یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
پنج شنبه 12 تير 1393برچسب:حضرات خمس, :: :: نويسنده : علی

حَضَرات.
حضرت.
آقایان.
مخدومان.
بزرگان.
حضرات خمس الهیة :
پنج محضر و مقام است به اصطلاح عرفا که «جرجانی» آنـها را چنین تعریف نموده است
١- «حضرت غیب مطلق» و عالَم آن «عالَم اعیان ثابته» میباشد
٢- «حضرت علمیة» که برابر «حضرت شهادت مطلق» است، و عالم آن «عالم مُلک» باشد
٣ و ٤- «حضرت غیب مضاف» که دو بخش دارد نخست آنکه به «حضرت غیب مطلق» نزدیک است وعالم آن «عالم ارواح جبروتی و ملکوتی» یعنی «عالم عقول و نفوس مجرّد» باشد دوم آنکه به «شهادت مطلق» نزدیک است وعالم آن «عالم مِثال» است و به «عالم ملکوت» نامیده شود
٥- حضرتِ جامعِ چهار حضرتِ گذشته است، و عالم آن «عالم انسان» جامعِ همۀ عوالم میباشد.

پنج شنبه 12 تير 1393برچسب:شیخ احمد جامی رحمه الله, :: :: نويسنده : علی

شیخ احمد جامی رحمه الله

نورالدین عبدالرحمن بن احمد بن محمد دشتی. از اساتید مسلم نظم و نثر فارسی در قرن نهم هجری است. رضی الدین عبدالغفور که از خواص شاگردان اوست در شرح احوال وی آرد :
«ولادت حضرت ایشان در خرجرد جام بوده است. وقت العشاء ثالث و العشرین من شهر شعبان سنۀ سبع عشر و ثمان ماءة (شب بیست و سوم ماه شعبان سال ٨١٧ ه.ق.) لقب اصلی ایشان عمادالدین و لقب مشهور نورالدین است و اسم ایشان عبدالرحمن و در بیان تخلص خود فرموده اند :

مولدم جام و رشحۀ قلمم
جرعۀ جام شیخ الاسلامی ست
لاجرم در جریدۀ اشعار
به دو معنی تخلصم جامی ست

وی سبب مولد خود جام و نیز به جهت ارادتی که به شیخ الاسلام احمد جامی (متوفی در ٥٣٦ ه.ق.) داشته به جامی تخلص کرده است. او در قصیده ای که مختصری از احوال خود را به نظم آورده گوید :

به سال هشتصد و هفده ز هجرت نبوی
که زد ز مکه به یثرب سرادقات جلال
ز اوج قلۀ پروازگاه عزّ و قدم
بدین حضیض هوان سست کرده ام پر و بال

پدر وی احمد بن محمد دشتی از مردم دشت اصفهان بوده و جد او محمد دختر امام محمد شینانی را در عقد خود داشته و احمد پدر ایشان از او متولد شده است و از آنجا به خرجرد جام رفته اند و جامی در آنجا به دنیا آمده و به اعتبار موطن اصلی خود ابتدا تخلص به دشتی میکرده و بعدها به جهاتی که ذکر شد به جامی تخلص کرد.
مؤلف «رشحات» در باب تحصیلات وی گوید : «چون ایشان در صغر سن همراه والد شریف خود به هرات آمده اند در مدرسۀ نظامیه اقامت کرده اند و به درس جنید اصولی که در عربیّت ماهر بوده درآمده اند. و مطوّل را در محضر ایشان تلمّذ کردند و پس از آن به درس مولانا خواجه علی سمرقندی که از بزرگان تلامذۀ میرسیدشریف جرجانی بوده درآمده و سپس به درس مولانا شهاب الدین محمد جاجرمی که در سلسلۀ تلمّذ به سعدالدین تفتازانی میرسد درآمده و علوم ادب عربی را در محضر اساتید مذکور فراگرفت و پس از آنکه به سمرقند آمد به درس قاضی زاده که از محققان عصر بود درآمد و به هیأت و نجوم اشتغال پیدا کرد و به مرتبه ای از فضل رسید که شهرت وی همه جا را فراگرفت و در فنون ادبی و علوم عقلی و نقلی و معارف یقینی ماهر گردید».
و خود وی در قصیدۀ سابق الذکر گوید :

درآمدم پس از آن در مقام کسب علوم
ممارسان فنون را فتاده در دنبال

و علومی را که بتحصیل آن پرداخته چنین بیان کرده : نحو و صرف و منطق و حکمت مشائی و حکمت اشراقی و حکمت طبیعی و حکمت ریاضی و علم فقه و اصول فقه و علم حدیث و علم قرائت قرآن و تفسیر آن.
آنگاه مراحل سیر و سلوک خود را یکایک شرح داده پس از آن به ذکر شاعری خویش وارد شده و گوید :

ز طور طور گذشتم ولی نشد هرگز
ز فکر شعر نشد حاصلم فراغت بال
هزار بار از این شغل توبه کردم لیک
از آن نبود گریزم چو سایر اشغال

