نه گانۀ عرضی است و آن عبارت از اثری است که از فاعل در منفعل حاصل می شود و در تعریف آن گفته اند: || (اِمص) شرمندگی. شرمساری. خجالت. خجلت. شرم. حیا. در دوزخم بیفکن و نام گنه مبر - انفعال بردن; شرم داشتن. شرمسار شدن. می شود از روی تو ماه فلک منفعل - انفعال خوردن; شرم داشتن. خجل شدن. - انفعال دادن; شرمنده کردن. شرمسار کردن. خجلت دادن. تشویر. که نام قند مصری برد آنجا به لذت آمده از زخم او دلا مژده - انفعال داشتن; شرم داشتن. خجل شدن. برنگیرم آستین از چشم گریان همچو شمع - انفعال کشیدن; شرم داشتن. خجل شدن. شرمساری بردن. خجالت کشیدن. باقر رسید یار و تغافل کنان گذشت || آشفتگی. || قبول اثر و عمل چیزی. اثرپذیری. تأثر. - انفعال پذیرفتن; قبول اثر کردن. || رسوایی. خواجگان را به انفعال بران |
|||
|