یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

جوزها بشكست و، آن كآن مغز داشت
بعدِ كُشتن، روحِ پاكِ نغز داشت

كُشتن و مُردن، كه بر نقشِ تن ست
چون انار و سیب را بشكستن ست

آنچه شیرین ست، آن شد یارِ دانگ
وآنچه پوسیده ست، نَبوَد غیرِ بانگ

آنچه پُر مغز ست، چون مُشک ست پاک
و آنچه پوسیده ست، نَبوَد غیرِ خاک

آنچه با معنی ست، خوش پیدا شود
و آنچه بی معنی ست، خود رسوا شود

رو به معنی كوش، ای صورت پَرَست
زآنكه معنی بر تنِ صورت پَر ست

همنشینِ اهلِ معنی باش، تا
هم عطا یابی و هم باشی فَتا

جانِ بی معنی در این تن، بی خلاف
هست همچون تیغِ چوبین در غلاف

تا غلاف اندر بود با قیمت ست
چون برون شد، سوختن را آلت ست

تیغِ چوبین را مَبَر در كارزار
بنگر اوّل، تا نگردد كار، زار

گر بُوَد چوبین، بُرو دیگر طلب
ور بُوَد الماس، پیش آ با طرب

تیغ در زَرّادخانۀ اولیا ست
دیدنِ ایشان شما را كیمیا ست

جمله دانایان همین گفته، همین
هست دانا «رَحْمَةً لِلعالَمین»

گر اناری میخَری، خندان بخَر
تا دهد خنده ز دانۀ او خبر

ای مبارك خندهاش، كاو از دهان
مینماید دل چو دُر، از دُرجِ جان

نارِ خندان، باغ را خندان كند
صحبتِ مردانت، چون مردان كند

نامبارك، خندۀ آن لاله بود
كز دهانِ او، سَوادِ دل، نمود

یک زمانی، صحبتی با اولیا
بهتر از صد ساله طاعت بی
ریا

گر تو سنگِ صخره و مَرمَر بُوی
چون به «صاحب دل» رسی، گوهر شوی

مِهرِ پاكان در میانِ جان نشان
دل مَده الّا، به مِهرِ دل خوشان

كویِ نومیدی مَرو، امیدها ست
سویِ تاریكی مَرو، خورشیدها ست

دل تو را، در كویِ اهل دل كشد
تن تو را، در حبسِ آب و گل كشد

هین «غذایِ دل» طَلَب از همدلی
رو بجو اقبال را از مُقبلی

دست زن در ذیلِ صاحب دولتی
تا ز افضالش بیابی رفعتی

صحبتِ صالح تو را، صالح کند
صحبتِ طالِح تو را، طالح کند

***

مثنوی معنوی
دفتر اوّل

دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

 ثمُود
(... - ... ... - ...)
ثمود بن عابر بن إرم،
من بني سام ابن نوح :
رأس قبيلة من العرب العاربة في الجاهلية الأولى.
كانت إقامته في بابل،
و رحل عنها بعشيرته إلى الحجر
(بين المدينة و الشام)
ثم انتشروا بين الشام و الحجاز،
و بقيت آثارهم في الحجر المعروفة بمدائن صالح، إلى اليوم.
و فيها من عجيب الآثار بيوت منقورة في الصخور.
و في المؤرخين من يرى أنهم كانوا و بادوا قبل زمن «موسى»،
و أن الكتابات الأرمية التي هي على بعض القبور كتبت بعدهم.
و ورد ذكرهم في تاريخ «الأشوريين» و أنهم غلبوا سنة 715 قبل الميلاد،
و أسكنت بقاياهم في مقاطعة «السامرة» بفلسطين.
و قدماء اليونان يسمونهم «ثموديني» و يسمون الحجر و دلت الاكتشافات الحديثة على أن بقايا من ثمود أدركت أيام المسيح و عاشت بعد الميلاد.
و بين الكتابات الثمودية نص أرخ بسنة 267 للميلاد.
و نقل الدكتور جواد عليّ أن في المتاحف الأوربية الآن و في مكتبات بعض الجامعات و في أوراق المستشرقين،
مجموعة من النصوص الثمودية يزيد عددها على 1700 نص،
وجدت في منطقة حائل «بنجد» و أرض تبوك و تيماء و مدائن صالح و السلاسل الجبلية الممتدة بين هذه المنطقة و الحجاز.
و وجد بعضها في الطائف و بقرب الوجه و في شبه جزيرة سيناء و في الصفا (شرقي دمشق) و في مصر و اليمن، و يشك في صحة نسبة الكثير منها إلى الثموديين‏.

دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

النَّبيّ صالِح
(...- ... ...- ...)
صالح، عليه السلام :
نبيّ عربي.
ورد ذكره في القرآن الكريم عدة مرات.
و هو من بني «ثمود»
و يقال لهم «أصحاب الحِجر»
بكسر الحاء و سكون الجيم،
و هي بلادهم المعروفة اليوم بـ«مدائن صالح»،
نسبة إليه.
و كان صالح قبل زمن «موسى» و «شعيب».
بعث لهداية قومه،
فكذبوه، إلا قليلا منهم،
فأخذتهم الصيحة :

وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ.
وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا،
فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ.
وَ كانُوا يَنْحِتُونَ من الْجِبالِ بُيُوتاً، آمِنِينَ.
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ.
فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ

و يقول النسابون :
هو صالح ابن عبيد بن جابر.
و اختلفوا في الأسماء التي تلي عبيدا،
و فيهم من سماه صالح ابن آسف‏.

دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

ثَمود، ثُمود.
نام یکی از قبائل قدیم عرب.
مسکن این قبیله در موصل میان حجاز و شام بوده و در قرآن کریم نام این قبیله مانند قبیلۀ عاد ... بیامده است
و چنانکه انساب شناسان عرب گویند این قوم از فرزندان ثمود بن جاثر بن ارم بن سام بن نوح علیه السلام باشند. قومی بودند روستائی و قری و شهرها داشتند از سنگهای جسیم برآورده و مصانعی در صخره ها حفر کرده. و بت پرستیدندی و خدای تعالی «صالح پیغامبر» را بدانان فرستاد و او مردمان را به خدا خواند و به اعجاز شتری ماده از تخته سنگی برآورد قوم ثمود در عبادت بتان اصرار ورزیدند و در آخر آن شتر ماده را پی کردند و در این وقت «عذاب صیحه» بر ایشان فرود آمد و آن آوازی بود سخت مدهش از جانب آسمان که دلهای آنان در سینه ها ببرید و بمردند
و آنگاه که رسول ما صلوات الله علیه با اصحاب از نزدیکی زمینهای ثمود میگذشت مسلمانان را از درآمدن بدان ملک و آشامیدن آب آن منع فرمود.
صاحب مجمل التواریخ گوید :
ارم بن سام را هفت پسر بودند نام ایشان عاد، ثمود، صحار، جاسم، وبار، طسم، جدیس. و اینان را عرب العاربه خوانند ... ثمود ... با فرزندان و جماعت [ خویش ] میان شام و حجاز آرام گرفت جائی که آن را حجر خوانند و خدای تعالی صالح پیغامبر را بدین جماعت فرستاد...

دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

اصحاب اخدود.
ابوالفتوح در تفسیر «قتل اصحاب الاخدود» آرد :
عبدالله عباس گفت :
هرکجا در قرآن «قُتِلَ» است بمعنی لعن باشد و «اخدود» شکاف باشد و جمعه اخادید و الخد الشق.
و دربارۀ قصۀ اصحاب اخدود روایات مختلفی یاد کرده اند، یکی روایت «عبدالرحمن بن ابی لیلی» دربارۀ غلام ساحری است که پادشاهِ آن روزگار در کار کشتن وی فروماند و آنگاه که به دستورِ خودِ غلام، بسم الله رب الغلام گفتند و او را بکشتند همۀ مردم از دین پادشاه برگشتند و دین غلام گرفتند و چنانکه «رازی» آرد :
«مردم گفتند آمنا برب الغلام».
پادشاه گفت :
آه که درافتادم از آنچه میترسیدم.
مردم به یکبار از او برگشتند و دین غلام گرفتند، پادشاه تهدید کرد و وعید، ایشان برنگشتند، بفرمود تا بر سر راهی خندقی بکندند و آتش در او برافروختند و مردم را بر آن آتش تهدید کردند، کس برنگشت، همه را در آن آتش همی افکندند تا آخر قوم زنی را بیاوردند با کودکی طفل، زن بازپس میگریخت. آن طفل آواز داد و گفت :
یا اماه اصبری فانک علی الحق ; صبر کن که تو بر حقی.
بجست و خویشتن در آتش افکند.

دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

از عـالِـمِ عــاری ز عـمـل راهـنمائـی
چون قبله نما ساختنِ اهلِ فرنگ ست

واثق نیشابوری (ره). (ملا...) از شعرای دورۀ صفوی است. تتبع سخنان خواجه عبدالله انصاری (ره) میکرد و به هند رفت و پس از بازگشت در قمشه درگذشت.

دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

جَعْفَر الصَّادق (ع)
(80 - 148 ه.ق. 699 - 765 م.)
جعفر بن محمد الباقر
بن علي زين العابدين بن الحسين السبط،
الهاشمي القرشي،
أبو عبد الله،
الملقب بالصادق :
سادس الأئمة الاثني عشر عند الإمامية.
كان من أجلاء التابعين.
و له منزلة رفيعة في العلم.
أخذ عنه جماعة،
منهم الإمامان أبو حنيفة و مالك.
و لقب بالصادق لأنه لم يعرف عنه الكذب قط.
له أخبار مع الخلفاء من بني العباس
و كان جريئا عليهم صداعا بالحق.
له «رسائل» مجموعة في كتاب،
ورد ذكرها في «كشف الظنون»،
يقال إن «جابر بن حيان» قام بجمعها.
مولده و وفاته بالمدينة.

سه شنبه 7 مرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

صالح پیغمبر (ع)

