یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
سه شنبه 18 فروردين 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

ذوالکفل.
[ذُل ک ِ ]
(اِخ)

نام یکی از انبیاء بنی اسرائیل از ذریۀ ابراهیم، نام او دوبار در قرآن کریم آمده است

و اسماعیل و ادریس و ذا الکفل کلّ من الصّابرین.
و اذکر اسماعیل و الیسع و ذا الکفل و کلّ من الاخیار.

بعضی گویند او الیاس است و برخی گویند زکریا ست و گروهی گفته اند یوشع است و پاره ای گویند حزقیل است و جمعی گفته اند یونس بن متی است وفاسی در شرح الدلائل گوید بقول بعضی او از جانب خدای تعالی مبعوث بپادشاهی کنعان نام شد و او وی را به ایمان خواند و او را پایندانی و کفالت بهشت کرد و بخط خویش ضمانت نامه نبشت. و ثعالبی در مضاف و منسوب گوید، در نام او مفسرین خلاف کرده اند، بقولی نام او بشیر بن ایوب است و خدای تعالی او را پس از ایوب پیغامبری داد و جایگاه او بشام بود و گور او بدیه کفل حارس از اعمال نابلس است و این روایت ملک المؤید صاحب حماة است و بگفتۀ جمعی او یکی از صلحاء بود که او را در شمار انبیا آرند از آنروی که علم او بپایۀ علوم آنان بود. لکن بیشتر بر آنند که او خود پیغامبر بوده است و صاحب معالم التنزیل از حسن و مقاتل روایت کند که او را از آن ذوالکفل نامند که کفالت هفتاد نبی کرده است. و بعضی گویند از آنروی که او نذر کرد که بروزی صد رکعت نماز گذارد و چنان کرد. و نیز در تلقب او گفته اند که وجه آن است که کسائی مانند کفل در برداشت و نیز وجوه دیگر گفته اند. و میرخواند در حبیب السیر گوید: بنا بر اصح او غیر حزقیل والیسع بلکه وصیّ الیسع است و به نبوّت بر کنعانیان فائز گردید و امروز ذوالکفل نام محلی است میان حلة و بغداد نزدیک برص و بدانجا قبه ای که گویند قبر ذوالکفل است و مزار است. در متون الاخبار در باب وجه تسمیه و کیفیت قصۀ آن پیغمبر بزرگوار وجوه متعدده سمت تحریر یافته چون این مختصر گنجایش تمامی آن روایات ندارد خامه مشکین شمامه بر ایراد یک قول اختصار مینماید: نقل است که حق سبحانه و تعالی ذوالکفل را خلعت نبوت کرامت فرموده بهدایت کنعانیان و متابعان ایشان که در سلک ملوک عمالقه انتظام داشتند و دعوی الوهیت کرده ذوالکفل در آن مملکت از وهم کنعان پوشیده و پنهان طوایف ایشان را بقبول دین کلیم و طریق مستقیم دعوت میفرمود و ملک از این معنی وقوف یافته ذوالکفل را طلبیده و گفت این چه نوع سخنان است که از تو بمن میرسانند آنجناب جواب داد که من خدای تعالی را به یگانگی می پرستم و مردم را بوحدانیت او میخوانم کنعان در غضب رفته ذوالکفل را به قتل تهدید نمود آن جناب گفت تو خشم خود را به آب حلم منطفی ساز تا سخنی بگویم ملک او را اجازت تکلم نموده ذوالکفل بعد از حمد و ثنای باری تعالی گفت ای ملک تو دعوی الوهیت میکنی این کار از دو صورت بیرون نیست یا خود را خدای تمام خلق گمان برده ای یا خدای همین قوم که تابعند به ربقۀ تو بر شق اول بایستی اقطار جهان مطیع تو بودندی و حال آنکه همچنین نیست و بر شق ثانی بیان فرمای که خدای سایر معشر کیست کنعان از جواب این سخنان هدایت نشان عاجز گشته ذوالکفل را گفت تو چه میگوئی گفت من میگویم که پروردگار تو و آفرینندۀ جمیع افراد انسان و جمیع مخلوقات خالق بر کمال است صانعی است که طبقات سموات برافراشتۀ ید قدرت اوست و صورت شمس و قمر و جمیع کواکب نورگستر نگاشتۀ ید قدرت اوست و تمامی دوابّ و حیوانات بری و بحری را اقسام لطفش روزی رسانیده ای ملک حذر کن از عقاب او و بپرهیز از عذاب او کنعان گفت چه باشد جزای کسی که عبودیت این پروردگار نماید و ابواب توبه و استغفار بروی خود بگشاید جواب داد که بهشت عنبرسرشت، شمه ای از اوصاف درجات جنت بیان کرد کنعان باز پرسید که چیست سزای بنده ای که نسبت بدین آفریدگار طریق عصیان ورزد و خود را از جملۀ بندگانش نشمارد؟ ذوالکفل جواب داد که عذاب جهنم و عذاب الیم و مجملی از صفات درکات دوزخ در حیز تعداد آورد کنعان را از استماع این سخنان رقت بینهایت دست داد ذوالکفل را گفت تو متکفل میشوی که اگر من بوحدانیت حق تعالی و نبوت تو اعتراف نمایم و سالک عبادت گردم خدای تعالی مرا از عذاب دوزخ بدین نعیم بهشت رساند ذوالکفل گفت بلی و به التماس ملک در این باب وثیقه ای نوشته تسلیم کنعان نمود آنگاه کنعان غسل کرد و جامه های پاک پوشید و کلمۀ طیبۀ شهادت بر زبان راند و تعلیم احکام شریعت صیام ایام و قیام لیالی را شعار و دثار خود ساخته بلکه هم در آن چند روز از سر ملک و مال درگذشت و پنهان از قوم به اخیار و زاهدین و سالکان طریق یقین ملحق گشته و بعضی از امرا و لشکر از عقب کنعان شتافته او را یافتند و بدستور معهود در پیش او روی نیاز بر زمین نهادند کنعان ایشان را ازاین حرکت منع کرد گفت بدانید که من به یگانگی پروردگار عالمیان ایمان آورده ام باید که شما نیز متابعت من نمائید تا راه راست یابید آن جماعت نصیحت او را بسمع رضا قبول نموده زبان بکلمۀ توحید جاری گردانیدند و هم در آن اوان کنعان پهلو بر ناتوانی نهاده کتابتی را که ذوالکفل بدو نوشته بود و ضمان بهشت جاودان شده بملازمان خود سپرده و وصیت کرد که آن صحیفه را با او در قبر نهند چون کنعان فوت شد آن جماعت بموجب وصیتش عمل نمود فرشته ای همان روز آن نوشته را بفرمان الهی بیرون آورد از قبر و بذوالکفل که از وهم کفار در زاویۀ افتقار بود رسانید و گفت ایزد تعالی میفرماید که ما بمحض عنایت خود بدانچه از کنعان متکفل شده ای وفا کردیم و بجمیع اولیاء و اهل طاعت خویش بر این موجب بتقدیم میرسانیم بعد از آن ذوالکفل بمیان مردمان رفت و فی الحال جمعی از متابعان کنعان آن جناب را گرفتند که تو اعتقاد پادشاه ما را بفساد آوردی با او غدر کردی. ذوالکفل جواب داد که من ملک را از طریق غوایت بجادۀ هدایت رسانیده متکفل شدم که خدای تعالی او را بجنت اعلی رساند و کنعان در این روز که فوت شده ملازمان بموجب وصیتش صحیفه ای را که در باب تکفل خود نوشته بودم با او در قبر نهادند و حضرت غافرالذنوب چنانچه کفیل شده بودم کنعان را ببهشت رسانیده آن صحیفه را باز بمن فرستادند آنگاه آن نوشته را به آن مردم نمود گفت دست از ضرار من باز دارید تا وقت آنکه اصحاب شما که از عقب ملک رفته اند باز آیند اگر بعد از آمدن ایشان صدق سخن من بر شما ظاهر شود اطاعت و متابعت من نمایید و الا آنچه مقتضای رای شما باشد بتقدیم رسانید آن جماعت را این سخن مقبول افتاد ذوالکفل را در محبس باز داشتند تا مردمی که از عقب کنعان رفته بودند باز آمدند آن طایفه چون کیفیت فوت ملک را چنانچه واقع بود از ذوالکفل شنودند و آن صحیفه را دیده گفتند آنچه ذوالکفل میگوید در حق او راست است و این همان صحیفه است که ذوالکفل برای او نوشته بوده در قبر نهاده بودیم لاجرم آن مردم بقدم اعتذار پیش آمده در آن روز صد و بیست هزار کس بذوالکفل ایمان آوردند و دست در دامان متابعتش زده ترک اصنام کردند و ایضاً ذوالکفل آن طایفه را بجنت الماوی هادی و مهدی شد و ایشان را شرایط احکام اسلام تعلیم فرمود و بدین اسباب ایزد تعالی آن جناب را ذوالکفل خواند مدت عمر ذوالکفل هفتاد و پنجسال بود. و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: بمناسبت بودن وی یکی از انبیاء بنی اسرائیل نام او در قرآن کریم آمده است. و با این که این کلمه عربی است در امر اصل عبرانی آن اختلاف است و گمان میرود که او حزقیل باشد. وی بعد از الیسع مبعوث نبوت شده است. بروایتی قبر او در بتلیس است و نیز در شام و بعض جاهای دیگر گفته اند. و برخی از متتبعین جدید تاریخ برآنند که ذوالکفل از بنی اسرائیل نیست و افکار و مواعظ و معتقدات وی با بنی اسرائیل مخالف باشد و آنرا منسوب به یکی از قبائل عرب گمان برده و نبوت او را نیز انکار کنند.

رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص ٤٣٥ ،٤٢٦ ،٢٠٥ ،١٩٨ ،١٩٧ و جوالیقی ، جزء ص ٧ ص ٢٩٩ و معجم البلدان، ذیل کلمۀ ملاحة. و نزهة القلوب حمدالله مستوفی ج ٣ ص ١٩٥ و حبیب السیر جزء١ از ج ١ ص ٤٠ و قاموس الاعلام ترکی و المرصع ابن الاثیر شود.

|| نام مردی از بنی اسرائیل که حریص بمحرمات بود لکن سپس توبه کرد و گفت والله لااعصی الله ابداً و قضا را همان شب وفات یافت و صباح این جمله را بر در خانۀ او نوشته دیدند که: ان الله قد غفر لذی الکفل. (المرصع ابن الاثیر)

دو شنبه 17 فروردين 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

از کتاب شرح خطبۀ متقین در نهج البلاغة
تألیف سید مجتبی علوی تَراکِمه ای

عبدالله فرزند هارون الرشيد كه پدر او را مأمون لقب داد، پس از قتل برادرش محمد كه امين لقب داشت ... فرمان داد، سر بريدۀ برادرش را، در مجلس عام بر نيزه كشند، تا حس انتقام او بيشتر ارضاء گردد، از پى اين فرمان، دستور ديگرى، صادر نمود و آن اينكه هر كس، خواهان جايزه است، بايد اول اين سر را لعنت كند، سپس جايزه بگيرد. از آن پس هر كس كه در مجلس حضور مى يافت، براى خوشايند خليفه و اخذ جايزه، سر و صاحب آن را لعن مینمود. اين عمل براى عبدالله مأمون بسى لذت بخش بوده و به خود میباليد كه توانسته است، اينگونه حريف رياست خود را مغلوب نموده، از او انتقام بگيرد.

پس از گذشت اندى، روزى پيرمردى خراسانى كه دل پردردى، از رفتار ظالمانۀ حكومت بنى عباس داشت، وارد مجلس شد و طبق معمول، نخست به سوى سر رفت، تا او را لعنت كند و جايزه بگيرد، با لحن خاص خراسانى ها گفت:
خدا تو و پدرت و پدر پدرت را لعنت كند،
جمعيت حاضر، از شنيدن چنين لعنى، به خنده افتادند. مأمون با ديدن اين منظره، از كار خود شرمنده شد، دستور داد، فوراً سر را از نيزه فرود آورده، تا بيش از اين موجب خندۀ ديگران و شرمندگى خود نگردد. ...

دو شنبه 17 فروردين 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

... و بنا بر اين جملۀ

" ... تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ ..."،

با در نظر گرفتن اينكه " تَجافى " به معناى اجتناب و دورى است، و " جُنوب " جمع جَنب به معنى پهلو است و " مَضاجِع " جمع مَضجَع به معناى رختخواب و محلّ استراحت است، كنايه میـشود از اينكه مؤمنين خواب خود را ترك میـكنند، و به عبادت خدا میـپردازند. ...