وی در فنون طریقت پیرو سلسلۀ نقشبندیه و از مریدان سعدالدین محمد کاشغری خلیفۀ شیخ بهاءالدین عمر نجاری (متوفی ٧٩١ ه.ق.) مؤسس یا مجدد سلسلۀ نقشبندیه بوده و به شرف دامادی وی اختصاص یافته است. و به سه واسطه به حضرت خواجۀ بزرگ بهاءالدین معروف به نقشبند میرسد، چه ایشان نسبت از حضرت مولانا نظام الدین خاموش داشته اند و خدمت ایشان نسبت از خواجه علاءالحق و الدین المشتهر به عطار گرفته اند و خواجه علاءالدین مرید خواجۀ بزرگ بوده اند.
جامی با مشایخ عصر خود ملاقاتهائی داشته که از جملۀ آنان خواجه محمد پارسا و دیگر مولانا فخرالدین لورستانی و دیگر خواجه برهان الدین ابونصر پارسا و دیگر خواجه شمس الدین محمد کوسوئی و دیگر مولانا جلال الدین پورانی و دیگر مولانا شمس الدین محمد اسد و آن که تا آخر عمر رشتۀ ارادت او را بر گردن داشته خواجه ناصرالدین عبیدالله معروف به خواجۀ احرار بوده است. خواجۀ اخیرالذکر مرشد طائفۀ نقشبندیه در خراسان و ماوراءالنهر و معاصر جامی بوده و جامی به عظمت و جلال او همه جا اذعان کرده و او را استاد و مخدوم خود خوانده است.
فرزندان و خویشان جامی : جامی چهار پسر داشت که اولی یک روزه و دومی یکساله و چهارمی چهل روزه بود که از دنیا رفتند. و فرزند سوم ایشان خواجه ضیاءالدین یوسف بود که در شب چهارشنبۀ نهم شوال ٨٨٢ ه.ق. به دنیا آمده.
جامی را برادری بوده است موسوم به مولانا محمد که شرح حال وی در مجالس النفائس آمده و ظاهراً مرد فاضلی بوده و در موسیقی مهارتی داشته و در زمان جامی از جهان درگذشته و او در وفات برادر مرثیه ای به طرز ترکیب بند ساخته است.
مسافرتهای جامی :
١- در کودکی از جام به هرات آمده و پیش خواجه علی سمرقندی درس خوانده است
٢- در جوانی در زمان شاهرخ از هرات به سمرقند رفته
٣- مراجعت از سمرقند به هرات و ملاقات با قوشچی و سعدالدین کاشغری
٤- مسافرت به مرو برای زیارت خواجه عبدالله احرار
٥و٦- مسافرت دوم و سوم به سمرقند برای زیارت خواجۀ مذکور
٧- مسافرت به حجاز از خراسان و عبور از همدان، کردستان، بغداد، کربلا، نجف، مدینه، مکه، دمشق، حلب، تبریز. این مسافرت طولانی ترین و مهمترین مسافرتهای جامی است.
طبع شعر : جامی علی التحقیق در فن شعر و شاعری شهرۀ روزگار و استاد مسلم زبان پارسی بوده و به حق به «خاتم الشعراء» لقب یافته است، زیرا دستگاه شعر و شاعری به اسلوب اساتید قدیم خراسان و فارس و عراق به مرگ او برچیده شد و تا قرن سیزدهم ستارۀ درخشانی که از قدر اول شمرده شود در افق ادب پارسی طلوع نکرد. وی در آداب عربی و صنعت ترجمه و احاطۀ در فنون ادب عربی کمال تبحر داشته و این معنی هم از اشعار وی لائح و واضح است.

تأثیر اساتید سخن در جامی : جامی بدون شک تحت تأثیر اساتید ماقبل خود بوده و از مطالعۀ سخنان وی به خوبی معلوم میشود که تا چه پایه قوّت طبع و کمال شاعری او مرهون مطالعۀ دواوین و آثار شاعران بزرگ میباشد. خود وی نام بعضی از اساتید شعر را با ادب و حرمت نام برده چنانکه غزلسرائی خویش را به اسلوب «کمال خجندی» منسوب داشته و در پایان یکی از غزلهای خود بدان اشاره کرده :

یافت کمالی سخنش تا گرفت
چاشنئی از سخنان «کمال»

و از «خاقانی» نیز در قصیده ای که به اقتفای از وی گفته چنین یاد میکند :

سخن آن بود کز اول نهاد استاد «خاقانی»
به مهمانخانۀ گیتی، پی دانشوران خوانش

و همچنین از «نظامی» و «امیرخسرو دهلوی» در مثنویات با حرمت نام برده و درقطعه ای که تحول دوران شاعری خود را شرح داده روش مثنوی سرائی خویش را به این دو استاد منسوب دانسته و گوید :

«نظامی» که استاد این فن وی ست
در این بزمگه شمع روشن وی ست
ز ویرانۀ گنجه شد گنج سنج
رسانید گنج سخن را به پنج
چو «خسرو» به آن پنج هم پنجه شد
وز آن بازوی فکرتش رنجه شد

و همچنین از «مولانا جلال الدین رومی» نیز به احترام یاد کرده و به طور کلی در مثنویات از اساتیدی مانند : فردوسی، خاقانی، انوری، عنصری، ظهیر فاریابی، کمال اصفهانی، سعدی، حافظ، کمال خجندی، و بعضی دیگر از شعرا به احترام نام برده است.
عقیدۀ جامی : دربارۀ عقائد دینی جامی میان تذکره نویسان اختلاف است. دسته ای از شیعیان کوشیده اند که به استناد بعضی اشعار او را شیعه محسوب دارند و اشعاری را که در مدح خلفا سروده تقیه پندارند. گروهی دیگر از تذکره نویسان شیعه او را سنی مذهب متعصب و تعالیم او را از مقولۀ کفر و زندقه پنداشته اند. و دستۀ سوم عقیده دارند که وی از تعصب عاری بوده و از مطالعۀ آثارش چنین نتیجه گرفته اند که مبادی او در علوم ظاهری از اصول مبتنی بر اصول عقائد متکلمین اشاعره و در فروع به مذهب شافعی بوده است اما در علوم باطنی سالک مسلک طریق عرفان و تصوف بوده و سلسلۀ ارادت نقشبندیۀ ماوراءالنهر را بر گردن جان داشته است.
مرحوم قزوینی در نامه ای که در آخر کتاب «جامی» به قلم آقای حکمت به چاپ رسیده شرحی آورده که خلاصۀ آن چنین است : که چرا مردم آن اهمیتی که لایق مقام شامخ فضل و دانش جامی است برای او قائل نیستند و رتبۀ عالی او در شعر و شاعری که به عقیدۀ اکثر فضلاء خاتمۀ شعراء بزرگ فارسی زبان است، چرا در میان ایرانیان احراز نکرده است، از روی مطالعات و مسموعات خود حدس میزدم که علت عمدۀ آن این است که با همۀ تمایلی که به مشرب عرفان و تصوف داشته که لازمۀ آن خلوّ از تعصّب و مناقشات مذهبی و مخاصمات دینی است، معذلک وی نه فقط خالی از تعصب نبوده بلکه بسیار متعصب بوده و از مجموع آثار، قرائنی بدست می آید که این حدس را تأیید میکند، در شرح حال متصوفین جمیع کسانی که ادنی انتسابی به این طائفه داشته و سنی بوده اند از مشایخ صوفیه دانسته و با استقصای کامل بشرح احوال آنها پرداخته ولی از ذکر مشاهیر مشایخ صوفیۀ شیعه مانند سید نعمت الله و شیخ آذری و شیخ صفی الدین اردبیلی و نظائر ایشان خودداری کرده است. به علاوه در سرتاسر کتب منظوم و منثور خود هرجا بهانه ای بدست میآورده از طعن و ذمّ و قَدحِ شیعه فروگذاری نمیکرده است، و دربارۀ ابوطالب با این که اجماع علماء شیعه و اکثر زیدیه و بسیاری از اهل سنت بر این است که به اسلام درآمده، او را قَدح کرده و همراه بولهب در سقر جا داده و گوید :

