خاقانی
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
شنبه 4 بهمن 1392برچسب:خاقانی, :: :: نويسنده : علی

خاقانی

افضل الدین بدیل ابراهیم بن علی خاقانی حقایقی شَروانی ملقب به حسّان العجم یکی از بزرگترین شاعران و از فحول بلغای ایران است. لقب حسّانُ العَجَم را که بحق در خور اوست، عمّ او کافی الدین عمر به وی داد و خاقانی خود چندبار خویشتن را بدین لقب خوانده و عوفی هم همین لقب را برای وی یاد کرده است، اما لقب دیگر او افضل الدین عنوان مشهورتر او بوده است و معاصران وی او را به همین لقب می خوانده اند و خود هم خویشتن را بسبب همین لقب گاه افضل یاد می کرده است. اسم او را تذکره نویسان ابراهیم نوشته اند ولی او خود نام خویش را «بدیل» گفته و در بیتی چنین آورده است :

بَدَل من آمدم اندر جهان سنائی را
بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد

پدر او نجیب الدین علی مروی درودگر بود و خاقانی بارها در اشعار خود به درود گری او اشارت کرده است و جد او جولاهه و مادرش جاریه ای نسطوری و طباخ از رومیان بوده که اسلام آورده. عمش کافی الدین عمر بن عثمان مردی طبیب و فیلسوف بود و خاقانی تا بیست و پنج سالگی در کنف حمایت و حضانۀ تربیت او بود و بارها از حقوق او یاد کرده و آن مرد فیلسوف را به نیکی ستوده و نیز چندی از تربیت پسر عمّ خود وحیدالدین عثمان برخوردار بوده است و با آنکه در نزد عمّ و پسر عمّ انواع علوم ادبی و حکمی را فراگرفت چندی نیز در خدمت ابوالعلاء گنجوی شاعر بزرگ معاصر خود که در دستگاه شروانشاهان به سر می برد، کسب فنون شاعری کرده بود. عنوان شعری او در آغازِ امر، «حقایقی» بود ولی پس از آنکه ابوالعلاء وی را بخدمت خاقان منوچهر معرفی کرد لقب «خاقانی» بر او نهاد. بعد از ورود بخدمت خاقان اکبر فخرالدین منوچهر بن فریدون شروانشاه خاقانی بدربار شروانشاهان اختصاص یافت و صلتهای گران از آن پادشاه بدو رسید. بعد از چندی از خدمت شروانشاه ملول شد و به امید دیدار استادان خراسان و دربارهای مشرق آرزوی عراق و خراسان در خاطرش خلجان کرد و این میل از اشارات متعدد شاعر مشهود است لیکن شروانشاه او را رها نمیکرد تا بمیل دل رخت از آن سامان بر بندد و این تضییق موجب دلتنگی شاعر بود تا عاقبت روی بعراق نهاد و تا ری رفت لیکن آنجا بیمار شد. در همان حال خبر حملۀ غزان بر خراسان و حبس سنجر و قتل امام محمد بن یحیی بدو رسید و او را از ادامۀ سفر باز داشت و به بازگشت به «حبسگاه شروان» مجبور ساخت اما چیزی از توقف او در شروان و حضور در مجالس شروانشاه نگذشت که بقصد حج و دیدن امرای عراقین اجازت سفر خواست و در زیارت مکه و مدینه قصائد غرا سرود و در بازگشت با چند تن از رجال بزرگ و از آنجمله با سلطان محمد بن محمود سلجوقی (548 - 554 ه.ق.) و جمال الدین محمد بن علی اصفهانی وزیر قطب الدین صاحب موصل ملاقات کرد و با معرفی این وزیر بخدمت المقتفی لامرﷲ خلیفۀ عباسی رسید و گویا خلیفه تکلیف شغل دبیری به وی کرد ولی او نپذیرفت و در همین اوان که مصادف با حدود سال 551 یا 552 ه.