وی پیغمبر ثمود است. صاحب تاریخ گزیده نسب او را چنین نویسد :
صالح بن آسف بن عبید بن ناحج بن خادر بن ثمود بن حاثر بن ادهم بن سام بن نوح.
در ترجمۀ تاریخ طبری گوید
صالح از فرزندان سام بن نوح است و این گروه که به زمین حجر بودند هم از فرزندان ثمودند و پیغمبر ما (ص) چون به غزوۀ تبوک رفت و به نزدیکی حجر برسید گفت اینک جای برادر ما صالح است ... و به بادیه اندر بودندی نزدیک کوههای شام اندرخانه ها چنانکه خدای عز و جل فرمود :
و لقد کذب اصحاب الحجر المرسلین
و دیگر گفت :
و تنحتون من الجبال بیوتا فارهین
و هم ایشان رایک چشمۀ آب بود که همۀ ثمودیان آب از آن چشمه آشامیدندی پس خدای صالح پیغمبر را به ایشان فرستاد چنانکه فرماید :
و الی ثمود اخاهم صالحاً
و صالح به قرابت برادر ایشان بود و از فرزندان ثمود بود پس صالح بگفت چنانکه خدای تعالی فرمود :
قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره هو انشأکم من الارض و استعمرکم فیها ... الی آخر الاَّیه.
و ثمودیان گفتند :
قالوا یا صالح قد کنت فینا مرجوا قبل هذا ... تا آخر آیه.
و صالح در میان ایشان اندربوده بود و بزرگ گشته بود هرگز بت نپرستید و فرمان ایشان نکرد گفتند دست از او بازدارید که جوان است تا بالغ شود و خودش آید آنگاه بت پرستد چون بزرگ شد ایشان را نهی کرد از آن کار بت پرستی گفتند یا صالح ما پنداشتیم که چون بزرگ شوی خدایان ما را پرستی اکنون خود ما را بازداری و صالح ایشان را به خدای عز و جل خواند کس از او نیندیشید و بدو بنگروید پس او را گفتند یا صالح، چنانکه خدای عز و جل فرمود :
قالوا یا صالح أئتنا بما تعدنا ان کنت من المرسلین
و دیگر گفتند :
قالوا انما انت من المسحرین
ما انت الا بشر مثلنا فأت بآیة ان کنت من الصادقین
چون صالح آیة بنمودن گرفت،
قال هذه ناقة لها شرب ولکم شرب یوم معلوم ... تا آخر آیه.
و دیگر گفت :
و یا قوم هذه ناقة الله لکم آیة فذروها
پس صالح گفت چه خواهید ؟ گفتند آن خواهیم که از این کوهِ سنگِ خاره اشتری بیرون آری ماده سرخ موی با یک بچه همچون او سرخ موی چنانکه علف بروید و گیاه خورد آنگاه به تو بگرویم. صالح گفت این در نزد خدای تعالی سخت آسان است. دعا کرد، آن کوه بنالید، به امر خدای عز و جل از میان وی اشتری بیرون آمد ماده سرخ موی با یک بچه از عقب وی دوان چون آن بچه بیامد بانگی بکرد و به علف خوردن ایستاد ثمودیان گفتند صالح سحر کرد و بدو نگرویدند. پس آن اشتر بدان چشمۀ آب آمد و آب ایشان همه پاک بخورد و این روز آب نیافتند سوی صالح آمدند و گفتند ما را آب باید. گفت یک روز شما را و یک روز اشتر را ... پس بدین بایستادند که روزی آب قوم صالح را بود و روزی اشتر را ... و صالح گفت نه که او را بکشید که شما را عذابی بزرگ بگیرد ایشان خود بدو ننگریستند و این شتر اندر میان قوم صالح بود خدای عز و جل مر صالح را آگاه کرده بود که ایشان این اشتر را بکشند آنکس که اشتر را بکشد هنوز از مادر نزائیده است ولیکن فرزندی بود سرخ موی گربه چشم آن فرزند ... این اشتر را بکشد و ایشان ده زن بیرون کردند ... از میان قوم خویش برگماشتند تا هر زنی را که درد زادن داشت نزدیک وی بنشستندی که چون فرزند از مادر جدا شدی نگاه کردندی اگر [بدان صفت] بودی که صالح پیغمبر علیه السلام گفته بود هم آنگاه بکشتندی او را تا نُه کودک بدین صفت کشته شد آنگاه پدران کودکان بر صالح دشمن تر شدند و آهنگ کشتن وی کردند چنانکه خدای تعالی گفت :
و کان فی المدینة تسعة رهط یفسدون فی الارض و لایصلحون
پس مردی از مِهتران ایشان، او را بدین صفت پسر آمد خواستند که فرزند او را بکشند آن نه تن که دشمنان صالح گشته بودند با این مهتر یکی شدند و گفتند این سخن صالح را اصلی نیست و او این را به جادوئی همی کند و هیچ کس این اشتر را نخواهد کشت و صالح خواهد که این فرزندان کشته شوند پس آن حدیث فروهشتند و این پسر را نکشتند و چون سالی دوازده ببود این پسر بزرگ شد و گویند تا جهان بود فرزندی نیامده است شومتر از این غلام بر قوم خویش و قوم او هلاک شدند از قِبَلِ او که او آن شتر را بکشت و عرب مثل زنند از این غلام به «عاقرالناقة». پس این تسعة رهط چون آن پسر را بدیدندی گفتند اگر پسران ما را نکشتندی اکنون همچندِ این [پسر] بودندی. پس سوگند خوردند ما صالح را بکشیم و آنگاه از شهر بیرون شویم و بازآئیم و گوئیم که ما آنجا نبودیم چنانکه خدای عز و جل فرمود :
قالوا تقاسموا بالله لـنـبیّتنّـه و اهله ثمّ لنقولنّ لولیّه ما شهدنا مهلک اهله و انّا لصادقون. و مکروا مکراًو مکرنا مکراً و هم لایشعرون
پس این تدبیر بساختند و از شهر برفتند و در زیر سنگی بنشستند تا شب اندرآمد و خدای عز و جل فرمان داد به سنگی تا فرودآمد و ایشان همه را بکشت پس دیگر روز آن مردگان را بازآوردند چنانکه خدای عزّ و جل ّ فرمود :
فانظرکیف کان عاقبة مکرهم انا دمرناهم و قومهم