هیچ سودی نداد آن نسبش
شد مقر در سقر چو بولهبش

و تمام یاریها و کمکهائی که در دوران سختی پیغمبر به او کرده نادیده گرفته است. اینها همه دلائل واضح بر تعصب وی در تسنن و عناد وی با شیعه است - انتهی.
به هرحال از بعض اشعار که به وی نسبت داده شده میتوان گفت از تعصبات جاهلانه تا اندازه ای برکنار بوده و در پاره ای موارد که از گفتار وی بوی تعصب میآید بر فرض صحت علل و جهاتی موجب آن گردیده است. از جمله رباعی زیر :

ای مغبچۀ دهر بده جام میم
کآمد ز نزاع سنّی و شیعه قیم
گویند که جامیا چه مذهب داری ؟
صد شکر که سگ سنّی و خر شیعه نیم

و نیز گوید :

ز هفتاد و دو مذهب رو به سوی تو
بلی عاشق نداند مذهبی جز ترک مذهبـها

و با اینهمه موافق مشهور و ظاهر آثار جامی وی سنی المذهب و صوفی المسلک و جبری العقیده ونقشبندی الطریقه بوده است.
تألیفات و آثار جامی : تألیفات وی را از ریحانة الادب که متأخرترین تذکره است نقل میکنیم :
١- اشعةاللمعات؛ که شرح کتاب لمعات شیخ فخرالدین ابراهیم همدانی مشهور به عراقی است که به امر علیشیر نوائی آن کتاب را که مشتمل بر حقائق عرفانیه میباشد شرح کرده است
٢- اعتقادنامه؛ منظومه ای است در اصول اعتقادات اسلامی و در این منظومه کتاب الله (قرآن) را «قدیم» شمرده و رؤیت خدای تعالی را مورد بحث قرار داده و گوید : هست دیدار حق اجل نعم ...
٣- بهارستان؛ که برای فرزندش ضیاءالدین یوسف در وقتی که ده ساله بوده و به آموختن مقدمات زبان عربی اشتغال داشته به روش گلستان سعدی تألیف کرده است
٤- تاریخ هرات
٥- ترجمۀ قصیدۀ میمیۀ فرزدق؛ قصیدۀ معروفی که فرزدق در مسجدالحرام در مدح حضرت سجاد (ع) انشاد کرده و جامی آن را به فارسی ترجمه کرده است
٦- تفسیرالقرآن
٧- چهل حدیث
٨- خاتمة الحیوة؛ یک منظومۀ مثنوی است که در آخر عمر سروده است
٩- الدُّرَّة الفاخرة؛ شرح و تفصیل مذاهب حکما و صوفیه است
١٠- دیوان اشعار که شامل قصائد و غزلیات و قطعات و رباعیات میباشد و در حدود هشت هزار و هفتصد و پنجاه بیت است و دو نسخۀ خطی آن در کتابخانۀ مدرسۀ سپهسالار جدید موجود است
١١- رساله ای در معما
١٢- رشح بال در شرح حال؛ قصیده ای است که شرح مختصری از احوال خود را به نظم آورده است
١٣- شرح قصیدۀ تائیۀ ابن فارض
١٤- شرح فصوص الحکم محیی الدین عربی؛ این شرح در حاشیۀ جواهرالنصوص عبدالغنی نابلسی در مصر بچاپ رسیده است
١٥- شرح قصیدۀ برده
١٦- شواهد النبوة
١٧- فاتحةالشباب؛ این کتاب را در اوائل جوانی به نظم آورده است
١٨- الفوائد الضیائیه؛ شرح کافیۀ ابن حاجب که کتابی ست در نحو و این شرح معروف است به «شرح جامی» و مکرر به چاپ رسیده است
١٩- لوامع؛ شرح قصیدۀ همزیۀ ابن فارض
٢٠- لوایح؛ رسالۀ مختصری است به فارسی که به نثر مسجع و مشتمل بر برخی نکات عرفانی است
٢١- مناقب خواجه عبدالله انصاری
٢٢- مناقب ملای رومی
٢٣- نفحات الانس من حضرات القدس
٢٤- النفحة المکیه
٢٥- نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص محیی الدین عربی
٢٦- واسطة العقد، این کتاب را جامی در اواسط زندگانی خود به رشتۀ نظم آورده است
٢٧- هفت اورنگ که به «سبعۀ جامی» مشهور و شامل مثنویهای زیر :
سلسلة الذهب،
سَلامان و اَبسال،
تحفة الاحرار،
سبحةالابرار،
خردنامۀ اسکندری،
مجنون و لیلی،
یوسف و زلیخا میباشد.
جامی در هفدهم محرم سال ٨٩٨ ه.ق. در سن هشتاد و یک سالگی در هرات درگذشت، شعر زیر دربارۀ تاریخ وفات اوست :

سلطان ملک دانش، جامی که یافت در خلد
از بادۀ وصالش ارواح قدس جامی
تاریخ فوت او را از عقل خواستم گفت
آه از فراق جامی، آه از فراق جامی

پنج شنبه 12 تير 1393برچسب:عجّاج, :: :: نويسنده : علی

عَجّاج
عبدالله بن رؤبة بن لبید بن صخر السعدی التمیمی معروف به عجّاج و مکنی به ابوالشعثاء. در جاهلیت متولد شد. شعر گفت. سپس اسلام آورد و تا خلافت ولید بن عبدالملک بزیست. در اواخر عمر زمین گیر شده در حدود سال ٩٠ ه.ق. درگذشت.

العَجَّاج
(... - نحو 90 ه.ق. ... - نحو 708 م.)
عبد الله بن رؤبة بن لبيد بن صخر السعدي التميمي،
أبو الشعثاء، العجاج :
راجز مجيد، من الشعراء.
ولد في الجاهلية و قال الشعر فيها.
ثم أسلم،
و عاش إلى أيام الوليد بن عبد الملك، ففلج‏ و أقعد.
و هو أول من رفع الرجز، و شبهه بالقصيد.
و كان لا يهجو.
و هو والد «رؤبة» الراجز المشهور أيضا.
له «ديوان - ط» في مجلدين‏
.

