جُحی (جُحا). دجین بن ثابت، مکنی به ابوالغض و مشهور به جحا است. وی از قبیلۀ فزاره بود ودر اوایل قرن دوم هجری در کوفه میزیست و با ابومسلم خراسانی معاصر بود. حکایات مضحکی از او منقول است.
نام یکی از اکابر است که خود را دانسته به دیوانگی و مسخرگی افکنده بود.
گویند : روزی در محفلی خوش طبعی خوشی کرد و لطیفۀ خوبی گفت کسی متوجه آن نشد، از غصۀ آن چون بخانه رفت چرخۀ مادر خود را شکست.
نام مسخره ای که لطیفه خوب گفتی.
آورده اند که روزی به محفلی لطیفه ای خوب گفت کسی نخندید. از تشویر آن هنگامی که بخانه رفت چرخۀ مادر شکست.
مخفف جوحی.
نام مسخره ای که نهایت خوش طبع و ظریف بود.
یکی از تابعین است و مادر او خادمۀ مادر انس بن مالک است. و این همان کسی است که از او حکایات مضحک کنند.
و هم مؤلف ریحانة الادب آرد :
او در مضحکه گویی همانند ملا نصرالدین بود و از وی نوادر بسیاری منقول است. گویند شبی نزدیک کنیز پدر خود رفت و اظهار عشق و محبت کرد ناگاه کنیزک بیدار شد و گفت تو کیستی که در این وقت شب در کنار من آمده ای ؟ گفت : مترس که من پدرم هستم ! و برای کتمان این جنایت از آن ببعد خود را به بلاهت زد تا آنکه ضرب المثل شد چنانکه گویند : «أحمقُ مِن جُحی». و روزی وی را به مجلس ابومسلم خراسانی که حجر یقطین نیز در آنجا بود احضار کردند. یقطین را به همین نام مخاطب ساخت و گفت : ای یقطین کدام یک از شما دو تن ابومسلم هستید ؟ و نیز شبی از خانه بیرون رفت و کشته ای در راه دید بخانه آورد و در چاه انداخت پدر وی آگاه گشت و در دم جسد آن کشته را بیرون آورد و در جای دیگر پنهان ساخت و قوچ شاخداری را کشت و بجای آن جسد بچاه انداخت، فردای آن شب جحا با کسان مقتول که در جستجوی جسد بودند برخورد کرد و گفت : در خانۀ ما کشته ای وجود دارد و دور نیست همان کسی باشد که وی را میجویید، آنان خود جحا را بچاه انداختند تا جسد را بیرون آورد و همین که دست جحا بشاخ قوچ رسید بانگ برآورد که : مقتول شماشاخ هم داشت یا نه ؟ کسان مقتول از گفتۀ او بخنده افتادند و برگشتند. و بسیاری از این گونه نوادر و امثال بدو منسوب است.
تاریخ تحقیقی تولد و وفات او معلوم نیست.
او را بنامهای جُحا و جوحی نیز خوانند.
نام این شخص افسانه ای در اشعار فارسی بتکرار آمده است.