دو شنبه 17 فروردين 1394برچسب:نحیف, :: :: نويسنده : علی

در خطبة المتّقین آمده:

« ... أجسادُهُم نَحیفَةٌ ... »

نحیف .
[ ن َ ]
(ع ص)

لاغر.
نزار.
خَوَل.
مرد عاجز.
قَضیف.
ضاویّ.
تکیده.

ج، نِحاف، نُحَفاء.

|| نااستوار.
نامحکم.
سست.

قال اللَّيثُ:

نَحُفَ‏ الرّجل‏

يَنْحُفُ‏

نحافة

فهو نَحِيفٌ‏ قَضِيفٌ ضَرِبٌ قليل اللّحم‏ ...

شنبه 15 فروردين 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

[اقوال مختلف در باره مقصود از" حنث عظيم " كه اصحاب شمال بر آن اصرار میورزيدند]
" وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ" در مجمع البيان میگويد:
كلمه" حنث " به معناى شكستن عهد و پيمان مؤكد به سوگند است، و اصرار در شكستن چنين عهدى به اين است كه: به اين عمل ناستوده هم چنان ادامه دهد، و به هيچ وجه دست از آن برندارد.
و شايد اين معنا از سياق استفاده بشود كه اصرار بر حنث عظيم عبارت است از اينكه استكبار از پرستش و بندگى پروردگار خود دارند، عبادتى كه بر حسب فطرت بر آن پيمان بسته بودند، و در عالم ذر بر طبق آن ميثاق داده بودند، و در عين سپردن چنين پيمانى فطرى غير پروردگار خود را اطاعت كنند، و اين پيمان شرك مطلق است.
بعضى هم گفته ‏اند:
اصلاً كلمه" حنث " به معناى گناه عظيم است، و اگر با اين حال كلمه مذكور را به وصف عظيم توصيف كرده، با اينكه عظيم در معناى خود كلمه خوابيده، براى مبالغه است، و منظور از حنث عظيم شرك به خدا است.
بعضى ديگر گفته ‏اند:
حنث عظيم به طور كلى به معناى هر گناه كبيره است.
بعضى هم گفته ‏اند:
سوگند خوردن بر اين ادعا است كه قيامت دروغ است، و اين سوگند در آيه شريفۀ
" وَ أَقْسَمُوا بِاللهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللهُ مَنْ يَمُوتُ "
حكايت شده میفرمايد:
مشركين سوگندهاى غلاظ و شدادى به خدا میخورند كه خدا مردگان را زنده نمیكند،
ولى
لفظ آيۀ مورد بحث مطلق است، نه از آن خصوص عهدشكنى متبادر است، و نه شرك به خدا، و نه گناهان كبيره، و نه سوگند بر نبودن معاد، و چون آيه مطلق است پس با احتمال ما بهتر میسازد كه گفتيم: عبارت است از
«اطاعت غير خدا»
كه اين نيز مطلق است و شامل همۀ آن احتمالات میشود.
ترجمۀ تفسیر المیزان

*****************************

حنث .
[ ح ِ ]
(ع اِ)

بزۀ بزرگ .
بزه .
اثم .
ذنب .

و کانوا یصرون علی الحنث العظیم .

|| خلاف در سوگند.
خلف در یمین .
ج ، احناث

و آل مهلب هرگاه که بحق مهلب سوگند یاد کردندی حنث را بدان راه نبودی . (تاریخ بیهق).

|| ادراک و بلوغ .
تکلیف .
حد بلوغ .
حد تکلیف .
بتکلیف .
گویند: بلغ الغلام الحنث .
بتکلیف رسید آن کودک .

|| (مص)
بزه مند شدن .

|| میل کردن از حق بباطل .

|| میل کردن از باطل بحق یا از حق بسوی باطل .

|| خلاف سوگند کردن .
سوگند دروغ کردن .
دروغ شدن سوگند.
وفا نکردن بموجب سوگند.

شنبه 15 فروردين 1394برچسب:یوشع, :: :: نويسنده : علی

یوشع .
[ ش َ ]
(اِخ)

نام پسر نوح پیغمبر.
(ناظم الاطباء).

یوشع .
[ ش َ ]
(اِخ)

گفته اند نام همان کسی است که به شباهت و شکل عیسی درآمد و به دار آویخته و کشته شد.
(از کامل ابن اثیر چ جدید بیروت ص ٣١٨).