پس آن مردمان گفتند آنچه از صالح بر ما آمد در روی زمین بر کس نیامد که پسران ما را بکشتند اکنون نیز پدران را هلاک کرد و خشمگین تر شدند و گفتند ما این اشتر را بکشیم که ما را این به کار نیست و کسی را همی جستند که آن اشتر را بکشد هیچکس اجابت نکرد مگر آن پسر که صالح ایشان را وصف وی کرده بود پس غلام برفت و بر سرچشمۀ آب شد و آن اشتر همی آب خورد اشتر را ضربتی بزد بر پای و بیفکند و یک ضربت دیگر بر گردن و بیفکند و آهنگِ بچۀ او کرد که او را نیز بکشد بچه بگریخت و سوی آن کوه شد که از آنجا بیرون آمده بود. پس صالح گفت عذاب خدای را بیارائید. ایشان از عذاب بترسیدند و سوی صالح آمدند و گفتند که ما نفرمودیم که وی را بکشند اکنون ما را چه باید کردن ؟ صالح گفت تا بچۀ وی در میان شما باشد شما را عذاب نیاید پس صالح را با خویشتن ببردند و سوی آن کوه رفتند به جستن بچه چون به کوه برشدند آن اشتربچه را از دور بدیدند چون آن اشتربچه آن مردمان را بدید بایستاد و روی باز پس کرد و سه بانگ بکرد و ناپیدا شد هرچند مردمان دویدند او را هیچ جای درنیافتند پس صالح علیه السلام گفت عذاب خدای عزّ و جلّ را بیارائید که تا سه روز شما را عذاب آید اول روز رویهاتان زرد گردد و دوم روز رویهاتان سرخ گردد و سیوم روز رویهاتان سیاه گردد ... پس روز چهارم عذاب آیدتان چنانکه خدای عزّ و جل فرمود :
فعقروها فقال تمتعوا فی دارکم ثلثة ایام
و نیز گفت :
فعقروها فدمدم علیهم ربهم بذنبهم ... تا آخر آیه.
پس همچنان ببود که صالح صفت کرده بود چون آن علامتها بدیدند، دانستند که عذاب آمد ولیکن ندانستند که از کدام سو خواهد آمدن. پس آنگاه نعره ای از آسمان بیامد چنانچه همه را جان از تن برآمد چنانکه خدای عز و جل فرمود :
و اخذ الذین ظلموا الصیحة
و خدای تعالی صالح را و آنکه به او گرویده بود همه را برهانید چنانکه گفت :
فلما جاء امرنا نجینا صالحاً والذین آمنوا معه ... تا آخر آیه.
و صالح با مؤمنان آن بانگ نشنیدند. خدای تعالی دیگر جای گفت :
فاخذتهم الرجفة
و ازقوم صالح بدان وقت یک تن حاضر نبود و به مکه رفته بود و کنیت او بوغالب بود چون این خبر بشنید هم آنجا بنشست تا بمرد و آن دیگران هلاک شدند چنانکه خدای عز و جل فرمود :
کان لم یغنوا فیها
یعنی لم یکونوا فیها ای فی الدنیا و چنانکه گفتی که هرگز نبودند و صالح آنجا همی بود تا بمرد.
مؤلف تاریخ گزیده نویسد که صالح دویست و پنجاه و هشت سال و یا صد و هشتاد سال عمر کرد و گوید مرقد وی به نزدیک «دارالندوة» است به مکه.
(اما هم اکنون مرقد وی به نجف در قبرستان وادی السلام مشهور است به جوار هود پیغمبر).
و در امتاع الاسماع در خبر «بئر حجر» آرد که منادی پیغمبر گفت از آب آن میاشامید و بدان وضو مسازید و آن خمیر که بدان ساخته است بخورد شتران دهید و مردمان آبها بریختند و به بئر صالح شدند و سیراب گشتند و پیغمبر فرمود از پیمبر خویش معجزه مخواهید که قوم صالح از پیمبر خود آیت خواستند و شتر از این راه گشاده که میان دو کوه است بدیشان درمیشد و هم از این راه بازمیگشت و چندانکه از آب ایشان آشامیده بود بدانان شیر میداد. پس وی را پی کردند و پس از سه روز آنان را عذاب آمد.
جوالیقی در المعرب نام وی را غیر اعجمی دانسته و صاحب عِقدُ الفرید در باب مقالت شعوبیه گوید از حجت آنان بر عرب آن است که گویند اگر پندارید فخر جز به نبوت نیست انبیاء و مرسلین جز چهار تن هود، صالح، اسماعیل، محمد از ما هستند.
در قاموس الاعلام گوید : قوم ثمود در حجر بین حجاز و شام بودند این طایفه بعد قوم عاد در جزیرة العرب مکنت بسیاری حاصل کردند وبه راه کفر و گمراهی افتادند و خداوند صالح را برانگیخت تا ایشان را به خدای یگانه دعوت کند ...
و در حبیب السیر آرد که چون آیت عذاب پدید گشت قوم صالح قصد جان وی کردند و او با پیروان خود پنهانی از میان ایشان بیرون شد و در منزل نفیل نامی که از بزرگان ثمود بود و با وجود مشرک بودن حمایت موحدان میکرد منزل گزید.
صاحب مجمل التواریخ و القصص مبعث صالح را تا به سال ٥٢٠ ه.ق. که هنگام تألیف کتاب او بوده است سه هزار و دویست و نود و چهار سال نویسد که بحساب وی دوهزار و هشتصد و بیست و سه سال پس از هبوط آدم بوده است. و هم او صالح را در عهد پادشاهی ضحاک نویسد. و نیز گوید: ارم بن سام را هفت پسر بودند نام ایشان : عاد، ثمود، صحار، جاسم، وبار، طسم، جدیس و اینان را عرب العاربة خوانند و نسل ایشان چندان گشت که هیچ عدد پیدا نیامد و صاحب قوة و هیکل و بالای عظیم بودند و جباران و بالای ایشان صد گز بوده ست به ارش ایشان و کوتاه تر کسی هفتاد ارش بود و تصدیق این حدیث قول خدای تعالی است (کانهم اعجاز نخل خاویه.) پس عاد با فرزندان خویش از بابل برفت از بالا آواز آمد که یا عاد خذی یمنة یعنی دست راست گیر، عاد سوی یمن رفت و جای گرفت ... پس دوشنبه ثمود بر اثر عاد برفت با فرزندان و جماعت و میان شام و حجاز آرام گرفت جائی که آن را حجر خواندند و خدای تعالی صالح پیغمبر را بدین جماعت فرستاد. و نیز آرد که عمر صالح صد و پنجاه سال بود. و هم این مؤلف نویسد که عاد و ثمود به زمین حجر و بادیه بودندی و در کوه خانه ها کنده بودند و بت پرستیدندی، پس خدای تعالی صالح پیغامبر را بدیشان فرستاد، و کس نگروید تا معجزه خواستند، که از سنگ ناقه و بچه بیرون آید، صالح دعا کرد سنگ به فرمان حق تعالی شکافته شد و ناقه با بچه بیرون آمد. ایشان منکر شدند و گفتند سحر است. و سی سال آن ناقه در میان ایشان بماند تا بر آخر قصه. ناقه را بکشتند و حق تعالی ایشان را هلاک کرد قوله تعالی :
و اخذت الذین ظلموا الصیحة فاصبحوا فی دیارهم جاثمین
و صالح با مؤمنان میبود والله اعلم. و هم او آرد که صالح علیه السلام به زمین حجاز از جهان بیرون شد، گویند مؤمنان هم آنجا دفن کردندش و اندر تاج التراجم خوانده ام به اسناد درست از سفیان ثوری رحمة الله علیه که میان رکن و مقام نود و نه گور است از آن پیغامبران و در جمله گور صالح و شعیب و اسماعیل علیهم السلام و این درست تر تواند بود والله اعلم.