پنج شنبه 12 تير 1393برچسب:زکات, :: :: نويسنده : علی

زکوة
خلاصۀ چیزی و پاره ای از مال که جهت تطهیر و پاکیزگی و نما و برکت از مال خارج کنند.
در رسم الخط، الف این لفظ را به صورت واو و تا را گرد نوشتن واجب است.
چهلم حصه از مال خود را که بعد از سالی در راه خدا دهند و اقل درجۀ آن مال دوصد درهم است ...
ج، زکوات.
و در محاورات اطلاق آن عامّ است خواه مال باشد و خواه غیر آن و شعرا به طریق استعاره بر غیر مال نیز اطلاق کنند و با لفظ گرفتن و دادن و به در کردن مستعمل است.
فغیازی.
آنچه در راه خدا داده شود برای تزکیۀ مال، چنانکه در شرع مقرر است.
آنچه فریضه است دادن آن از مال.
اسم مصدر تزکیه و در لغت به معنی نموّ و افزایشی است که به برکت خداوند متعال در اشیاء حاصل آید.
(اصطلاح شرعی) مقدار معینی است از مال که مسلمان آزاد مکلف از اموال معین خود پس از حصول نِصاب و گذشتن یک سال خارج ساخته و تنها برای امتثال امر خدا به فقیر مسلمان غیر هاشمی میدهد بدون انتظار داشتن هیچ گونه سودی. آنچه گفته شد، زکوة مال است ولیکن زکوة را قسمی دیگر است به نام «زکوة سر» که آن را «فطره» خوانند. و هر یک را دو نوع واجب و مستحب که بر روی هم چهار قسم بود.
در زکوة مال شش چیز را باید دانستن :
١ - دانستن وجوب زکوة.
٢ - دانستن این که بر که واجب است.
٣ - دانستن آن چیز که زکوة در آن واجب است.
٤ - دانستن مقداری که زکوة در آن واجب آید.
٥ - دانستن وقت و جوب آن.
٦ - دانستن مستحقّ زکوة و آنکه چه مقداری به وی میـتوان داد.
و در «زکوة سر» نیز شش چیز لازم است :
١ - دانستن وجوب آن.
٢ - آنکه بر چه کسی واجب است.
٣ - آنکه چه چیز روا بود به «زکوة سر» دادن.
٤ - دانستن آنکه چه مقدار واجب است.
٥ - وقت وجوب آن.
٦ - دانستن مستحقّ آن و مقداری که میـتوان بدو داد.
اما آنکه زکوة بر وی واجب است، همۀ افراد مکلف که بالغ و آزاد بود چه مرد و چه زن، زکوة بر وی واجب است. بنابراین اسلام شرط وجوب نیست، چنانکه ابوحنیفه آن را معتبر دانسته. بلی زکوة از کسی که بر ظاهر اسلام نباشد پذیرفته نیست، هرچند بر ذمت او ثابت است. به عبارت دیگر اسلام شرط اداء است نه شرط وجوب
و اما آنچه زکوة در او واجب آید نه چیزست :
زر و سیم آنگاه که مسکوک باشد،
جو،
گندم،
خرما،
مویز،
اشتر،
گاو
و گوسفند.
و در غیر این نه چیز زکوة واجب نیست. بلی در پاره ای از نباتات که کیل و وزن در آنها باشد، همچون برنج، ماش، ذرت، باقلی، کنجد و غیره، زکوة در آنها «مستحبّ» است.
و اما نصاب زکوة مال، یعنی آن مقدار از مال که زکوة در آن واجب آید،
حداقل نصاب در زر، بیست مثقال و کمترین نصاب سیم دویست درم، که در کمتر از این مقدار زکوة نیست، ولی نصابهای به مقدار بیشتر دارند.
و نصاب زکوة جو، گندم، خرما و مویز به یک حد است و آن پنج وسق است که هر وسقی شصت صاع و هر صاعی نه رطل و مقدار کل دو هزار و هفتصد رطل که چون به این مقدار رسد، یک دهم را به زکوة دهد؛ مگر آنکه محصول با آب چاه مشروب شده باشد که نصف یک دهم زکوة آن باشد. و هرچه از مقدار نصاب بیشتر باشد باید زکوة آن را بمقدار یک دهم یا نصف دهم به نحو مذکور داد.
و اما نصاب اشتر پنج رأس باشد که زکوة آن یک گوسفند است و نصاب بعدی بیست رأس اشتر رسد که چهار رأس گوسفند زکوة آن باشد ونصاب بعدی بیست و پنج رأس اشتر است که پنج گوسفند باید زکوة داد و نصابهای دیگر هم دارد که در کتب فقهی مذکور است.
و کمترین نصاب زکوة گاو، سی رأس است که زکوة آن یک گوساله است.
کمترین نصاب گوسفند، چهل گوسفند است که یک گوسفند زکوة آن است.
مقدار زکوة اسب آن است که هر رأس، اسب تازی در سالی دو دینار و در غیر تازی هر سالی یک دینار است.
اما وقت زکوة زر و سیم آن است که یک سال در ملک صاحب آن باشد و ملاک آن است که ماه دوازدهم نو شود که با نو شدن آن زکوة واجب گردد.
و زکوة جو، گندم ، خرما و مویز وقت برداشتن محصول است.
و زکوة اشتر، گاو و گوسفند آن وقت واجب است، که یک سال بر آنها بگذرد از آن تاریخ که به ملک مالک در آمده است.
و اما مستحقین زکوة هشت کس اند که عبارتند از :
فقراء.
مساکین.
عاملین.
مؤلّفة.
فی الرقاب.
غارمین.
فی سبیل الله.
ابن سبیل.
که در این آیه ذکر شده :

انّما الصّدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها و المؤلّفة قلوبهم و فی الرّقاب و الغارمین و فی سبیل الله و ابن السّبیل (قرآن ٦٠/٩).