ق. بوده است سرگرم سرودن تحفة العراقین خود بود. در دنبال سفر خود به بغداد، خاقانی کاخ مداین را دید و قصیدۀ غرای خود را دربارۀ آن کاخ مخروب بساخت و در ورود به اصفهان قصیدۀ خود را در وصف اصفهان و اعتذار از هجوی که مجیرالدین بیلقانی دربارۀ آن شهر سروده و به خاقانی نسبت داده بود، پرداخت و کدورتی را که رجال آن شهر نسبت به خاقانی یافته بودند، و نموداری از آن را در قصیدۀ جمال الدین عبدالرزاق می بینیم به صفا مبدل کرد. در بازگشت به شروان باز خاقانی به دربار شروانشاه پیوست. لیکن میان او و شروانشاه به علت نامعلومی، که شاید سعایت ساعیان بوده است، کار به نقار و کدورت کشید چنانکه کار به حبس شاعر انجامید وبعد از مدتی قریب به یک سال به شفاعت عزّالدوله نجات یافت. حبس خاقانی وسیلۀ سرودن چند قصیدۀ حبسیۀ زیبای او شده که در دیوانش ثبت است. و او بعد از چندی در حدود سال 569 ه.ق. به سفر حج رفت و بعد از بازگشت بشروان در سال 571 ه.ق. فرزندش رشیدالدین راکه نزدیک بیست سال داشت از دست داد و بعد از آن مصیبت دیگر بر او روی نمود چندانکه میل به عزلت کرد و در اواخر عمر در تبریز به سر برد و در همان شهر درگذشت و در مقبرة الشعراء محلۀ سرخاب تبریز مدفون شد. سال وفات او را دولتشاه 582 ه.ق. نوشته است و آن را با عداد دیگر نیز نقل کرده اند و از آنجمله در کتاب نتایج الافکار این واقعه بسال 595 ه.ق. ثبت شده است. (کتاب دانشمندان آذربایجان مرحوم تربیت). و این قول اقرب به صواب است (سخن و سخنوران، چ فروزانفر). خاقانی با خاقان اکبر ابوالهیجا فخرالدین منوچهر بن فریدون شروانشاه و پسرش خاقان کبیر جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر که هر دو به استاد توجه و اقبالی تامّ داشتند و وی را به راتبه و صلات جزیل مینواختند، معاصر بود. غیر از شروانشاهان خاقانی با امرای اطراف و حتی سلاطین دوردستی مانند خوارزمشاه نیز رابطه داشت و آنان را مدح میگفت و از این ممدوحانند علاءالدین اتسز بن محمد خوارزمشاه (521 - 551 ه.ق.) که خاقانی او را در اوایل عهد شاعری خود مدح گفته بود و نصرةالدین اسپهبد ابوالمظفر کیالواشیر و غیاث الدین محمد بن محمود بن ملکشاه (548 - 554) که خاقانی در سفر عراق او را دیدار کرد، و رکن الدین ارسلان بن طغرل (555 - 571 ه.ق.) و مظفرالدین علاءالدین تکش بن ایل ارسلان خوارزمشاه و چند تن دیگر از شهریاران نواحی مجاور شروان. از شاعران عهد خود، خاقانی با چند تن روابطی بدوستی یا دشمنی داشت و از همۀ آنان قدیمتر ابوالعلاء گنجوی است که استاد خاقانی در شعر و ادب بود و او را بعد از تربیت دختر داد و به دربار شروانشاه برد. لیکن کارشان به زودی به نقار و هجو کشید و در تحفة العراقینِ خاقانی، ابیاتی در هجو آن استاد هست، لیکن خاقانی پاداش این بی ادبی را به استاد از شاگرد خود مجیرالدین بیلقانی گرفت و از بدزبانیهای او چنانکه باید آزرده شد. از معاصران خاقانی میان او و «نظامی» رشته های مودت به سبب قرب جوار مستحکم بود و چون خاقانی درگذشت نظامی در رثاء او گفت :

همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد
دریغا من شدم آخر دریغا گوی خاقانی

