یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان سه شنبه 10 تير 1393برچسب:مثنوی موش و گربه, :: :: نويسنده : علی
موش و گربه ******* اگر داری تو عقل و دانش و هوش بخوانم از برایت داستانی *** ای خردمندِ عاقل و دانا قصهٔ موش و گربهٔ منظوم از قضای فَلَک، یکی گربه شکمش طبل و سینهاش چو سِپَر از غَریوَش به وقتِ غُرّیدن سَرِ هر سفره چون نهادی پای روزی اندر شرابـخانه شدی در پسِ خُم میـنمود کمین ناگهان موشکی ز دیواری سَر به خُم برنهاد و میـنوشید گفت :« کو گربه تا سرش بِکَنَم ؟ گربه در پیشِ من، چو سگ باشد گربه، این را شنید و دَم نَزَدی ناگهان جَست و موش را بگرفت موش گفتا که : «من غلامِ توام مست بودم اگر گُهی خوردم گربه گفتا : «دروغ کمتر گوی میـشنیدم هرآنچه میگفتی گربه، آن موش را بکُشت و بخورد دست و رو را بشُست و مَسح کشید بار الها که توبه کردم من بهرِ این خونِ ناحقّ، ای خَلّاق آن قَدَر لابه کرد و زاری کرد موشکی بود در پسِ مِنبر مژدگانی که گربه تائب شد بود در مسجد آن ستوده خِصال این خبر چون رسید بر موشان هفت موش گُزیده برجَستند برگرفتند بهرِ گربه زِ مِهر آن یکی شیشهٔ شراب به کفّ آن یکی طشتکی پُـر از کشمش آن یکی ظرفی از پنیر به دست آن یکی خوانچۀ پلو بر سر نزدِ گربه شدند آن موشان عرض کردند با هزار ادب لایقِ خدمتِ تو پیشکشی گربه چون موشکان بدید بخواند من گرسنه، بَسی بِسَر بُردم روزه بودم به روزهای دگر هرکه کارِ خدا کند به یقین بعد از آن گفت : پیش فرمائید موشکان جمله پیش میـرفتند ناگهان گربه جَست بر موشان پنج موشِ گُـزیده را بگرفت دو بدین چنگ و دو بِدان چنگال آن دو موشِ دگر که جان بُردند که چه بنشستهاید ای موشان پنج موشِ رئیس را بِدرید موشکان را از این مصیبت و غم خاک بر سر کُـنان همی گفتند : بعد از آن مُـتَّـفِـق شدند که ما تا به شَه عرضِ حالِ خویش کنیم شاهِ موشان، نشسته بود به تخت همه یکـباره کردنش تعظیم گربه کرده ست ظلم بَر ماها سالی، یک دانه، میگرفت از ما این زمان، پنج پنج میـگیرد دردِ دل چون به شاهِ خود گفتند من تلافی به گربه خواهم کرد بعدِ یک هفته، لشکری آراست همه، با نیزهها و تیر و کمان فوجـهای پیاده، از یک سو چون که، جمع آوریِ لشکر شد یکّه موشی، وزیرِ لشکر بود گفت : باید یکی زِ ما بِرَوَد یا بیا پایِ تخت، در خدمت موشکی بود ایلچی زِ قدیم نرم نرمک، به گربه، حالی کرد خبر آوردهام برای شما یا برو پایِ تخت، در خدمت گربه گفتا که : موش، گُه خورده لیکِن اندر خفا تَدارُک کرد گربههایِ بُراقِ شیر شکار لشکرِ گربه، چون مُهَیّا شد لشکرِ موشـها زِ راهِ کویر در بیابانِ فارس هر دو سپاه جنگِ مَغلوبه شد در آن وادی آن قَدَر موش و گربه کُشته شدند حملهٔ سخت کرد گربه چو شیر موشکی اسبِ گربه را پی کرد الله الله فُتاد در موشان موشکان، طبلِ شادیانه زدند شاهِ موشان بِشُد به فیل سوار گربه را، هر دو دست، بسته به هم شاه گفتا : به دار آویزند گربه چون دید شاهِ موشان را همچو شیری نشست بر زانو موشکان را گرفت و زد به زمین لشکر از یک طرف فراری شد از میان رفت، فیل و فیل سوار هست این قصّۀ عجیب و غریب جانِ من! پند گیر از این قصّه غَرَض از موش و گربه برخواندن *** پـــایـــان |
|||
|