یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان صَــیِّــب. (ص و ب) [ ص َی ی ِ ] باران. || ابر باران. أو کصیّبٍ من السّماء فیه ظلماتٌ و رعدٌ و برقٌ. طرّار. [طَر را ] کیسه بُر. آنکه طرّار ست زر و سیم بَرَد و این جهان در کارهای دینی و دنیائی شاه از بهر دفع ستمکاران است و شحنه برای خونخواران و قاضی مصلحت جویِ طرّاران. - امثال: شبروِ طرّار خیزد چون بیآرامَد عَسَس. - طُرّۀ طرّار ; || گُربِز. || تیززبان. طرّاری. [ طَر را ] عیّاری. || گُربِزی. جُنَّة. [ ج ُن ن َ ] سپر. || هر سلاحی که انسان را نگهداری کند. || پرده. || نوعی از برقع زنان که بدان سر و روی و سینه و پشت سوای کمر پوشیده شود. وافِد. [ ف ِ ] بر سویی آینده. || آینده. || آن که مرکب نجیب سوار شود. || سنگخوار و شتر پیشی گیرنده. || بر زمین زننده و افکننده. || (اِ) تندی دو رخسار که وقت خائیدن بلند شود. و آن در پیری زائل شود. موقع. [ م َ ق ِ ]
جای افتادن. || جای افتادن باران. || جای فرونشستن ستاره. || جای واقع شدن چیزی. || محل و موضع و جای. || توسعاً ارزش. ... نزدیک امیر به موقع سخت تمام افتاد. علی دندان مزدی به سزا داد رسول را و به خانه بازپس فرستاد و آن نزدیک امیر به موقعی سخت نیکو افتاد. هر یاری که خیلتاش را باید داد باید بدهد تا به موقع رضا باشد. موقع منّت اندر آن هرچه مشکورتر باشد. این فتح پیش مجدالدّوله موقعی تمام داشت. || محبّت و دوستی. || اتّفاق و عارضه و انقلاب زمانه. || هنگام و زمان و وقت. - به موقع ; - بی موقع ; || (ص) ظاعن. [ ع ِ ] (ع ص) رونده. مَن یَزید. مخفف «هل مَن یَزید؟»، یعنی آیا کسی هست که زیاده کند. || (اِ مرکب) نوعی از بیع که هر که از دیگر خریداران قیمت زیاده دهد خرید نماید. بی معرفت مباش که در مَن یزیدِ عشق تورانشهِ خجسته که در مَن یَزیدِ فضل - به من یزید فروختن: جانان مده اگر دو جهانت دهند از آنک - به من یزید نهادن: - من یزید کردن: || فروخت کالا. || بازار. در خطبة المتّقین آمده: « ... أجسادُهُم نَحیفَةٌ ... » نحیف . لاغر. ج، نِحاف، نُحَفاء. || نااستوار. قال اللَّيثُ: نَحُفَ الرّجل يَنْحُفُ نحافة فهو نَحِيفٌ قَضِيفٌ ضَرِبٌ قليل اللّحم ... حبک. جِ حَبیکَة و حِباک. || راهها به جامه. || موی مجعد. || شکن زره. || ریگ توده. || ذوالحبک; آسمان. حبیکة. راه ستاره ها. || شکن آب. || شکن زره و موی و ریگ. || راه در ریگ توده. حبیک. ثوب حبیک; جامۀ نیکوبافته. حباک. رسن کمربند. ج، حبک. || تسمه که بدان سر کوهه را به میخهای پالان بندند. || حباک الحمام; سیاهی بالای بازوی کبوتر. ج، حبکة، حُبَک، حُبُک. || سر ریگ توده (؟). || شکن آب. || شکن زره. || موی جعد. || شکن موی. || راه ستارگان. ج، حبک، حبائک. کوثر. بسیار از هر چیزی. || غبار بسیار و برهم نشسته. || مرد بسیارخیر و بسیاردهش. || مهتر. || اسلام. || نبوت. || نیکی بسیار. || فرزندان بسیار. اولاد بسیار. کوثر. جویی است در بهشت که از آن جمیع چشمه های بهشت جاری میگردد. : چشمۀ کوثر. |
|||
![]() |