مُمال اِمالَه
یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
یک شنبه 14 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

مُمال.

[ م ُ ]
(ع ص)

اماله کرده شده، یعنی الف را یاء و فتحه را کسره خوانده.
کلمه ای که در آن صورت «آ» به «ای» تبدیل شده باشد، چون:
حجیب، کتیب و رکیب که مُمالِ حجاب، کتاب و رکاب است.
و رجوع به اماله شود.

اِمالَه.

میل دادن فتحه است بسوی کسره.
میل دادن فتحه بسوی کسره و الف بسوی یاء است.
میل دادن صوت «آ» (الف) به «ی» (در قدیم یای مجهول و اکنون یای معروف ف).
مانند:
نهاب = نهیب، خضاب = خضیب، سلاح = سلیح، آمن = ایمن، رکاب = رکیب، کتاب = کتیب، حساب = حسیب،
حمار = حمیر، مرا = مری، جهاز = جهیز، عتاب = عتیب، حجاب = حجیب، جراب (انبان) = جریب،
احتراز = احتریز، املا = املی، استهزا = استهزی.
بعض شاعران کلمات فارسی را هم بصورت ممال بکار برده اند، مانند رهی (= رها) در این بیت:

آن خلایق بر سر گورش مهی
کرده خون را از دو چشم خود رهی
مولوی

چون در قدیم یاء کلمات ممال مانند یاء مجهول تلفظ میشده است شاعران متقدم فقط یاء مجهول را با کلمات ممال قافیه میکرده اند.
شمس قیس رازی نویسد:
«میان مکسور معروف و مکسور مجهول در قوافی جمع نشاید کرد از بهر آنکه یاء در مکسور معروف اصلی است و در مکسور مجهول گویی منقلب است از الف، و از این جهت آنرا با کلمات ممالۀ عربی ایراد توان کرد چنانکه انوری گفته است:

بدین دوروزه توقف که بو که خود نبود
درین مقام فسوس و درین سرای فریب
چرا قبول کنم از کس آنچه عاقبتش
ز خلق سرزنشم باشد از خدای عتیب».
(المعجم فی معاییر اشعار العجم)

بعض متأخران نیز میان معروف و مجهول فرق گذاشته و کلمات ممال را فقط با یاء مجهول قافیه کرده اند، چنانکه ادیب پیشاوری گوید:

این زشت بی هنر شکم ناشکیب من
بدریده پیش هر کس و ناکس حجیب من
آزاد راندمی بجهان توسن مراد
گر میکشید قصد تو دست از رکیب من
دست فرشته گشت غمی از حساب تو
تا خود چه بود خواهد زین پس حسیب من
خواندم هرآنچه بُد ز طمع در کتاب تو
هشتی هرآنچه بُد ز ورع در کتیب من
تا گشت پر جراب تو از طیب و از خبیث
خالی شد از فضایل عقلی جریب من
(از گنج سخن دکتر صفا)

در بیت اخیر اصل کلمه (جراب) را در مصراع اول و ممال آنرا در مصراع دوم آورده است.

شکسته سلیح و گسسته کمر
نه بوق و نه کوس و نه پای و کمر
فردوسی

نبینی آنکه در دریا نشیند
چه مایه زو نهیب و رنج بیند
فخر گرگانی

بهرۀ خویشتن از عمر فراموش مکن
رهگذارت بحساب است نگه دار حسیب
ناصرخسرو

کی شود عز و شرف بر سر تو افسر و تاج
تا تو مر علم و خرد را نکنی زین و رکیب
ناصرخسرو