سَبح
سبح.
[ س َ ]
(ع مص)
شناوری نمودن.
شنا کردن.
سباحة.
رجوع به سباحت شود.
|| تصرف کردن در معاش.
تصرف کردن در معیشت.
||
(اِمص)
آرامش.
||
(مص)
زمین کندن.
|| بسیار گفتن.
سبح در کلام;
فزون گفتن.
|| خواب و آرامش و آرمیدن.
خوابیدن و آرمیدن.
|| آمدن و رفتن و برگردیدن و پراکنده شدن در زمین.
سبح قوم;
برگردیدن و آمدن و رفتن ایشان و پراکنده گشتن آنان در زمین.
|| دور رفتن.
دور رفتن در سیر.