عُرف
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
یک شنبه 8 آذر 1394برچسب:عُرف, :: :: نويسنده : علی

عُرف

عُـرف.

[ ع ُ ]

(ع اِ)

شناخته.
معروف.
معروف و مشهور و شناخته.

|| آنچه که در میان مردم معمول و متداوَل است.
در مقابلِ شرع.
آنچه بشناسند در شریعت و روا باشد کردن آن.
آنچه از نظر شهادتِ عقول در نفسـها جایگزین شود، و طبعهای سالم آن را مورد قبول قرار دهند. و آن نیز حجّت باشد ولی برای فهم و «عادت» چیزی است که مردم هنگام حُکمِ عقل، بر آن استمرار کنند و پی در پی به سوی آن بازگردند، و از اینجاست قول فقهاء که «العادة محکمة و العرف قاض».
عادت است، و آن شامل عرف عامّ و عرف خاصّ است. و معمولاً عرف عام را «عرف» گویند.
قاعدۀ حقوقی است که مولود تکرارِ عملِ جمعیّتی است و قانونگذار در تعبیرات قانونی خود ذکر خاصّ از آن نکرده ولی آن را به نحوی از انحاء مورد حمایت خود (یعنی مشمول ضمانت اجراء) قرار داده است. عرف به حسب آنکه در تمام کشور یا در محلّ خاصّی از کشور نفوذ داشته باشد «عرف مملکتی» و«عرف محلّی» نام دارد. و اگر ناشی از افکار و اعمال مذهبی باشد آن را «عرف مذهبی» نامند. و اگر ناشی از راه حلهای قضائی باشد آنرا «عرف قضات» یا «عرف قضائی» یا «رویۀ قضائی» گویند. و در غیر این صورت آن را «عرف عامّ» نامند.
پیروی کردن افراد از مسألۀ معیّنی به نحو خاصّ در صورتی که مبنی بر اعتقاد بوده و میان آن افراد شایع گردد عرف نامیده میشود. به تعبیر دیگر روش خاصّی را که افراد در مسألۀ معیّنی پیروی میکنند، بدون آنکه در قانون ذکری از آن رفته باشد عرف گویند. عرف که گاه نیز به عادت از آن تعبیر میشود سرچشمۀ اوّلی و اساسی بسیاری از قوانین در قدیم و جدید بوده است. با این فرق که در عصر حاضر عرف در درجۀ دوم اهمیت از لحاظ عمل، قرار دارد و درجائی به عرف تمسّک میشود که قانون وجود نداشته باشد. و به هر حال هرچند در قانون به طور تصریح و اختصاصی از عرف ذکری به میان نمی آید لیکن به نحوی مورد حمایت و ملاکِ عمل قرار داده شده و ضمانت اجرائی برای آن تعیین میشود. اساس بیشتر قوانین عرف بوده و به خصوص قسمت اعظم قوانین انگلوساکسون را عرف تشکیل میدهد. و در فقه اسلام در تعیین موضوع معاملات و احکام، عرف معتبر است. و بطور کلّی فرق عرف با قانون در این است که اوّلاً واضع عرف اجتماع میباشد و در واقع آن را واضع معیّن و مشخّصی نیست. ثانیاً مانند قانون، مدوّن نمیباشد.
- به عرف; عرفاً. عادةً

- عرف شرع; آنچه پیشوایان و حاملان شرع، از شرع درک کنند و آن رامبنای احکام قرار دهند.
رجوع به عرف شود.

- عرف عامّ; عرف که عمومیّت داشته باشد.
رجوع به عرف شود.

- عرف عملی; در مقابل عرف لفظی و قولی.
رجوع به عرف قولی شود.

- عرف قضائی; عرف و رویه ای که ناشی از راه حلّهای قضائی باشد.
رجوع به عرف شود.