مراد از «فقیر» آن بود که اندکی عیش دارد
و «مسکین» آنکه وی را هیچ عیش نبود
و «عاملین»، آن کسانند که صدقات جمع کنند
و «مؤلّفة»، قومی باشند که برای استمالت بدانها زکوة دهند
و «فی الرّقاب»، بردگانی باشند که خویشتن را باز خریده باشند
و «غارمین»، کسانی هستند که دین بر آنها جمع شده و در فساد و معصیتی نیفتاده باشند.
و مراد از «فی سبیل الله»، جهاد است
و «ابن السبیل»، آن کس باشد که از اهل و خانۀ خود منقطع شده و در آن حال محتاج باشد.
و اما نحوۀ تقسیم زکوة چنان است که در زمان حضور امام با حضور آن کس که امام او را نصب کرده باشد، مال زکوة را بدو دهند تا آن چنان مصلحت بیند در میان مستحقّان تفرقه کند
و چون امام حاضر نباشد، مال زکوة به پنج طایفه که فقراء، مساکین، فی الرقاب، غارمین و ابن السبیل باشند داده میشود. و آن سه طائفۀ دیگر در زمان غیبت تحقق ندارد.
اما «زکوة سر» یا «فطر»، واجب است بر هر کس که آزاد و بالغ و مالک باشد آن مقدار از مال که زکوة در آن واجب آید و با وجود این شرایط لازم آید او را که از بهر خویش و از بهر آنکه عیال وی بود، فطره دهد و همچنین واجب است بر وی، زکوة فطر مهمانی را که روزه را نزد وی افطار کرده است
و اما آنچه باید به فطره داده شود از همه بهتر خرما و پس از آن مویز، جو، گندم، شیر و برنج نیز روا باشد
و قاعده آن است که هر کسی آن بدهد که قوت غالب وی باشد که باید به مقدار یک صاع برای هر سر زکوة فطر بدهد و یا آنکه قیمت آن را با پول به فطره بدهد
و هر صاعی نه رطل عراقی و یا شش رطل مدنی باشد و آن چهار مُدّ باشد و هر مُدّی دویست و نود و دو درهم و نیم بود و هر درمی شش دوانیق و هر دانق هشت حبه بود، از حبه ها که میانه بود از جو ...
اما وقت وجوب فطره روز عید فطر باشد پیش از نماز عید
و در زمان امام به نزد امام برند
و در زمان غیبت به نزد فقهاء شیعه برند تا میان مستحقّان تفرقه کنند.
و نیز روا باشد که هر کس فطره به مستحقان بدهد
و مستحق فطره همان کسانی هستند که مستحق زکوة مال هستند.
و روا نبود که فطره را از شهری به شهر دیگر ببرند.

پنج شنبه 12 تير 1393برچسب:مهیمن, :: :: نويسنده : علی

مهیمن

ایمن کننده از خوف.
آنکه ایمن کند دیگری را از ترس و بیم.
همان مؤمن است که همزۀ اولی قلب به هاء و همزۀ ثانیه قلب به یاء شده است.
محققان را در تحقیق مهیمن سه قول است
یکی آنکه اصلش مآمن است اسم فاعل از (آمن یؤمن ایماناً) مأخوذ از «آمن» به ابقای همزۀ باب افعال در مضارع و اسم فاعل و غیره و همزۀ اول را به «هاء» بدل کردند و ثانی را به یاء به خلاف قیاس چنانچه در صحاح و صراح مذکور است.
دوم آنکه اصلش مأیمن است بر وزن مفیعل اسم فاعل از ایمنة است بر وزن فیعلة که ملحق است به دحرج به الحاق یاء بعد فاء پس همزه را به یاء بدل کردند بر خلاف قیاس و این قول مختار بیضاوی و مدارک و غیره است.
سوم آنکه اسم فاعل است از هیمنه که به معنی حفاظت است ملحق به دحرج و در این صورت هاء اصلی است و یاء برای الحاق و این مختار صاحب شمس العلوم و جلالین است.
- مؤتمن که بیم را دفع کند.
- امین که حق کس را ضایع نکند.
- گواه به راستی.
گواه راست.
گواه.
شاهد.
- مهربان.
- رقیب.
- نگاهبان.
حافظ.
- نامی از نامهای خدای تعالی.
خدا.
صفتی است از صفات خدای تعالی به همۀ معانی.
متکلمان صفت فوق را که از اسماء حسنی است به معنی «شهید» که عالِم به غایب و حاضر است و نیز به معنی گواه یعنی کسی که در قضیه ای حاضر باشد و صحّت آن را به قول تصدیق کند تفسیر کرده اند.

پنج شنبه 11 تير 1393برچسب:زکات, :: :: نويسنده : علی

زکات.
زکوة.
خلاصۀ چیزی. برگزیدۀ چیزی.
(اصطلاح فقه) آنچه به حکم شرع، درویش و مستحق را دهند و این کار بر مسلمانان فرض است
و زکات برمیوه هایی که برای خوردن عمل آورده باشند و بر میوه های دیگر (نظیر: انگور و خرما)، شتر، گاو، بز، گوسفند و حیوانات اهلی و زر و سیم و مال التجاره تعلق میگیرد. و زکات هر یک از اینها را نِصابی است.
مال زکات به حکم آیۀ ٦٠ از سورۀ ٩ (توبه) مخصوص طبقات معینی از مردم است.
(بر خلاف فیء و غنمیت، زکات شامل خاندان رسول نمیشود).
ج، زَکَوات.
توضیح اینکه رسم الخط صحیح آن در عربی «زکاة» و در رسم الخط قرآنی «زکوة» است، ولی به شیوۀ نویسندگان ایرانی «زکات» صحیح است. قیاس شود با حیات و مشکات.

چهار شنبه 11 تير 1393برچسب:شهید بلخی رحمة الله علیه, :: :: نويسنده : علی

ابوالحسن . شهید. از قدمای شعرای بلخ، معاصر رودکی و در شعر هم سنگ او بوده است.
صاحب شاهد صادق گوید او در ٣٢٥ ه.ق. درگذشته است
و در فهرست ابن الندیم ذیل ترجمۀ محمد بن زکریای رازی آمده است :
و کان فی زمان الرازی رجل یعرف بشهید بن الحسین و یکنی اباالحسن یجری مجری فلسفته فی العلم لکن لهذا الرجل کتب مصنفة و بینه و بین الرازی مناظرات و لکل منهما نقوض علی صاحبه.
اگر پدر ابوالحسن، حسین باشد محتمل است که مرادِ صاحب فهرست از ابوالحسن همین شاعر شهیر باشد ولی در آنجا که کتب محمد بن زکریای رازی را تعداد میکند در دو جا بجای شهید، سهیل آورده است و از اینروی نمیتوان دانست که کدام یک از دو کلمه اصل، و کدام تصحیف است
و محمد عوفی در جوامع الحکایات گوید :
آورده اند که شهید شاعر روزی نشسته بود و کتابی میخواند جاهلی به نزدیک او درآمد و سلام کرد و گفت : خواجه تنها نشسته است ؟ گفت : تنها اکنون گشتم که تو بیامدی از آنکه به سبب تو از مطالعۀ کتاب بازماندم.
رودکی دربارۀ این شاعر گوید :

