فرث.
[ فَ ]
(ع اِ)
سرگین (فضلۀ حیوانات) شکنبه (معده).
سرگین.
سرگین در شکنبه.
و إنّ لکم فی الأنعام لعبرةً نُسقیکم ممّا فی بطونه من بین فرثٍ و دمٍ لبناً خالصاً سائغاً للشّاربین. (قرآن).
از روضۀ نسل و حرث به مزبلۀ روث و فرث فرودآمدن محض ضلالت است و عین جهالت. (مقامات حمیدی).
صبرشیر اندر میان فرث و خون
کرده او را ناعش ابن اللّبون
مولوی (ره)
|| کشتی خرد.
رکوة.
ج، فروث.
|| (مص)
پاره کردن جگر.
زدن بر جگر کسی و حال آنکه او زنده است.
|| واکردن جلۀ خرما.
خنور برگ خرما را شکافته و بیرون و پراکنده کردن آنچه در آن بود.
|| شوریدن دل زن باردار.
|| ریزه کردن.