یوشع .
[ ش َ ]
(اِخ)

ابن نون بن افراهم بن یوسف بن یعقوب .
صاحب موسی و خلیفۀ او که در حیاتش نوبت به وی منتقل گردید.
(از منتهی الارب).
یوشع بن نون وصی حضرت موسی (ع) ابن افراهم بن یوسف (ع).
(از حبیب السیر).
پیغمبری معروف.
(دهار).
یوشع پس از مرگ هارون سه سال وصی موسی شد. موسی با یوشع اندر بیابان برفت. باد و تاریکی برآمد. موسی یوشع را در کنار گرفت و در میان پیراهن ناپدید گشت. یوشع بازگردید و بنی اسرائیل را گفت. گفتند موسی را بکشتی. او را بگرفتند و ده موکل بر وی کردند تا خدای تعالی در خواب بنمود که موسی را اجل رسید. یوشع را رها کردند و خدای تعالی او را پیغامبری داد و بنی اسرائیل را از تیه بیرون آورد در عهد منوچهر و به حرب جباران برد. آنان حیلت کردند و زنان نیکو را به سپاه بنی اسرائیل فرستادند تا ایشان زنا کنند و هلاک شوند و خدای تعالی سه روزه طاعون بر ایشان افکند بدان گناه. و بسیاری هلاک شدند در آن سه روز. یوشع ولایت جباران بستد و بسیار جایی دیگر و بنی اسرائیل را بازپس آورد. و چون عمر یوشع به ١٢٨ سال رسید بمرد. پیغمبری مرسل بود مستجاب الدعوه و از بعد او کالوب بن یوفنا بود.
(از مجمل التواریخ والقصص صص ٢٠٥-٢٠٣).
یعقوب و ... یوشع و یسع همگی اعجمی هستند.
(از المعرب جوالیقی ص ٣٥٥).
در تواریخ آمده است که هارون و یوشع بن نون برای حضرت موسی نویسندگی می کردند.
(صبح الاعشی ج ١ ص ٣٩).
او وصی موسی بود و با مردم کنعان جنگ می کرد و برای این که جنگ را به پایان آرد به خورشید امر توقف داد (رد شمس) و گویند یسع که در قرآن آمده هموست و باز گویند عمه زادۀ موسی بود.
(یادداشت مؤلف)
و رجوع به فهرست حبیب السیر و قاموس کتاب مقدس و آثارالباقیه ص ٧٥ شود.

 

جمعه 14 فروردين 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

مزارشریف.
[ م َ رِ ش َ ]
(اِخ)

شهری در افغانستان مرکز ریاست ترکستان افغانستان پانزده کیلومتری مشرق بلخ سکنۀ آن ٧٥٠٠٠ تن دارای صنایع است.
اهمیت این شهر بخاطر مقبره ای است که بزعم مردم آن سامان از امیرالمؤمنین علی علیه السلام است. این مرقد را سلطان علی میرزا در آغاز قرن نهم هجری (٨٠٢ ه.ق. ١٤٢٠ م.) بنا کرد.
میرخواند مؤلف روضةالصفا دربارۀ این مرقد چنین مینویسد:
درشهور سنه خمس و ثمانین و ثمان مأئه. (٨٨٥ ه.ق.) که میرزا بایقرا در بلخ بود شمس الدین محمد از فرزندان بایزید بسطامی به بلخ رفت و کتابی تاریخی که در زمان سلطان سنجر تصنیف شده بود نشان داد در آن کتاب نوشته بود که مرقد علی بن ابیطالب (ع) در خواجه خیران در فلان موضع است میرزا بایقرا سادات و اعیان و قضات را جمع کرد و بدان دهکده که در سه فرسخی بلخ است رفتند در آنجا گنبدی بود و قبری داشت آن قبر را بکندند لوحی از سنگ سفید پیدا شد که برآن نوشته بود «هذا قبر أسد الله أخ رسول الله علی ولی الله» میرزا بایقرا قاصدی به هرات فرستاد. خاقان منصور بفرمود قبه ای در کمال ارتفاع بر آن قبر بنیاد کردند و در اطراف آن ایوانها و بیوتات ساختند و قریۀ خواجه خیران از کثرت عمارت و زراعت صفت مصر گرفت ....
(بریتانیکا. سرزمینهای خلافت شرقی ص ٤٤٩. خواندمیر جزء سوم ص ٢٣٨. اعلام المنجد).

