یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان جمعه 26 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
دوست از دشمن همی نشناخت او دشمنِ تو، جُز تو نَبوَد، ای لَعین پیشِ تو، این حالتِ بَد، دولت ست گر از این دولت نتازی خَزخَزان مشرق و مغرب چو تو بس دیده اند مشرق و مغرب، كه نَبوَد برقرار تو بدان فخر آوری، كز ترس و بَند هر كه را مَردُم سجودی میكُنند چون كه بر گردد از او آن ساجدش ای خُنُك آن را كه «ذَلَّت نَفسهُ» این «تكبّر» زَهرِ قاتِل دان كه هست این «تکبّر»، زهر قاتل دان عیان چون می ِ پُر زهر نوشد مُدبِری بعدِ یك دم، زهر بر جانش فتد گر نداری زهریش را اعتقاد چون كه شاهی دست یابد بر شهی ور بیابد خستۀ افتاده را گر نه زهر ست این «تكبّر»، پس چرا؟ وین دگر را، بی ز خدمت چون نواخت؟ راهزن هرگز گدائی را نزد خضر، كشتی را برای آن شكست چون شكسته میـرَهَد، اِشكَسته شو آن كُهی، كاو داشت از كان نقدِ چند تیغ بهر او ست، كاو را گَردَنی ست مِهتری نفت ست و آتش، ای غَوی هر چه او هموار باشد با زمین سَر بر آرَد از زمین، آنگاه او نردبان خلق، این ما و من ست هر كه بالاتر رود، ابله تر ست این فروع ست و اصولش آن بُوَد چون نمُردی و نگشتی زنده زو چون بدو زنده شدی، آن خود وی ست شرحِ این در آینۀ اعمال جو گر بگویم آنچه دارم در درون بس كنم، خود زیرَكان را این بس ست حاصل، آن هامان، بدان گفتارِ بَد لقمۀ دولت رسیده تا دهان خرمنِ فرعون را داد او به باد از چنین همراهِ بَد دوری گُزین |
|||
|