یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان گاتها. (اِخ) کهنه ترین و مقدسترین قسمت اوستا گاتها میباشد که در میان یسنا جای داده شده است در خود اوستا گاثا و در پهلوی گاس آمده و جمع آن گاسان میباشد و گاسانیک ترکیب صفتی آن است یعنی مربوط به گاتها در پهلوی نیز بطور خصوصی هر فرد از اشعار گاتها را (گاس) گویند در سانسکریت هم این کلمه گاثا میباشد. در کتب مذهبی بسیار کهن برهمنی و بودایی گاتا عبارت است از قطعات منظومی که در میان نثر باشد. گاثای اوستا نیز اصلاً چنین بوده است و به مناسبت موزون بودن است که بخش مزبور، گاتها (یعنی سرود و نظم و شعر) نامیده شده است. از زمان بسیار قدیم، ایرانیان گاثا را از سخنان فرخندۀ خود وخشور زرتشت سپنتمان میدانستند لذا احترامی خاص برای آن قائل بودند ولی تحقیقات دانشمندان مانند میه ثابت کرده است که همۀ سرودهای گاثها از زرتشت نیست و از آن میان برخی پرداختۀ نخستین پیروان او میباشد در اوستای عهد ساسانیان گاتا در سر نخستین نسک گاسانیک که موسوم بود به ستوت یشت جای داشت در یسنای ٥٧ بند ٨ آمده : یشت. [ ی َ ] نام یکی از نسکهای اوستا و کلمۀ اوستایی آن یشتی از ریشۀ کلمۀ یسنا میباشد. یشتن. [ ی َ ت َ ] به لغت زند وپازند، آهسته دعا خواندن بر طعام و زمزمه کردن مغان در وقت طعام خوردن و درخواست نمودن و استدعا کردن ونیاز کردن و ستایش نمودن. یشته کردن. [ ی َ ت َ / ت ِ ک َدَ ] یشتها. [ ی َ ] کیقباد. [ ک َ / ک ِ ق ُ ] نام اولین پادشاه از سلسلۀ کیان. نام پادشاهی عظیم الشأن از ایران که کمال عیاش بود و صد سال پادشاهی کرد. کیقباد سرسلسلۀ پادشاهان کیانی است. راجع به او و پادشاهان دیگر این سلسله تقریباً مندرجات مورخین موافق است. پس از مردن «گرشاسب» آخرین پادشاه پیشدادی با اینکه «طوس» و «گستهم» پسران «نوذر» در حیات بودند و خاندان «فریدون» هنوز از میان نرفته بود اما چون «فرّ ایزدی» با آنان نبود، ناگزیر به پادشاهی نرسیدند. پس از مشورت «زال» با موبدان، «کیقباد» را که دارای فرّ ایزدی و برازندۀ تاج و تخت بود به شهریاری برگزیدند و «رستم» پسر زال به «البرزکوه» رفت و او را به «استخر» آورد. بعد از رسیدن کیقباد به پادشاهی «تورانیان» که به «ایران» هجوم آورده بودند، شکست یافته برگشتند. جمعه 1 خرداد 1394برچسب:الحسين بن عليّ بن أبي طالب ع, :: :: نويسنده : علی
الحُسَين السِّبْط الحسين بن عليّ بن أبي طالب، شنبه 26 ارديبهشت 1394برچسب:لولاك لما خلقت الأفلاك, :: :: نويسنده : علی
المناقب ابن شهرآشوب قرن 6 ه.ق. ج 1 ص 217 لَولاكَ لَما خَلَقتُ الأَفلاکَ شنبه 26 ارديبهشت 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
... چون بدانستیم ما کاین «تن» نه ایم ای خُنُك آن را كه «ذاتِ» خود شناخت كودكی گریَد پـی جوز و مویز پیشِ «دل» جوز و مویز آمد «جسد» هر كه «محجوب» ست، او خود كودكی ست گر به ریش و خایه مَردَستی كسی پیشوایِ بَد بُوَد آن بُز، شتاب ریش را شانه زدی كه سابِقَم هین، «رَوِش» بُگزین و تَركِ ریش كُن ریشِ خود را خنده زاری کرده ای تا شَوی چون بویِ گُل با عاشقان چیست بویِ گُل؟ دَمِ عقل و خِرَد *** مثنوی معنوی دفتر 5 کُـــــــرّ. [ ک ُرر ] ... آبگیری که هر یک از طول و عرض و عمق آن سه وجب و نیم باشد. پیمانه جهت آب، و آن به مقدارِ آبی است که با ملاقات نجاست نجس نشود. شنبه 26 ارديبهشت 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