شاعر، شهید و شهره، فرالاوی
وین دیگران بجمله همه راوی

و در مرثیۀ او گوید :

کاروان شهید رفت از پیش
زآنِ ما، رفته گیر و می اندیش
از شمار دو چشم، یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش

و فرخی گوید :

از دلاویزی و ترّی چون غزلهای شهید
وز غم انجامی و خوبی چون ترانه ی بوطلب

و باز گوید :

شاعرانت چو رودکی و شهید
مطربانت چوسرکش و سرکب

و نیز در جای دیگر او را به حسن خط توصیف کرده است چنانکه در مدح ممدوح گوید :

خط نویسد که بنشناسند از خط شهید
شعرگوید که بنشناسند از شعر جریر

و دقیقی گفته است :

استاد شهید زنده بایستی
و آن شاعر تیره چشم روشن بین
تا شاه مرا مدیح گفتندی
بَالفاظِ خوش و معانی رنگین

و منوچهری راست :

از حکیمان خراسان کو شهید و رودکی ؟
بوشکورِ بلخی و بوالفتح بستی هکذی

و هم او راست :

وآنگاه که شعر پارسی گوئی
استاد شهید میر بونصری

ولی از سوء حظ از اشعار این شاعر شهیر جز معدودی به طور مثال در فرهنگها، و یکی دو قطعه در تذکره ها به دست نیست :

پیش وزرا رخنۀ اشعار مرا
بیقدر مکن بگفت گفتار مرا

یک تازیانه خوردی بر جان از آن دو چشم
کز دردِ او بماندی، مانند زرد سیب
کی دل بجای داری پیش دو چشم او
گر چشم را به غمزه بگرداند از وریب
یارب بیافریدی رویی بدین مثال
خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب

گر ز تو خواسته نیابم و گنج
همچنین زاروار با تو رواست
باادب را ادب سپاه بس است
بی ادب با هزار کس تنهاست

کُرد از بهر ماست تیریه خواست
زآنکه درویش بود عاریه خواست

برگزیدم به خانه تنهائی
از همه کس درم ببستم چست

بسخن ماند شعر شعرا
رودکی را سخنی تِلوِ نبی ست
شاعران را خه و احسنت مدیح
رودکی را خه و احسنت هجیست

همی نسازد با داغ عاشقی صبرم
چنان کجا بنسازد بَنانج باز بَنانج

پی مهد اطفال جاهت سزد
که عقد ثریا شود بازپیچ

عطات باد چو باران دل موافق خوید
نهیبت آتش و جانِ مخالفان پُده باد

دهان دارد چو یک پسته، لبان دارد به می شُسته
جهان بر من چنین بسته، بدان پسته دهان دارد

صف دشمن تو را نه استد پیش
ور همه آهنین تو را باشد

زمانه از این هردوان بگذرد
تو بگوال چیزی کزان نگزرد

هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای
بیگمان راضی بباشد گر بیابد آبکند

آن کسی را که دل بود نالان
او علاج خلاشمه نکند

جهان گواست مر او را که در جهان ملک ست
بزرگوار و سزاوارِ نصرت و تأیید
بداد نعمت و بس شاکر ست در نعمت
بدین دو باشد سلطان و تخت را تأیید

ابر همی گرید چون عاشقان
باغ همی خندد معشوق وار
رعد همی نالد مانند من
چونکه بنالم به سحرگاه زار

اگر بازی، اندر چغوکم نگر
وگر باشه ای، سوی بَطّان مپر

ای کار تو ز کارِ زمانه نمونه تر
او باشگونه و تو از او باشگونه تر

در کوی تو اَبیشه همی گردم ای نگار
دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر

ای من رهیِ آن روی چون قمر
و آن زلف شبه رنگ پر ز ماز

مار یغتنج اگرت دی بگزید
نوبت مار افعی ست امروز

دوشم گذر افتاد به ویرانۀ طوس
دیدم جغدی نشسته جای طاوس
گفتم : چه خبر داری ازین ویرانه ؟
گفتا : خبر این است که افسوس افسوس

از چه توبه نکند خواجه که هر جا که بود
قدحی می بخورد راست کند زود هَراش

بر دل هر شکسته زد غم تو
چون طبق بند از صنیعت فش

چند بردارد این هَریوه خروش
نشود باده بر سماعش نوش
راست گوئی که در گلوش کسی
پوشکی را همی بمالد گوش

ای خواجه با بزرگی اشغال چی تو را
برگیر جاخشوک و بدو می درو حشیش

من رهیِ آن نرگسک خردبرگ
بُرده به کَنبوره دل از جای خویش

بشوی نرم هم به زرّ و درم
چون به زین و لگام، تند سِتاغ

دریغ، فرِّ جوانی و عِزِّ اوی دریغ
عزیز بود از این پیش همچنان سپریغ
به ناز باز همی پرورد ورا دهقان
چو شد رسیده نیابد ز تیغِ تیز گریغ

ای قامت تو به صورت کاوَنجَک
هستی تو به چشم مردمان بُلکَنجَک

چون برون کرد زو همازه و هنگ
در زمان درکشید محکم تنگ

ای از رخ تو تافته زیبائی و اورنگ
افروخته از طلعت تو مسند و اورنگ

بر که و بالا چو چه ؟ همچون عقاب اندر هوا
بر تَریوه ی راه چون چه ؟ همچو بر صحرا شمال

عیب باشد به کار نیک درنگ
که شتاب آمده رفیق ملام
عاقبت را هم ازنخستین بین
تا به غفلت گلو نگیرد دام

بتا نگارا از چشمِ بد بترس و مکن
چرا نداری با خود همیشه چشم پَنام ؟

دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت و نه لذّت و نه چم

دانش و خواسته ست نرگس و گل
که به یک جای نشکفند بهم
هرکه را دانش ست خواسته نیست
هرکه را خواسته ست دانش کم