سه شنبه 7 مرداد 1393برچسب:سَهَر, :: :: نويسنده : علی

باید که امشب
در تَیَقُّظ و حِراسَت زیادَت کُنی
و سُرمۀ سَهَر تا به وقتِ سَحَر در بَصَر کشی
(سندبادنامه)

سَهَر.
(ع مص)
- بیدار ماندن.
بی خواب شدن.
نه خواب شدن.

(اِمص)
- بیداری که مقابل خواب باشد.
بیداری.
بی خوابی.

 

سه شنبه 7 مرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

گر نباشد جوع، صد رنجِ دگر
از پیِ هَیضه بَر آرَد از تو سَر

رنجِ جوع اولی بُوَد خود ز آن عِلَل
هم به لطف و، هم به خُفت، هم عَمَل

رنجِ جوع، از رنجـها پاكیزه تر
خاصّه در جوع ست، صد نفع و هنر

جوع خود سلطانِ داروها ست، هین
جوع در جان نِه، چنین خوارش مَبین

جوع نورِ چشم باشد در بَصَر
جوع باشد قابلیّت در نظر

جمله ناخوش، از مَجاعَت خوش شود
جمله خوشها بی مَجاعتـها ست رَدّ

آن یكی میخورد نانِ فَخفَرَه
گفت سائل : چون بدین داری شَرَه ؟

گفت : جوع از صبر چون دو تا شود
نانِ جو در پیشِ من حلوا شود

پس توانم كه همه حلوا خورم
چون كنم صبری، صبورم لاجرم

خود نباشد جوع، هر كس را، زَبون
كاین علفـزاری ست، ز اندازه برون

جوع، مر خاصّانِ حقّ را دادهاند
تا شوند از جوع،  شیرِ زورمند

جوع هر جِلفِ گدا را كی دهند ؟
چون علف كم نیست، پیشِ او نهند

كه بخور تو هم بدین ارزانیی
تو نه
ای  مُرغاب، مُرغِ نانیی

نَبوَد اندر سَر تو را جز فکرِ نان
ناید اندر خاطرت جز ذکرِ آن

بعدِ چندین سال، حاصل چیستت ؟
جوع مُردن، به بُوَد زین زیستـت

***

مثنوی معنوی
دفتر پنجم



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 201
بازدید دیروز : 1326
بازدید هفته : 1527
بازدید ماه : 13780
بازدید کل : 207823
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content