رشیدالدین وطواط شاعر استاد عهد خاقانی هم، چندی با استاد دوستی داشته و آن دو بزرگ یکدیگر را ثنا گفته اند ولی آخر کارشان بهجا کشید. فلکی شروانی هم از معاصران و یاران خاقانی بود و اثیر اخسیکتی که طریقۀ خاقانی را تتبع می کرده از معارضان وی شمرده میشد. علاوه بر این گروه خاقانی با عده ای دیگر ازشاعران و عالمان زمان روابط نزدیک و مکاتبه داشته و بر روی هم کمتر کسی از شاعران است که هم در عهد خود به آن درجه اشتهار رسیده باشد که او رسید. از آثار خاقانی علاوه بر دیوان او که متضمن قصاید و مقطعات و ترجیعات و غزلها و رباعیات است مثنوی «تحفة العراقین» اوست که بنام جمال الدین ابوجعفر محمد بن علی اصفهانی وزیر صاحب موصل که از رجال معروف قرن ششم بوده است سروده. این منظومه را خاقانی در شرح نخستین مسافرت خود به مکه و عراقین ساخته و در ذکر هر شهر از رجال و معاریف آن نیز یاد کرده و در آخر هم ابیاتی در حسب حال خود آورده است. خاقانی از جملۀ بزرگترین شاعران قصیده گوی و از ارکان شعر فارسی است. قوت اندیشه و مهارت او در ترکیب الفاظ و خلق معانی و ابتکار مضامین جدید و پیش گرفتن راههای خاص در توصیف و تشبیه مشهور است، و هیچ قصیده و قطعه و شعر او نیست که از این جهات تازگی نداشته باشد. قدرتی که او در التزام ردیفهای مشکل نشان داده کم نظیر است چنانکه در بسیاری از قصائد خود یک فعل مانند «برافکند» «برنخاست» «نیامده است» «نمی یابم» «برافروز» «شکستم» و امثال آنها، یا یک فعل و متعلق آن مانند «درکشم هر صبحدم» و «بر نتابد بیش از این» یا اسم و صفت را ردیف قرار داده است. مهارت خاقانی در وصف از غالب شاعران قصیده سرا بیشتر است. اوصاف مختلف او مانند وصف آتش، بادیه، صبح، مجلس بزم، بهار، خزان، طلوع آفتاب و امثال آنها در شمار اوصاف رائع زبان فارسی است ترکیبات او که غالباً با خیالات بدیع همراه و به استعارات و کنایات عجیب آمیخته است معانی خاصی را که تا عهد او سابقه نداشته مشتمل است مانند «اکسیر نفس ناطقه» برای «سخن»، «دو طفل هندو» برای «دو مردمک چشم»، «سه گنج نفس» یعنی قوای سه گانه : متفکره و مخیله و حافظه، «مهد چشم»، «قصر دماغ» و صدها ترکیب نظیر اینها که در هر قصیده و غالباً در هر بیت از ابیات قصیده های او میتوان یافت. خاقانی بر اثر احاطۀ به غالب علوم و اطلاعات و اسمارِ مختلف عهد خود، و قدرت خارق العاده ای که در استفاده از آن اطلاعات در تعاریض کلام داشته، توانسته است مضامین علمی خاصی در شعر ایجاد کند که غالب آنها پیش از او سابقه نداشته است. برای او استفاده از لغات عرب در شعر فارسی محدود به حدی نیست حتی آنها که برای فارسی زبانان غرابت استعمال دارد. با تمام این احوال چیزی که شعر خاقانی را مشکل نشان میدهد و دشوار مینمایاند این دو علت اخیر یعنی استفاده از افکار و اطلاعات علمی و بکار بردن لغات دشوار نیست، بلکه این دو عامل وقتی با عوامل مختلفی از قبیل رقّتِ فکر و باریک اندیشیِ او در ابداعِ مضامین و اختراع ترکیبات خاصِّ تازه و بکار بردن استعارات و کنایات مختلف و متعدد و امثال آنها جمع شود، فهم بعضی از ابیات او را دشوار میکند و با تمام این احوال اگر کسی با لهجه و سیاق سخن او خوگیرد از وسعت دایرۀ این اشکالات بسیار کاسته میشود. این شاعرِ استاد که مانند اکثر استادان عهد خود به روش «سنائی» در زهد و وعظ نظر داشته، بسیار کوشیده است که از این حیث با او برابری کند و در غالب قصائدِ حکمی و غزلهای خود از آن استاد پیروی نماید، و از مفاخرات او یکی آن است که خود را جانشین سنائی میداند در قطعه ای به مطلع ذیل :