عشقِ او عنکبوت را ماند
برتنیده ست تَفنه گرد دلم

دو جوی روان در دهانش ز خلم
دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم

از بناگوشِ لعلگون گوئی
برنهاده ست آلغونه به سیم

شود بدخواهِ تو روباهِ بددل
چو شیرآسا تو بخرامی به میدان

اگر بگروی تو به روز حساب
مفرمای درویش را شایگان

چو زرّ ساو چکان بلک از او چو بنشستی
شدی پشیزۀ سیمین عیبۀ جوشن

کفلش با سلاح بشکفتم
گرچه برتابد آن میان و سرون

هرگز تو به هیچکس نشائی
بر سَرت دوشوله خاک سرگین

تا کی دوم از گردِ درِ تو
کاندر تو نمیـبینم چَربو
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو به اُشنان و کَنَستو

بر فلک بر، دو شخص پیشه ورند
این یکی درزی آن دگر جولاه
این ندوزد مگر کلاه ملوک
و آن نبافد مگر پلاس سیاه

همه دیانت و دین ورز و نیک رائی کن
که سوی خُلدِ بَرین باشَدَت گذرنامه

اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه

موی سپید و روی سیاه و رخ بچین
بوزینۀ خرف شده و گشته کاینه

جهانیان را دیدم بسی به هر مذهب
بسی بدیدم از گونه گونه جَدکاره

چون چلیپایِ روم از آن شد باغ
کآبریزی ست باغ را ز حلی

ابر چون چشمِ هند بنت عتبه ست
برق مانند ذوالفقار علی

قی افتد آن را که سر و روی تو بیند
زان خلم و از آن بَفج روان بر بر و بر روی

همی فزونی جوید اَواره بر افلاک
که تو به طالع میمون بدو نهادی روی

زنی پلشت و تَلاتوف و اهرمن کردار
نگر نگردی از گرد او که گرم آئی

چو آلیزنده شد در مرغزاری
نباشد بر دلش از بار باری

مرا به جان تو سوگند وصعب سوگندی
که هرگز از تو نگردم نه بشنوم پندی
دهند پندم و من هیچ پند نپذیرم
که پند سود ندارد به جای سوگندی
شنیده ام که بهشت آن کسی تواند یافت
که آرزو برساند به آرزومندی
هزار کبک ندارد دلِ یکی شاهین
هزار بنده ندارد دلِ خداوندی
تو را اگر مَلِکِ چینیان بدیدی روی
نماز بُردی و دینار برپراکندی
وگر تو را مَلِکِ هندوان بدیدی روی
سجود کردی و بُتـخانه هاش برکندی
به منجنیقِ عذاب اندرم چو ابراهیم
به آتشِ حَسَراتم فکند خواهندی
تو را سلامت باد، ای گلِ بهار و بهشت
که سوی قبلۀ رویت نماز خوانندی

چون تن خود به بَرم پاک بشست
از مسامش تمام لؤلؤ رست
نرم نرمک ز بَرم بیرون شد
مهرش از آنچه بود افزون شد

شهید بلخی، ابوالحسن شهید بن حسین جهودانکی بلخی.
شاعر و متکلم و حکیم قرن چهارم هجری (متوفی ٣٢٥ ه.ق.).
او را با ابوبکر محمد بن زکریای رازی مناظراتی بوده و هر یک بر دیگر نقضی و ردی داشته است.
شهید در خط نیز استاد بود و اشعار عربی هم میسرود.
وی از بلخ به چغانیان نزد ابوعلی محتاج رفت و از جملۀ ممدوحان او نصربن احمد سامانی و ابوعبدالله محمد بن احمد جیهانی را ذکر کرده اند.
رودکی در رثای او قطعه ای سروده.
شهید، مانند رودکی، نزد شعرای بعد از خود مورد احترام بوده و او را در ردیف رودکی قرار داده اند.
رادویانی در ترجمان البلاغه از او نقل میکند :

عذر با همّتِ تو بتوان خواست
پیش تو خامش و زبان کوتاه
همّت شیر از آن بلندتر ست
که دل آزار باشد از روباه

و همو بیت ذیل را در ترجمان البلاغه شاهد آورده است :

به تیر از چشم نابینا سپیدی نقطه بردارد
که نه دیده بیازارد نه نابینا خبر دارد

رادویانی در ترجمان البلاغة قصیدۀ مُلَمَّع ذیل را از او نقل میکند :

یری محنتی (؟) ثم یخفض البصرا
فدته نفسی تراه قد سفرا
داند کز وی به من همی چه رسد
دیگرباره ز عشق بی خبرا
اما یری و جنتی معصرة (؟)
و سایلاً کالجمان مبتدرا
چو سدِّ یأجوج بایدی دلِ من
که باشدی غمزگانش را سپرا
فضل حلمی و خاننی جلدی
من یطیق القضاء و القدرا
وگر بدانستمی که دل بشود
نکردمی بر رهِ بلا گذرا

شاعران ِ پس از وی به نیکی از او یاد کرده اند

کاروان شهید رفت ازپیش
وآن ِ ما رفته گیر و می اندیش

رودکی

شاعرانت چو رودکی و شهید
مطربانت چو سرکش و سرکب

منوچهری

وآنگاه که شعرِ پارسی گویی
استاد شهید و میر بونصری

منوچهری

ز حکیمان خراسان کو شهید و رودکی ؟
بوشکورِ بلخی و بوالفتح بُستی هکذی

منوچهری

گرچه بد ست پیش از این، در عرب و عجم رَوان
شعرِ شهید و رودکی، نظم لَبید و بُحتُری

خاقانی

چهار شنبه 11 تير 1393برچسب:تأویل الصّلاة, :: :: نويسنده : علی

وَ وَجَدْتُ بِخَطِّ الشَّيْخِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْجُبَعِيِّ نَقْلًا مِنْ خَطِّ الشَّيْخِ الشَّهِيدِ قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُمَا قَالَ :

رَوَى جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْأَنْصَارِيُّ قَالَ :

كُنْتُ مَعَ مَوْلَانَا أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) فَرَأَى رَجُلًا قَائِماً يُصَلِّي فَقَالَ لَهُ :

يَا هَذَا أَ تَعْرِفُ تَأْوِيلَ الصَّلَاةِ ؟

فَقَالَ :