جمعه 14 فروردين 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

غَری.
[ غ َ ]
(اِخ)

نام موضعی به کوفه که تن امیرالمؤمنین علی (ع) را در آنجابه خاک سپردند.
|| یکی از نامهای شهر نجف.
(ماضی النجف و حاضرها ج ١ ص ٨).
رجوع به دورۀ کتاب مذکور و رجوع به نجف شود.
|| یکی از غریان را گویند.
(از معجم البلدان).
رجوع به غریان شود.

 

نَجَف.
[ ن َ ج َ ]
(اِخ)

شهری است در عراق از استان [ لواء ] کربلا. در حدود ٢٥٠٠٠ نفر جمعیت دارد. مشهد امیرالمؤمنین علی علیه السلام بدانجاست و بدین مناسبت از شهرهای مقدس و مورد احترام شیعیان است و همه ساله در ایام مخصوص گروه بسیاری از شیعیان برای زیارت بدانجا میروند. نجف بزرگترین مرکز علمی شیعۀ امامیه است و در آنجا مدارس مخصوص تدریس علوم دینی از قدیم الایام ساخته شده است. علمای بزرگ شیعه برای کامل ساختن تحصیلات خود و نیل به مقام اجتهاد از بلاد مختلف شیعه نشین بدین شهر میروند و مراجع تقلید و پیشوایان بزرگ شیعۀ دوازده امامی یا از علمای متوطّن در این شهرند یا درجات علمی خود را نزد فقهای این شهر طی کرده اند.
-
شاه نجف ; کنایه از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام است.
-
شحنۀ نجف ; کنایه از امیرالمؤمنین علی علیه السلام است.

«حافظ» اگر قدم زنی در رهِ خاندان به صدق
بـدرقـۀ رَهَـت شـود هـمّــتِ شــحـنــۀ نــجــف

حافظ

 

جمعه 14 فروردين 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

" كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ "

- اگر كلمۀ " شأن " را در اينجا نكره يعنى بدون الف و لام آورد، براى اين بود كه تفرّق و اختلاف را برساند در نتيجه معناى جمله چنين شود:
خداى تعالى در هر روزى كارى دارد، غير آن كارى كه در روز قبل داشت، و غير آن كارى كه روز بعدش دارد، پس هيچ يك از كارهاى او تكرارى نيست، و هيچ شانى از شؤون او از هر جهت مانند شان ديگرش نيست، هر چه میكند بدون الگو و قالب و نمونه میكند، بلكه به اِبداع و ايجاد میكند، و به همين جهت است كه خود را بديع ناميده، فرموده:
" بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ"
البته اين را هم بگوييم كه:
منظور از كلمۀ " يوم " در جملۀ " كلّ يوم - هر روز " احاطۀ خداى تعالى در مقام فعل و تدبير اشياء است، در نتيجه او در هر زمانى هست ولى در زمان نيست، و در هر مكانى هست ليكن در مكان نمیگنجد، و با هر چيزى هست ليكن نزديك به چيزى نيست.

ترجمۀ تفسیر المیزان

... " رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ "
مراد از " ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ " ،
تكليف‏هاى ابتدايى طاقت‏فرسا نيست،
چون توجّه نمودى كه خداى تعالى هرگز چنين تكاليفى به بندگان خود نمیكند،
چون هم عقل آن را تجويز نمیكند،
و هم كلام خود خداى تعالى، كه در مقام حكايت گفتار مؤمنين فرموده: " سَمِعْنا وَ أَطَعْنا "، بر خلاف آن دلالت دارد،
بلكه مراد از آن جزا و كيفرِ بدیهايى است كه ممكن است به ايشان برسد،
حال يا به صورت تكاليف دشوار (نظير آنچه در بنى اسرائيل واقع شد) باشد،
و يا به صورت عذاب‏هايى كه ممكن است نازل شود،
و يا به صورت مسخ شدن و امثال آن باشد.
ترجمۀ تفسیر المیزان



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 207
بازدید دیروز : 1326
بازدید هفته : 1533
بازدید ماه : 13786
بازدید کل : 207829
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content