چون فلک دورِ سنائی درنوشت
آسمان چون من سخن گستر بزاد

و شاید یکی از علل این امر، ذوق و علاقه ای باشد که در اواخر حال به تصوف حاصل کرده و به قول خود در سی سال چند چله نشسته بود. خاقانی در عین مداحی، مردی ابی الطبع و بلند همت و آزاده بود و با وجود نزدیکی به دربارهای معروف و علاقه ای که از جانب شروانشاه و خلیفه بتعهد امور دیوانی از طرف او شده بود، همواره از اینگونه مشاغل که به انصراف او از عوالم معنوی می انجامید اجتناب داشت بر رویِ هم این شاعر از باب علم و ادب و مقام و مرتبه ای بلند و استادی و مهارت در فن خود در شمار شاعران کم نظیر و از ارکان فارسی است و شیوۀ او که در شمار سبکهای مطبوع شعر است، پس از وی مورد تقلید و پیروی بسیاری از شاعران پارسی زبان قرار گرفت. (از تاریخ ادبیات دکتر صفا)....
بنابر توصیۀ کتبی مرحوم «دهخدا» قصیدۀ مدائن خاقانی تماماً نقل میشود و برای این نقل دیوان خاقانی چاپ سجادی مورد استفادت قرار گرفته.

هان ای دلِ عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آیینۀ عبرت دان
یک ره ز لب دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله برخاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلۀ خون گوئی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله چون کف به دهان آرد
گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
بر دجله گری نونو وزدیده زکاتش دِه
گر چه لب دریا هست از دجله زکاة اِستان
گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده نیمی شود آتشدان
تا سلسلۀ ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گه گه به زبانِ اشک آواز دِه ایوان را
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانۀ هر قصری پندی دهدت نونو
پند سر دندانه بشنو ز بُنِ دندان
گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان
از نوحه جغد الحقّ ماییم به دردِ سر
از دیده گلابی کُن دردِ سَرِ ما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمنِ گیتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران گوئی چه رسد خذلان
گوئی که نگون کرده ست ایوانِ فلک وش را
حُکم فلکِ گردان یا حُکمِ فلک گردان
بر دیدۀ من خندی کاینجا ز چه می گرید
گریند برآن دیده کاینجا نشود گریان
نی زالِ مدائن کم از پیرزن کوفه
نی حجرۀ تنگِ این کمتر ز تنورِ آن
دانی چه مدائن را با کوفه برابر نه
از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان
این هست همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان
این هست همان درگه کو را ز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان
پندار همان عهد است از دیدۀ فکرت بین
در سلسلۀ درگه، در کوکبۀ میدان
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شهمات شده نعمان
ای بس شه پیل افکن کافکنده به شه پیلی
شطرنجیِ تقدیرش درماتگه حِرمان
مست ست زمین زیرا خورده است به جای می
در کأس سرِ هرمز خونِ دل نوشروان
بس پند که بود آنگه در تاج سرش پیدا
صد پند نوشت اکنون در مغز سرش پنهان
کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر یومی زرین تره آوردی
کردی ز بساط زر زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد زان گم شده کمتر گوی
زرین تره کو برخوان؟ رو «کم ترکوا» برخوان
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک
زیشان شکمِ خاک است آبستنِ جاویدان
بس دیر همی زاید آبستن خاک، آری
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خون دل شیرین ست آن می که دهد رزبن
زآب و گِلِ پرویز ست آن خم که نهد دهقان
چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده ست
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپید ابرو وین مام سیه پستان
«خاقانی» از این درگه دریوزۀ عبرت کُن
تا از درِ تو ز آن پس در یوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه
فردا ز دَرِ رندی توشه طلبد سلطان
گر زاد ره مکه توشه ست به هر شهری
تو زاد مدائن بر تحفه ز پی شروان
هر کس بَرَد از مکه سبحه ز گِلِ «حمزه»
پس تو ز مدائن بر تسبیح گل «سلمان»
این بحر بصیرت بین بی شربت از او مگذر
کز شط چنین بحری لب تشنه شدن نتوان
اخوان که ز ره آیند آرند ره آوردی
این قطعه ره آورد ست از بهر دل اخوان
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند
مَعتوه مسیحا دل، دیوانۀ عاقل جان