يَا مَوْلَايَ وَ هَلْ لِلصَّلَاةِ تَأْوِيلٌ غَيْرُ الْعِبَادَةِ ؟

فَقَالَ :

إِي وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ وَ مَا بَعَثَ اللهُ نَبِيَّهُ بِأَمْرٍ مِنَ الْأُمُورِ إِلَّا وَ لَهُ تَشَابُهٌ وَ تَأْوِيلٌ وَ تَنْزِيلٌ وَ كُلُّ ذَلِكَ يَدُلُّ عَلَى التَّعَبُّدِ

فَقَالَ لَهُ :

عَلِّمْنِي مَا هُوَ يَا مَوْلَايَ ؟

فَقَالَ (ع) :

تَأْوِيلُ تَكْبِيرَتِكَ الْأُولَى إِلَى إِحْرَامِكَ أَنْ تُخْطِرَ فِي نَفْسِكَ إِذَا قُلْتَ اللهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ بِقِيَامٍ أَوْ قُعُودٍ

وَ فِي الثَّانِيَةِ أَنْ يُوصَفَ بِحَرَكَةٍ أَوْ جُمُودٍ

وَ فِي الثَّالِثَةِ أَنْ يُوصَفَ بِجِسْمٍ أَوْ يُشَبَّهَ بِشِبْهٍ أَوْ يُقَاسَ بِقِيَاسٍ

وَ تُخْطِرَ فِي الرَّابِعَةِ أَنْ تَحُلَّهُ الْأَعْرَاضُ أَوْ تُولِمَهُ الْأَمْرَاضُ

وَ تُخْطِرَ فِي الْخَامِسَةِ أَنْ يُوصَفَ بِجَوْهَرٍ أَوْ بِعَرَضٍ أَوْ يَحُلَّ شَيْئاً أَوْ يُحَلَّ فِيهِ شَيْ‏ءٌ

وَ تُخْطِرَ فِي السَّادِسَةِ أَنْ يَجُوزَ عَلَيْهِ مَا يَجُوزُ عَلَى الْمُحْدَثِينَ مِنَ الزَّوَالِ وَ الِانْتِقَالِ وَ التَّغَيُّرِ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ

وَ تُخْطِرَ فِي السَّابِعَةِ أَنْ تَحُلَّهُ الْحَوَاسُّ الْخَمْسُ

ثُمَّ تَأْوِيلُ مَدِّ عُنُقِكَ فِي الرُّكُوعِ تُخْطِرُ فِي نَفْسِكَ آمَنْتُ بِكَ وَ لَوْ ضَرَبْتَ عُنُقِي

ثُمَّ تَأْوِيلُ رَفْعِ رَأْسِكَ مِنَ الرُّكُوعِ إِذَا قُلْتَ سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعالَمِينَ تَأْوِيلُهُ الَّذِي أَخْرَجَنِي مِنَ الْعَدَمِ إِلَى الْوُجُودِ

وَ تَأْوِيلُ السَّجْدَةِ الْأُولَى أَنْ تُخْطِرَ فِي نَفْسِكَ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ مِنْهَا خَلَقْتَنِي

وَ رَفْعُ رَأْسِكَ تَأْوِيلُهُ وَ مِنْهَا أَخْرَجْتَنِي

وَ السَّجْدَةُ الثَّانِيَةُ وَ فِيهَا تُعِيدُنِي

وَ رَفْعُ رَأْسِكَ تُخْطِرُ بِقَلْبِكَ وَ مِنْهَا تُخْرِجُنِي تَارَةً أُخْرَى

وَ تَأْوِيلُ قُعُودِكَ عَلَى جَانِبِكَ الْأَيْسَرِ وَ رَفْعُ رِجْلِكَ الْيُمْنَى وَ طَرْحُكَ عَلَى الْيُسْرَى تُخْطِرُ بِقَلْبِكَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَقَمْتُ الْحَقَّ وَ أَمَتُّ الْبَاطِلَ

وَ تَأْوِيلُ تَشَهُّدِكَ تَجْدِيدُ الْإِيمَانِ وَ مُعَاوَدَةُ الْإِسْلَامِ وَ الْإِقْرَارُ بِالْبَعْثِ بَعْدَ الْمَوْتِ

وَ تَأْوِيلُ قِرَاءَةِ التَّحِيَّاتِ تَمْجِيدُ الرَّبِّ سُبْحَانَهُ وَ تَعْظِيمُهُ عَمَّا قَالَ الظَّالِمُونَ وَ نَعَتَهُ الْمُلْحِدُونَ

وَ تَأْوِيلُ قَوْلِكَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ تَرَحُّمٌ عَنِ اللهِ سُبْحَانَهُ فَمَعْنَاهَا هَذِهِ أَمَانٌ لَكُمْ مِنْ عَذَابِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ

ثُمَّ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) :

مَنْ لَمْ يَعْلَمْ تَأْوِيلَ صَلَاتِهِ هَكَذَا فَهِيَ خِدَاجٌ أَيْ نَاقِصَةٌ.

چهار شنبه 11 تير 1393برچسب:باذِخ, :: :: نويسنده : علی

باذِخ
- کوه سخت بلند.
کوه بلند.
جبال بواذخ : کوههای بلند.
- گردن افراز.
ج، بُذَّخ، بَواذِخ.
-
شرف بلند، یقال شرف باذخ.
مجازاً، شرف شامخ. عزّت بلند.

*******

كتاب العين

بذخ‏ :

البَذَخُ‏ : التطاول و الافتخار،

بَذَخَ‏ يَبْذُخُ‏ بَذْخاً و بُذُوخاً.

و رجل‏ بَاذِخٌ‏ و بَذَّاخٌ‏،

قال :

أشم‏ بَذَّاخٌ‏ نمتني‏ البُذَّخُ

و جبل‏ بَاذِخٌ‏ : طويل،

و جمعه‏ بَوَاذِخُ‏ و بَاذِخَاتٌ‏،

و قد بَذَخَ‏ بُذُوخاً.

و أنا أَبْذَخُ‏ منه أي : أفخر و أعز.

... عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ الصّادق (ع) قَالَ :

لَا تَنْظُرْ فِي الْمِرْآةِ  وَ  أَنْتَ مُحْرِمٌ

فَإِنَّهُ مِنَ الزِّينَةِ.



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 700
بازدید دیروز : 120
بازدید هفته : 700
بازدید ماه : 12953
بازدید کل : 206996
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content