کلام
علمی است که در آن مسائل نقلی را به دلائل عقلی ثابت کنند و متکلم دانندۀ آن علم است.
علمی است که در آن از ذات باری تعالی و صفات او و احوال ممکنات از مبدأ و معاد موافق قانون اسلام بحث می شود. این قید اخیر برای آن است که کلام با علم الهی که در فلسفه موضوع بحث است مشتبه نگردد. و نیز گفته اند که علمی است به قواعد شرعی اعتقادی از روی ادلۀ آن.
مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد :
علم کلام که آن را اصول دین نیز نامند و ابوحنیفه آن را فقه اکبر خوانده و در مجمع الشکوک به «علم النظر و الاستدلال» موسوم شده و همچنین آن را «علم التوحید و الصفات» نامیده اند.
و تفتازانی در شرح العقاید گوید :
علمی که به احکام فرعی یعنی عملی مربوط است، آن را علم شرائع و احکام گویند و علمی که به احکام اصلی یعنی اعتقادی مربوط است «علم التوحید و الصفات» نامند.
و علم توصیف و صفات (علم کلام) را چنین تعریف کرده است :
علمی است که آدمی با آن قدرت پیدا میـکند که با آوردن دلیل و دفع شبهات عقاید دینی را برای دیگری اثبات کند.
مراد ازعلم معنی اعم یا تصدیق به طور مطلق است تا ادراک مخطئی را در ادلۀ عقائد او نیز شامل شود و خلاصۀ کلام علم به اموری است که آدمی با آن مقتدر میشود یعنی با آن علم قدرتی تام و دائمی برای آدمی حاصل میگردد که عقاید دینی را برای دیگری با آوردن دلائل و دفع شبهات اثبات کرده او را ملزم سازد.
و در واقع آوردن دلائل اثبات به منزلۀ وجود مقتضی، و دفع شبهات در حکم انتفاء مانع است و به هرحال مراد از عقاید آن چیز است که نفس اعتقاد بدان مقصود است مانند اعتقاد به ذات و صفات باری تعالی، نه احکامی که مقصود از اعتقاد به آنها عمل بدانهاست مانند نماز.
و مراد از دینی بودن اعتقاد انتساب آن به دین محمد (ص) اعم از آنکه صواب باشد یا خطا، بنابراین علم اهل بدعت از علم کلام خارج نیست. وبه هرحال تمام عقاید مقصود است، زیرا امور اعتقادی محصور و معدود است و علم بدانها متعذر نیست به خلاف احکام عملی که غیر محصور و معدود است و احاطت بدانها متعذر است و در آنجا آن مقدار از علم که موجب تهیؤ کامل گردد کافی است.
و موضوع کلام، معلومی است که به اثبات عقاید دینی ارتباطی قریب یا بعید داشته باشد. بنابراین مبحث ترکیب اجسام و خلأ و جوهر فرد و عدم تمایز میان اعداد و عدم حال و نظائر آنها که به نحوی در اثبات یکی از اصول اعتقادی مانند اثبات صانع و معاد ونبوت ارتباط مییابد از مباحث علم کلام به شمار میرود
و قاضی ارموی گوید :
موضوع علم کلام ذات باری تعالی است زیرا در این علم بحث از عوارض ذاتی باری تعالی شود یعنی صفات ثبوتی وسلبی وی، و یا بحث از افعال او تعالی در دنیا مانند حدوث عالم و یا در آخرت مانند حشر و نشر و یا از احکام خدا در دنیا و آخرت چون بعث پیغمبران و نصب امامان در دنیا از این جهت که آن دو بر خدا واجب است یا نه. و بحث در ثواب و عقاب در آخرت هم از این جهت که بر باری تعالی واجب است یا نه. ولی این گفته خالی از اشکال نیست، و حجة الاسلام غزالی، موضوع علم کلام را موجود بماهو موجود یعنی موجود من حیث هو بدون تقید به چیزی دانسته است، و امتیاز علم کلام را با علم الهی در آن میداند که در کلام بر طریق قانون اسلام به اثبات مسائل میپردازند نه قانون عقل، به خلاف علم الهی که آن براساس عقل است، خواه مطابق با قانون اسلام باشد و خواه نباشد و این گفته نیز مخدوش است چه بدین ترتیب علم کلام تنها عقاید حقۀ اسلام را شامل میشود و بحث در عقاید باطله از مسائل این علم خارج میگردد.
و فائده و غایت علم کلام آن است که آدمی از حضیض تقلید به اوج یقین میرسد و در دفع شبهات و اثبات عقاید حقه میکوشد و گمراهان را ارشاد کرده و اباطیل مغرضان را رد میکند. و نتیجۀ عمدۀ آن اینکه پایۀ تمام معارف و علوم اسلامی را استوار میسازد. چه اگر اصول عقاید ثابت نگردد دیگر معارف دینی را ارزش و اهمیت نمیـماند.