- عرف قولی یا لفظی; آن است که مردم بر اطلاق لفظ بر آن آشنا باشند، در مقابل عرف عملی، که بر دو شیء اطلاق لفظ میکنند ولی یکی را غیر از دیگری در نظر میگیرند. عرف عملی مختصّ نیست ولی عرف لفظی مختصّ میباشد. عرف لفظی مانند «لحم خنزیر» از «لحم» و عرف عملی مانند لفظ «دابّة» که بر سُم داران اطلاق شود.

- عرف لسان; آنچه از لفظ درک شود و فهمیده گردد به حسب وضع لغوی آن.

- عرف محلّی; عرفی که در محلّی از مملکت معمول باشد.
رجوع به عرف شود.

- عرف مذهبی; عرفی که ناشی از افکار و عقاید مذهبی باشد.
رجوع به عرف و عرف شرعی شود.

- عرف مملکتی; عرفی که در یک مملکت متداوَل و معمول باشد.
رجوع به عرف شود.

|| آیین. رسم. عادت. دأب. خو.

از نکوئی که عرف و عادتِ او ست
نرسد در صفاتِ او اوهام
فرخی

تذکره ای به عرفِ او به دیوان عرض کردند.
(ترجمۀ تاریخ یمینی).

و رجوع به آیین شود.

|| نیکوئی و جوانمردی و سخاوت و دهش. نیکویی. نکوئی و احسان. جود.

|| نام آنچه بذل و بخشش کردی. آنچه بذل و بخشش کرده شود. اسم و نام چیزی است که میـبخشی و بذل میکنی.

|| شناختگی. ضد نکر، یعنی هر چه را از نیکی که نفس بشناسد و بدان اطمینان کند. گویند «أولاه عرفا»; یعنی برای او معروف و نیکی ساخت.

|| اسم است اعتراف را. گویند. «علیَّ ألفٌ عرفاً»; یعنی بر من است هزارتا، به اعتراف، و آن مفعول مطلق است.

|| موج دریا. موج بحر.

|| فَشِ [یالِ] اسب. موی گردن اسب، یعنی مویی که درقسمت محدَّب گردن اسب میروید. بُشِ [یالِ] اسب. یال و بُش. فژ. عُرُف. رجوع به عرف شود.

|| تاج خروس. قطعه گوشتی است مستطیل بر بالای سر خروس، و «عرف الدّیک» که گیاهی است به مناسبت شباهت بدان چنین خوانده شده است. خوژه. خواجه.

|| ریگ تودۀ بلند. و جای بلند. رمل و مکان مرتفع.  عُرُف و اَعراف.

|| مناره ای. مناره.

|| نوعی از خرمابن. یا خرمابنی که نخستین بارَش رسد. یا خرمابنی است به بحرین که بُرشوم نامندش. نوعی از نخل. یا اولین میوه ای است که میدهد. و گویند نخلی است در بحرین که بُرشوم نامیده میشود.

|| درخت ترنج. درخت اترج. پیاپی. گویند «طار القَطا عرفاً»; یعنی مرغان سنگخوار در پی یکدیگر پریدند. و نیز «جاء القومُ عرفاً»; یعنی آن قوم پشت سر هم آمدند. و از آن جمله است قوله تعالی « وَ المرسلاتِ عُرفاً»؛ یعنی سوگند به فرستاده شده هایی که متتابع و پی درپی فرستاده شدند. و یا منظور این است که با «معروف» فرستاده میشوند.

|| (اِخ ) از اعلام است.

|| (از ع، ص، اِ) در نُه معنی ذیل مؤلف ناظم الاطبّاء «عرف» را مأخوذ از عربی دانسته است:

جواز.

|| معلوم.

|| عمومی.

|| اصطلاح عامّه.

|| هرچیز صحیح مشروع و مخصوص و مطبوع.

|| شایسته.

|| کلانی و بزرگی.

|| اسمی که به آن چیزی و یا کسی به طور عموم نامیده میشود.

|| حکم ثانوی.