چو غُلامِ آفتابم هم از آفتاب گویم چو رسولِ آفتابم به طریقِ تَرجُمانی به قَدَم چو آفتابم، به خَرابه ها بِتابَم به سَرِ درخت مانَم، که زِ اَصل، دور گشتم من اگر چه سیبِ شیبَـم زِ درختِ بَس بُلندم چو دِلَم زِ خاکِ کویَـش بکَشیدِه است بویش بگُشا نقاب از رُخ، که رُخِ تو اَست فَرُّخ چو دلت چو سنگ باشد، پُر از آتشم چو آهن زِ جَبینِ زَعفَرانی کَرّ و فَرِّ لاله گویم چو زِ آفتاب زادَم، به خدا که کیقُبادَم اگرَم حسود پُرسد، دلِ من زِ شُکر تَرسَد بَرِ «رافِضی» چگونه زِ «بَنی قُحافة» لافَـم؟ چو رَباب از او بنالد، چو کمانچه، رو دَراُفتَم به زبان «خموش» کردم؛ که دلِ کباب دارم شنبه 26 ارديبهشت 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
تا صورتِ پیوندِ جهان بود، علیّ (ع) بود شاهی که ولیّ بود و وصیّ بود علی بود هم آدم و هم شیث و هم أیّوب و هم إدریس هم موسی و هم عیسی و هم خِضر و هم إلیاس در ظلمتِ ظُلمات به سرچشمۀ حَیوان داود که میـساخت زره با سَرِ انگشت مسجودِ ملائک که شد آدم زِ علی شد آن عارفِ سجّاد که خاکِ دَرَش از قَدر هم اوّل و هم آخِر و هم ظاهر و باطن وَجهی که بیان کرد خداوند در «اَلحَمد» عیسی به وجود آمد و فِی الحال سخن گفت آن «لَحمُکَ لَحمی» بشنو تا که بدانی موسی و عصا و یَدِ بَیضاء و نبوّت چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم خاتَم که در انگشت، سلیمانِ نَبیّ کرد آن شاهِ سَرافراز که اندر شبِ معراج سِرِّ دو جهان، پَرتوِ انوارِ الهی آنجا که جوی شرک نماند به حقیقت صد بار نظر کردم و دیدم به حقیقت جبریل که آمد زِ بَرِ خالقِ بیـچون آنجا که دویی شرک بُوَد در رَهِ توحید محمود نبودند مَر آنها که ندیدند آن کاشفِ قرآن که خدا در همه قرآن این کفر نباشد، سخنِ کفر نه این ست آن قلعه گشایی که درِ قلعۀ خیبر آن شاهِ سَرافراز که اندر رهِ اسلام آن شیرِ دلاور که زِ بَهرِ طمعِ نَفس هارونِ ولایت ز پیِ احمدِ مختار (ص) این یک دو سه بیتی که بگفتم به معمّا سِرِّ دو جهان، جمله زِ پیدا و زِ پنهان مِرداس. [م ِ ] ابن جدیر بن عامر بن عبید بن کعب ربعی حنظلی تمیمی مکنی به ابوبلال (متوفی در٦١ ه.ق.). وی را به نام مادرش مرداس بن ادیة نیز گفته اند. یکی از بزرگان خوارج و از خطبا و دلیران و پارسایان بود. با علی علیه السلام در صفین حضور داشت اما حکمیت را انکار کرد و نهروان را نیز دریافت. «عبیدالله بن زیاد» او را درکوفه زندانی کرد ولی از زندان رهایی یافت و با حدودسی مرد به آسک اهواز (میان رامهرمز و ارجان) رفت و خروج کرد. عبیدالله لشکری گران بر سر او فرستاد و گریزاندش. بار دیگر عباد بن علقمۀ مازنی را بر او فرستاد روز آدینه ای تا نیمروز جنگ میان مرداس و عباد قائم بماند و در آن وقت دو گروه برای اقامۀ نماز دست از جنگ کشیدند اما هنگامی که مرداس و یارانش به نماز ایستاده بودند عباد گرد آنان فرو گرفت و همگی را کشت و سر مرداس را نزد «ابن زیاد» فرستاد. (الأعلام زِرِکليّ). پيوندها |
|||
![]() |