تاریخ علم کلام :
علم کلام ابتدا بر مجموعه ای از مسائل دینی و اعتقادی گفته شده است ولی اندک اندک دامنۀ آن وسعت یافته است چنانکه میتوان موضوع آن را به دو قسمت کرد که مقاصد هر قسم بکلی مغایر قسم دیگر است.
قسم اول آن است که از مشاجرات فرق اسلامی و اختلاف آرای آنان پدید آمده و تا دیر زمانی در حال بسط و توسعه بوده است.
قسم دوم علمی است که برای مقابله و مبارزه با فلسفه و ردّ و دفع شبهات ملاحده ایجاد گردیده است،
و این دو قسم تا زمان غزالی تقریباً از هم جدا و مجزا بود. غزالی هر دو مسأله را با یکدیگر درآمیخت و امام فخررازی آن را بسط داد و متأخران از فلاسفه، کلام و اصول را ممزوج کردند،
و میتوان گفت قسم اول محدود به زمانی بوده است که اسلام در سرزمین عربستان محدود بود و مردم این منطقه به مقتضای طبیعت سادۀ خود در باب مسائل اعتقادی به همان عقیدۀ اجمالی اکتفا میکردند و بیشتر در احکام فرعی که جنبۀ عملی داشت فحص و بحث میشد و در زمان صحابه مجموعه ای از فقه فراهم آمد.
اما از وقتی که دامنۀ اسلام وسعت یافت و اقوام مختلف و متمدن ایرانی و یونانی و قبطی و جز آنان به اسلام در آمدند بحث در عقاید و اصول دین آغاز شد و مسائل مختلفی در سرزمین عربستان پدید آمد که منتهی به پیدایش فرق متعددی گردید
و تا زمان بنی امیه وسعت اختلاف عقاید محدود به خود مسلمانان بود و همۀ مشاجرات برای اثبات عقاید دینی بود نه به منظور دفع شبهات معاندان دین و قیام بر ضد ملاحده و پایه گذاری علمی بر اساس اصول عقلی در مقابل فلسفه.
ولی علم کلام به همین ختم نمیشد بلکه همواره به نسبت توسعۀ علوم و معارف در محیط مسلمانان این دانش پیشرفت و ترقی میکرد و بر پایۀ اصول عقلی و به صورت علمی تکامل مییافت و از این تاریخ قسم دوم از علم کلام آغاز میشود.
توضیح آنکه قسم اول از علم کلام که از اوائل اسلام شروع گردید تا اواخر دورۀ بنی امیه بیشتر نپائید و از آغاز دورۀ عباسی قسم دوم علم کلام شروع شد که میتوان آن را علم کلام عقلی نامید چنانکه قسم اول را علم کلام نقلی باید خواند.
از آن روزگار علم کلام به صورت علمی و بر اساس اصول عقلی مدون گردید. زیرا در دورۀ عباسیان در حقیقت دامنۀ معارف و علوم اسلامی وسعت یافت و مسلمانان در باب اظهار عقاید آزادی کامل داشتند و افراد به ظاهر مسلمان و به واقع مخالف اسلام که به مبانی عقلی و علوم فلسفی آگاهی بیشتر داشتند از این آزادی سوء استفاده کردند و به نشر افکار باطل و عقاید مخالف پرداختند و بدینوسیله ایمان مسلمانان را متزلزل میساختند.
علمای اسلام به فکر افتادند که با حربۀ خود معاندان، به جدل با آنان برخیزند و خود را به سلاح علوم عقلی مسلح سازند و همانطور که دیگر معارف اسلامی را مانند تفسیر و فقه و حدیث و صرف و نحو و غیره به صورتی علمی مرتب و منظم ساختند همچنین علمی بر اساس مقدمات منطقی و اصول عقلی تأسیس کنند و به روش فلسفی به اثبات عقائد دینی بپردازند و شبهات معاندان را رد کنند.
پس از ظهور علم کلام محدثان و علمای ظاهر به شدت به مخالفت با آن پرداختند و مخالفت آنان به حدی بود که بیم از میان رفتن این علم تازه درمیان بود. لیکن خلفای عباسی به استثنای یکی دو تن از آنان و ارکان دولت با نهایت علاقه از آن حمایت کردند. مع الوصف تا زمان غزالی این علم قبولیت نیافت اما از آن زمان که غزالی و پس از او امام رازی این علم را مورد عنایت قرار دادند اهمیت بسیار یافت و مقبول نظر همگان گردید، و به هرحال نخست بار محمد بن الهذیل بن عبدالله بن مکحول (٢٣٥ - ١٣١) در این فن کتاب نوشت و به تدریج رو به ترقی و تکامل نهاد.