یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
دو شنبه 1 دی 1393برچسب:عروضی سمرقندی, :: :: نويسنده : علی

عروضی سمرقندی.
[ ع َ ی ِ س َ م َ ق َ ]
(اِخ)

ابوالحسن نظام الدین یا نجم الدین احمد بن عمر بن علی سمرقندی، معروف به نظامی عروضی. از شعرا و نویسندگان قرن ششم هجری قمری، و مصنّف کتاب چهارمقاله است. از شرح حال و تاریخ تولد و وفات او اطلاع صحیحی در دست نیست. گویا در اواخر قرن پنجم در سمرقند ولادت یافته و مدتی از جوانی خود را در مولد خویش سمرقند به کسب علوم مشغول بوده، سپس بین سالهای ٥٠٤ و٥٠٦ ه.ق. به خراسان رفته است، زیرا در سال ٥٠٤ ه.ق. در سمرقند از دهقان ابورجا اطلاعاتی دربارۀ رودکی کسب کرده و در سال ٥٠٦ ه.ق. در بلخ به خدمت عمر خیام رسیده و در سال ٥١٠ ه.ق. در طروق طوس خدمت معزّی را دریافته و شعر خود بر او عرضه داشته است، و در همین اوان گویا به خدمت آل شنسب اختصاص یافته و بعد از این تاریخ گاه بخراسان نیز سفر کرده است، از جمله در سال ٥٣٠ ه.ق. مجدداً به نیشابور رفته و قبر عمر خیام را زیارت کرده است. و به سال ٥٤٧ که مابین سلطان سنجر سلجوقی و سلطان علاءالدین غوری در صحرای اوبه در حدود هرات محاربه واقع شده نظامی نیز در لشکر غوریان حضور داشته و پس از شکست غوریه مدتی طویل در هرات مخفی گشته است.
اثر مشهور او کتاب مجمع النوادر، مشهور به چهارمقاله است که اطلاع وی را در باب دبیری (انشاء)، شاعری، نجوم و طب که موضوع کتاب و مقالات چهارگانۀ آن است، نشان میدهد. عروضی خود نیز شاعر بود، از جمله این چند بیت از اوست:

در جهان سه نظامییم ای شاه
که جهانی ز ما به افغانند
من به ورساد پیش تخت شهم
وآن دو در مرو پیش سلطانند
بحقیقت که در سخن امروز
هر یکی مفخر خراسانند
گرچه همچون روان سخن گویند
ورچه همچون خرد سخن دانند
من شرابم که شان چو دریابم
هر دو از کار خود فرومانند

برای اطلاع بیشتر از شرح حال نظامی عروضی و اثر او، رجوع به کتاب چهارمقاله به کوشش محمد معین و نیز به تاریخ ادبیات در ایران از ذبیح الله صفا شود.

شنبه 29 آذر 1393برچسب:استخاره, :: :: نويسنده : علی

استخاره.
[ اِ ت ِ رَ ]
(ع مص)

- استخارت.
خواستن بهترین اَمرین.
بهترین خواستن.
طلب خیر کردن.
نیکوئی جستن.
- خیر خواستن از خدای تعالی.
- مهربانی کردن خواستن از کسی.
مهربانی خواستن.
- استخارۀ ضبع ; چوب در سوراخ کفتار کردن تا از سوراخ دیگر بیرون شود.
- استخارۀ منزل ; پاک و پاکیزه کردن جای را.
- بانگ کنانیدن صیاد آهوبره را تا مادر را نزدیک وی آرد و صید کند.
- آگاهی جستن از غیب در مآل کاری. نزد سنّیان بچند دستور است مختصر آنکه دعای قنوت یا دیگر ادعیه خوانده بخسبند آنچه شدنی باشد مناسبات آن بخواب مشاهده کنند و اکثر شیعیان استخاره به این طور کنند که بعد از خواندن ادعیه چشم بسته تخمیناً مقام ثلث دانه های تسبیح را بدو انگشت میگیرند و از آنجا تا امام دو دو دانه طرح میکنند اگر در آخر یک دانه ماند علامت خیر است و اگر دو ماند علامت شر است.
با قرآن یا سبحه و امثال آن تمییز بدی یا نیکی فعل منظوری را بدانسان که مأثور است خواستن.
تفأل کردن با قرآن یا سبحه

آن دم (هر گه) که دل بعشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
حافظ

امثال:
- استخاره دل آدمی است.
- اول استشاره بعد استخاره.

