حَزم چه بود ؟ بد گُمانی در جهان
دم به دم دیدن بلای ناگهان
آنچنان كه ناگهان شیری رسید
مرد را بربود و در بیشه كشید
او چه اندیشد در آن بردن ؟ ببین
تو همان اندیش، ای استادِ دین
میكشد شیرِ قضا در بیشه ها
جانِ ما مشغول كار و پیشه ها
آنچنان كز فقر میـترسند خلق
زیرِ آبِ شور رفته تا به حَلق
گر بترسندی از آن فقر آفرین
گنجهاشان كشف گشتی در زمین
جمله شان از خوفِ غم در عینِ غم
در پیِ هستی فُتاده در عَدَم
*******
مثنوی معنوی
دفتر 3