یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
جمعه 8 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

گاتها.

(اِخ)

کهنه ترین و مقدسترین قسمت اوستا گاتها میباشد که در میان یسنا جای داده شده است در خود اوستا گاثا و در پهلوی گاس آمده و جمع آن گاسان میباشد و گاسانیک ترکیب صفتی آن است یعنی مربوط به گاتها در پهلوی نیز بطور خصوصی هر فرد از اشعار گاتها را (گاس) گویند در سانسکریت هم این کلمه گاثا میباشد. در کتب مذهبی بسیار کهن برهمنی و بودایی گاتا عبارت است از قطعات منظومی که در میان نثر باشد. گاثای اوستا نیز اصلاً چنین بوده است و به مناسبت موزون بودن است که بخش مزبور، گاتها (یعنی سرود و نظم و شعر) نامیده شده است. از زمان بسیار قدیم، ایرانیان گاثا را از سخنان فرخندۀ خود وخشور زرتشت سپنتمان میدانستند لذا احترامی خاص برای آن قائل بودند ولی تحقیقات دانشمندان مانند میه ثابت کرده است که همۀ سرودهای گاثها از زرتشت نیست و از آن میان برخی پرداختۀ نخستین پیروان او میباشد در اوستای عهد ساسانیان گاتا در سر نخستین نسک گاسانیک که موسوم بود به ستوت یشت جای داشت در یسنای ٥٧ بند ٨ آمده :
«ما می ستائیم فرخنده سروش را، کسی که نخستین بار پنج گاتهای زرتشت سپنتمان مقدس را بسرود.»
کلیۀ گاتها ١٧ هائتی (فصل) است و شامل ٢٣٨ قطعه و ٨٩٦ بیت و ٥٥٦٠ کلمه میباشد. این اشعار قدیمترین آثاری است که از روزگار پیشین برای ما تا امروز باقیمانده است. گاتها از حیث صرف و نحو و زبان و فکر با دیگر قسمتهای اوستا فرق دارد و نیز بسا لغاتی که در آن استعمال شده در دیگر بخشها نیامده و مطابق آنها را در قدیمترین کتب مذهبی برهمنان باید جست. گاتها روزی جزو کتاب بسیار بزرگی بوده و لابد همان است که مورخ یونانی هرمیپوس از آن سخن رانده است. نظر بمعنی گاتها در کتب برهمنان و بودائیان گاتهای اوستا را نیز باید در قدیم جزو مطالب منثوری تصور کرد که امروز در دست نیست. برای آنکه مطالب را مختصر کرده به شکلی درآورند که مردم بتوانند به حافظه بسپرند متوسل به شعر میشدند. این طرز نگارش بویژه در میان اقوام هند و اروپائی متداول بوده است. گاتهای اوستا شامل پنج قسمت است و بمنزلۀ پنج کتاب اسفار تورات است که یهودیان آنها را از خود موسی دانسته احترام خاصی برای آنها منظور دارند. نخستین موسوم است به «اهنود»، دوم موسوم است به «اشتود»، سوم به نام «سپنتمد»، چهارم موسوم به (وهوخشتر) و پنجمین گاتها به (وهشتواشت) نامزد است.
رجوع به گات شود.
(مزدیسنا، دکتر معین).
و رجوع به گاتهای پورداود شود.
کریستن سن در فصل سوم (آئین زردشتی دین رسمی کشور) نویسد: که هر ماه سی روز است. که نام آنها مأخوذ از اسامی ایزدان است هفت روز اول ماه بترتیب بنام اوهرمزد و شش امهراسپندان نامیده میشود; بعد از ماه آخر پنج روز اندر گاه (خمسۀ مسترقه) بر ٣٦٠ روز سال اضافه میکردند و هر یک از این پنج روز را به نام یکی از گاتاهای پنجگانه میخواندند.
(ترجمۀ ایران در زمان ساسانیان).

جمعه 8 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

یشت.

[ ی َ ]
(اِخ)

نام یکی از نسکهای اوستا و کلمۀ اوستایی آن یشتی از ریشۀ کلمۀ یسنا میباشد.
رجوع به یشتها شود.

یشتن.

[ ی َ ت َ ]
(مص)

به لغت زند وپازند، آهسته دعا خواندن بر طعام و زمزمه کردن مغان در وقت طعام خوردن و درخواست نمودن و استدعا کردن ونیاز کردن و ستایش نمودن.
(از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
یشتن مصدر پهلوی (هم ریشۀ یزشن) به معنی خواندن کتاب مقدس و اوراد.
(یادنامۀ پورداود)
آن چهل هزار مرد بر یزشن کردن ایستادند و درونی (
درون، ناني که پس از انجام دادن تشريفات ديني خورند. (يادنامه ٌ پورداود.) بیشتند و قدری په [ پیه ] برآن درون نهادند چون تمام بیشتند یک قدح شراب به ویراف دادند.
(از ترجمۀ ارداویراف نامه به نقل یادنامۀ پورداود).
و رجوع به یزشن شود.