- مطلق فال

- استخارۀ ذات الرّقاع ; رقعۀ ذات الرقاع. نوعی است از استخاره که برای استجازت ارتکاب امری بر رقعه ای «اِفعَل» و بر رقعۀ دیگر «لا تَفعَل» نوشته، آن رقعه ها را پیچیده زیر گوشۀ مصلّی گذارند، بعد از ادای نماز چشم پوشیده یکی را از آن دو رقعه برآرند و از امر و نهی هرچه آید بدان کار کنند.

چهار شنبه 26 آذر 1393برچسب:سُبْحانَ اللَّهِ, :: :: نويسنده : علی

سُبْحانَ اللهِ
تنزيه لله عن كلّ ما لا ينبغي أن يوصف به،
و نصبه في موضع فعل على معنى:
تَسْبِيحاً لله،
تريد:
سَبَّحْتُ تَسْبِيحاً لله
[أي: نزّهته تنزيهاً].
و يقال:
نصب سُبْحَان الله على الصّرف،
و ليس بذاك،
و الأوّل أجود
.

پنج شنبه 6 آذر 1393برچسب:سامری, :: :: نويسنده : علی

سامری.
نام او موسی بن ظفر (منتهی الأرب:
موسي بن طلف)، قریب و مهتر موسی علیه السلام بود و او گوسالهای زرین مرصع بجواهر ساخته، و خاک نعل بُراقِ جبرئیل علیه السلام که در روز غرق فرعون بدست آورده بودند در اندرون آن در دمیده هر چه بانگی که ملایم گاو است از او برآمده; پس گفت آنچه گفت و بدین احتیال نُه و نیم سبط گوساله پرست شدند. در تفسیرِ زاهدی مرقوم است که سامری تا قیامت زنده خواهد بود. چون بنزدیک آدمی شود در اندامش آتش خیزد، لامساس گویان بگریزد. یعنی مرا مساس مکنید و این دعاء موسی علیه السلام بود. کما قال اصدق القائلین تعالی و تقدس: فاذهب قال لک فی الحیوة ان نقول لامساس. (شرفنامۀ منیری). نام مردی است که در غیبت موسی گوسالهای کرد از زر و آن بانگ کردی و بنی اسرائیل را آنگاه که موسی به طور بود بپرستش گوسالهای گمراه ساخت. (مؤلف). نام مردی زرگری منافق در بنی اسرائیل. (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی). صاحب قصص الانبیاء آرد: گویند که جبرئیل (ع) او را پرورده بوده و آن آنچنان بود که در آن وقت که بنی اسرائیل از فرعونیان بگریختند این سامری طفل بود او را در سر راه گذاشته بودند. خدای، جبرئیل علیه السلام را فرمود تا آن بچه را برداشت و هشتاد ماه او را در پر خویش میداشت روزی مادر و پدرش نشسته بودند از فرزند یاد آوردند و بگریستند حق تعالی جبرئیل را فرمان داد تا آن کودک را بر در خانۀ ایشان نهاد. سامری میگریست از فراق جبرئیل. پدر و مادر، سامری را دیدند و او را شناختند و شاد شدند پس بنی اسرائیل سامری را بزرگ میداشتند که وی را جبرئیل پرورده بود در آن وقت سامری گفت مرا با شما حاجتی است بر وی جمع آمدند و گفتند بگو چه سخن داری گفت بدانید که موسی با هفتاد تن از میان شما بیرون رفته است و همه هلاک شدند اکنون میخواهم خدای موسی بشما بنمایم گفتند روا باشد. سامری زرگر بود قالبی درست کرد از گل بر مثال گوساله در زیر زمین پنهان کرد و هیزم بالای آن بنهاد بنی اسرائیل را گفت هر یک دیناری زر بدین آتش اندازید چنان کردند آن میگداخت و بقالب فرومیشد آورده اند که ششهزار درهم در آن قالب انداختند و ندانستند که در زیر آن قالبی است قالب پرگشت آتش فرونشاندند. آنگاه سامری آمد و گوساله را بیرون آورد و روش گردانید و به روی زمین نهاد تا خلق را بدان دعوت کند. روز غرق فرعون، سامری دانسته بود که جبرئیل کجا رود و از کجا میگذرد و خوانده بود که هر که از زیر سم اسب جبرئیل خاک بردارد و بر هر چیز که ریزد آن چیز بسخن درآید از آن خاک برداشته بود و بر دهان گوساله ریخت و بانگ بکرد خلق چون آن بدیدند، همه بیکباره سجده کردند و گوساله پرست شدند قوله تعالی فقبضت قبضة من اثر الرسول فنبذتها و کذلک سولت لی نفسی. (قرآن). چون گوساله را سجده کردند سامری گفت: هذا الهکم و اله موسی . (قرآن); گفت اینک خدای شما و خدای موسی. و همۀ بنی اسرائیل سجده کردند مگر دو سبط که سجده نکردند و بنی اسرائیل دوازده سبط بودند و هر سبطی پنجاه هزار مرد. خدای تعالی زمین را فرمان داد که آن دو سبط را که مؤمن بودند در خود کشیده بکناره کوه قاف بیرون آورد و همه به یک مقام خانه ساختند و در خانه ها سجده کردند و عبادت میکردند خدای تعالی آن وادی را که ایشان بودند چندان نعمت بیافرید که صفت نتوان کرد چندان که میخوردند تمام نمیشد چون بامداد میشدی همچنان برقرار خود بودی... بعد از آن موسی چون از کوه طور باز آمد آن قوم را دید همه گوساله پرست شده اند. موسی هارون را گفت که تو خلیفه بودی چون بگذاشتی که قوم گوساله پرست شدند هارون گفت فرمان نبردند چون من تنها بودم مرا ضعیف شمردند خواستند مرا بکشند موسی از غیرت و حمیت لوحها بینداخت و غل در گردن برادر کرد و میکشید موسی محاسن هارون را نگرفته بود ولیکن هارون از بهر آن گفت که محاسن مرا مگیر که موسی را شرم آید و دست از وی بدارد موسی گفت که این گوساله درست کرد؟ گفتند سامری، او را طلب کرد گفت تو را که فرمود که فتنه در میان قوم اندازی ایشان را از راه بیرون بری. قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضة من اثر الرسول (قرآن); من آن دیدم که شما ندیدید قبضۀ خاکی از زیر سم اسب جبرئیل برگرفته بودم در دهان گوساله دمیدم بسخن آمد. موسی سر بسوی آسمان کرد و گفت الهی اگر گوساله را سامری کرد که او را بسخن آورد، ندا آمد که یا موسی گوساله را سامری کرد من او را بسخن آوردم موسی بانگ برآورد و گفت: ان هی الافتنتک تضل بها من تشاء. (قرآن). ندا آمد: یا موسی قوم را به هارون سپاری ندانی که همچنین باشد و آن قوم را نتوانست نگاه دارد چرا قوم را به من نسپردی تا بسلامت به تو باز دهم... از سر ایشان باز شد و بنی اسرائیل روی به عبادت کردند و به حکم توریة کار کردند و بعضی هنوز در گوساله مینگریستند موسی سوگند یاد کرد که آن گوساله را پاره پاره کند و به دریا اندازد. (از قصص الانبیاء). صاحب حبیب السیر آرد: سامری به روایت طبری شخصی بود موسوم به موسی بن ظفر از اهل عراق او به عبادت اصنام قیام و اقدام مینمود. و او در زمان نبوت موسی علیه السلام به مصر آمده سعادت ایمان دریافت و در آن وقت که بنی اسرائیل از موسی التماس کردند که: اجعل لنا الهاً کما لهم الهة (قرآن). سامری کمال بلاهت اسرائیلیان را دانسته بخاطرش گذشت که آن مردم را بسهولت در وادی ضلالت میتوان انداخت و چون موسی از آنچه با قوم وعده فرموده بود چند روزی زیاده در کوه طور توقف نمود بنی اسرائیل مضطرب شده هارون را گفتند خلف در وعدۀ موسی بوقوع انجامید و نمیدانیم که کلانتران ما را کجا برد و از آن می اندیشیم که ایشان را کشته باشند سامری که این سخن را شنید مجال سلطنت یافته و گفت ای قوم من میدانم که موسی چرا دیر می آید. بنی اسرائیل گفتند آنچه میدانی بگو سامری گفت بسبب ملابس و اسلحه و حلی فرعون و قبطیان که شما بخلاف رأی موسی متصرف گشتید خاطر آن جناب رنجش تمام پیدا کرده و از میان شما کنار گرفته تا اگر به شآمت نافرمانی قوم بلایی نازل گردد اینجا نباشد اکنون مصلحت آن است که از سر آن اموال درگذارید بی شبهه چون بر این موجب عمل نمائید کلیم الله مراجعت نماید، یهود این سخن را بسمع قبول جای دادند و آنچه از غنایم قبطیان گرفته بودند در چاهی انداختند و سر آن چاه را استوار ساختند بعد از دو سه روز کرت دیگر سامری با بنی اسرئیل گفت که موسی بمیان شما نخواهد آمد تا وقتی که آن اموال را نگذارید و نسوزید. یهود ثانیاً رأی سامری را مستصوب شمرده سر آن چاه را باز کردند و آنچه از غنایم سوختنی بود در آتش انداختند و اجناس گداختنی را تسلیم سامری نمودند تا بصناعت صباغت که میدانست بگدازد و آن ضال مضل طلا ونقره را بر هم گداخته گوساله ساخت و کف خاکی که از زیر سم اسب روح الامین برداشته بود در جوف آن گوساله ریخت و فی الحال از گوسالۀ زرین صدایی ظاهر شد و بقولی اجزاء آن هیکل متحول به گوشت و پوست پی و استخوان گشت و چون این صورت غریب روی نمود سامری اسرائیلیان را گفت این گوساله خدای شما و موسی است او را عبادت کرده التماس نمائید که موسی را بمیان شما بازگرداند یهود فریب یافته کمر گوساله پرستی بر میان بستند. (از حبیب السیر)

بانگ گاوی چه صدا باز دهدعشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد.
حافظ

کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن
بغمزه رونق ناموس سامری بشکن .

حافظ

آیینِ کرَم بین که سگِ خویش شمُردند
رِندانِ خرابات منِ بی سر و پا را

عاشق اصفهانی رحمة الله تعالی علیه و رضوانه
مؤلف مجمع الفصحاء آرد:
نام او آقامحمد و شغل وی خیاطت و حالتش قناعت، طبعش عالی و اشعارش حالی در شیوۀ غزل سرایی طرزی دلپسند دارد. معاصر هاتف و آذر بوده است و او راست: دیوان غزلیات. گویند اشعار او به ده هزار رسیده است در غزلیات مضامین عاشقانه دارد از آن جمله است:
تاجر عشقم به کف مایه و سودم وفا
تا که شود مشتری؟ تا چه دهد در بها؟
ما و دلِ بی نصیب هر دو فقیر و غریب
تا که شود مهربان؟ تا که شود آشنا؟
وفات وی به سال ١١٨١ ه.ق. اتفاق افتاده است.
(از مجمع الفصحاء).
و رجوع به الذریعه شود.

آیینِ کرَم بین که سگِ خویش شمُردند
رِندانِ خرابات منِ بی سر و پا را

منم این بی تو که پروای تماشا دارم
کافَرم گر دلِ باغ و سَرِ صحرا دارم

بر گلستان گذرم بی تو و شرمم ناید
در ریاحین نگرم بی تو و یارا دارم

که نه بر نالۀ مرغان چمن شیفته‌ام
که نه سودای رُخِ لالۀ حَمرا دارم

بر گلِ روی تو چون بلبلِ مستم واله
به رخِ لاله و نسرین چه تمنّا دارم؟

گر چه لایق نبوَد دستِ من و دامنِ تو
هر کجا پای نهی فَرقِ
سَر آنجا دارم

گر به مسجد رَوَم؛ ابروی تو محراب من ست
ور به آتشکده؛ زلفِ تو چلیپا دارم

دلم از پختنِ سودای وصالِ تو بسوخت
تو منِ خام طمع بین که چه سودا دارم؟

عقلِ مسکین به چه اندیشه فَرادَست کنم؟
دلِ شیدا به چه تدبیر شکیبا دارم؟

سَرِ من دار که چشم از همگان دَردوزم
دستِ من گیر که دست از دو جهان وادارم

با تواَم یک نفس از هشت بهشت اولیتر
من که امروز چنینم غمِ فردا دارم

«سعدیِ» خویشتنم خوان که به معنی زِ تواَم
که به صورت نسب از آدم و حوّا دارم

*******

شیخ  سعدی
رحمة الله تعالی علیه
قرن 7 ه.ق.


دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:شیث, :: :: نويسنده : علی

شیث علیه السلام
نام پیغمبر که پسر آدم (ع) بود.
فرزند آدم (ع)، وصی پدر و ولیعهد اوست و اول کسی که کعبه را بگل و سنگ بنا کرده و پنجاه صحیفه بر وی نازل شد و هفتصدودوازده سال زندگی کرد. بعد فوت در غار بوقبیس مدفون گشت.
نام پیغمبری است.
او پسر آدم و حواست که در ١٣٠ سالگی آدم برای او بوجود آمد و ٩١٢ سال بزیست. گویند که مخترع حروف هجائیه شیث بود.
نام پسر آدم ابوالبشر که پیغامبری داشت.
نام پیغامبری.
لقب او، وصی و ولی عهد.
شیث نبی پس از آدم (ع) اول شخصی که بتعلیم علوم و صنایع پرداخت و نهصدودوازده سال زندگی کرد.
شیث بن آدم، گویند اول کسی بود که علم طب را از آدم به ارث برد.
در عبری «شیث»، فرزند سوم آدم و حوا زمانی که آدم به سن ١٣٠ سالگی رسیده بود پنج سال پس از قتل هابیل شیث بدنیا آمد و آدم او را وصی و خلیفۀ خود قرار داد و ساعات شب و روز را به او آموخت و تمام بشر از نسل او هستند زیرا هابیل فرزند نیاورد و فرزندان قابیل در طوفان از میان رفتند. و گویند شیث تا هنگام مرگ در مکه مقیم بوده و بحج و عمره میرفته است و او خانۀ کعبه را با سنگ و گل بنا نمود و به پسرش انوش وصیت کرد و در غار کوه ابوقیس در جوار آدم و حوا مدفون گردید و ٩١٢ سال زندگی کرد و گویند او با خواهرش حزوره ازدواج نمود. روایات متأخر چنین نقل کنند که شیث از هر حیث شبیه آدم بود و قسمت عمدۀ زندگی خود را در شام گذراند و برخی دیگر گویند که در شام متولد گردید و میرخوند در روضة الصفا پاره
ای از دستورات و سنن ابداعی شیث را ذکر میکند.
طبری نام او را، شث، شاث نویسد و گوید شاث اسمی است که عبری و معنی شیث عطای الهی است یعنی بجای هابیل به آدم عطا گردید.
مؤلف تاریخ سیستان داستان شیث را چنین آورده: آدم چون خواست به حوا نزدیک گردد طهارت کردی ... تا یک راه شیث پدر انبیا موجود گشت ... آدم عهدی نوشت بر شیث و خدای را و فریشتگان را گواه کرد و اندر وقت دو حله آوردند از بهشت بنور و رنگ خورشید و بر شیث بپوشیدند بفرمان باریتعالی و محویلة البیضا را ایزد تعالی بزنی به وی داد که راست به حوا مانست و از شیث بار گرفت ... و بیضا انوش را بیاورد. شیث آن ودیعت به انوش سپرد.

جمعه 16 آبان 1393برچسب:بلعم باعور, :: :: نويسنده : علی

بَلعام.
(به معنی خداوند مردم) پسر بعور (یا باعور) و از اهل قریۀ فتور بود که در الجزیره واقع است. وی از پیغامبران سرزمین بین النهرین بود و پادشاه موآب او را دعوت کرد که در مقابل اجرتی عبرانیان را نفرین کند. چون بلعام عازم شد، درازگوش او از راه رفتن بازایستاد و هرچه آن را بزد پیش نرفت.
(از دایرة المعارف فارسی)
(فرهنگ فارسی معین).
نام پسر باعور است که او زاهدی بوده مستجاب الدعوات که در زمان عیسی علیه السلام عاقبت ایمانش به باد رفت.
(آنندراج).
بلعم باعور.
و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود

بَلعَمِ باعور.
بلعم بن باعور.
بلعام.
نام مردی زاهد که مستجاب الدعوه بود و به اغوای زن بر موسی و قوم او دعا کرد که در تیه سرگردان شدند و سپس موسی دعا کرد تا ایمان از او سلب شد و سه دعای مستجاب در عوض زهد او بدو عطا شد، زن او گفت یکی از سه دعا در کار حسن من کن و او آن دعا بکرد، و زن در جمال یگانه شد و از شوی روی برتافت، دعای دیگر بکرد تا زن بصورت سگ برآمد، و به استدعای فرزندان دعای سیم کرد تا زن بصورت دیرین بازگشت.
(یادداشت مرحوم دهخدا)

رستگار آمد سگی؛ چون [کو] بود با اصحابِ کَهف
مـن سـگِ «آلِ عَـلـیّـم» چـون نـبـاشـم رسـتـگار؟

***

رستگار آمد سگی؛ کــو شد سگِ اصحابِ کَهف
مـن سـگِ «آلِ عَـلـیّـم» چـون نـبـاشـم رسـتـگار؟



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 200
بازدید دیروز : 1326
بازدید هفته : 1526
بازدید ماه : 13779
بازدید کل : 207822
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content