یشته کردن.

[ ی َ ت َ / ت ِ ک َدَ ]
(مص مرکب)
دعا خواندن و نماز کردن و درود خواندن بر طعام.
(ناظم الاطباء).
زمزمه کردن.
(آنندراج).

یشتها.

[ ی َ ]
(اِخ)

یشت به معنی نیایش و فدیه و مانند آن است و آن مجموعۀ سرودهایی برای هرمزد و ایزدان هفتگانه یعنی امشاسپندان و فرشتگان دیگر است و ظاهراً اصلاً این مجموعه موزون بوده است و آن جزوی از اوستای کنونی است.
(یادداشت مؤلف).
یشت ، کلمۀ اوستایی آن یشتی از ریشۀ کلمۀ یسنا برای ستایش به طور عموم آمده و یشتها به ویژه برای ستایش آفریدگار و نیایش امشاسپندان و ایزدان. در فرهنگهای پارسی یشتن را به معنی عبادت کردن گرفته اند. مؤلف برهان می نویسد: «یشتن به لغت زند و پازند (!) به معنی زمزمه کردن و چیزی خواندن باشد بر طعام، و آن عبادتی است مغان را در وقت طعام خوردن». پیداست که در این تعبیر معنی یشتن را از عمومیت ساقط و به باژ و زمزمه تخصیص داده است. زراتشت بهرام پژدو در ارداویرافنامه گوید:
چو از کار یزشچاری گذشتند
از اول کار، جایی می بیشتند.
و نیز:
ز بیم کارزار و قحط و کشتن
نبد پروای دین و باژو یشتن .
و یشت در برهان «نام نسکی باشد از کتاب زند» زراتشت بهرام در زراتشت نامه گوید:
ز بهر روان هرکه فرمود یشت
پشیمان شد از گفت خود بازگشت.
یشتها امروز اگرچه ترکیب شعری ندارد، ولی هنوز هم کلامش موزون و با طرزی شاعرانه، با عبارات بلند و تخیلات عالی سروده شده است. اصلاً همۀ یشتها منظوم بوده. منتها دارای اوزان هجایی، و مانند «گاتها» به قطعات و بیتها منقسم و شمارۀ هجاهای آن ٨ و گاهی ١٠ و١٢ بوده است. بعدها به واسطۀ تصرفاتی که در آنها شده و به علت تفسیر که به تدریج جزو متن گردیده ترکیب شعری آن بهم خورده است. با وجود این، اوزان آن به خوبی معلوم است و میتوان دوباره به شکل اصلی درآورد. برخی از یشتها بسیار قدیمی به نظر میرسند. اکنون ٢١ یشت موجود است که بعضی از آنها کوتاه و بعضی دیگر بسیار بلندند. اسامی یشتها به قرار ذیل است:
١ - هرمزد یشت ٢ - هفت امشاسپند یشت ٣ - اردیبهشت یشت ٤ - خرداد یشت ٥ - آبان یشت ٦ - خورشید یشت ٧ - ماه یشت ٨ - تیر یشت ٩ - گوش یشت ١٠ - مهر یشت ١١ - سروش یشت ١٢ - رشن یشت ١٣ - فروردین یشت ١٤ - بهرام یشت ١٥ - رام یشت ١٦ - دین یشت ١٧ - ارد یشت ١٨ - اشتاد یشت ١٩ - زامیاد یشت ٢٠ - هوم یشت ٢١ - ونند یشت. از این میان خصوصاً یشتهای ٥ و٨ و١٠ و١٣ و١٤ و١٧ و١٩ بسیار قدیمند. (از یشتها)
(مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی).
در برهان و آنندراج و ناظم الاطباء آن را نسکی از نسکهای زند آورده اند که درست نیست.

جمعه 8 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

کیقباد.

[ ک َ / ک ِ ق ُ ]
(اِخ)

نام اولین پادشاه از سلسلۀ کیان.
(ناظم الاطباء).

نام پادشاهی عظیم الشأن از ایران که کمال عیاش بود و صد سال پادشاهی کرد.
(غیاث) (آنندراج).

کیقباد سرسلسلۀ پادشاهان کیانی است. راجع به او و پادشاهان دیگر این سلسله تقریباً مندرجات مورخین موافق است. پس از مردن «گرشاسب» آخرین پادشاه پیشدادی با اینکه «طوس» و «گستهم» پسران «نوذر» در حیات بودند و خاندان «فریدون» هنوز از میان نرفته بود اما چون «فرّ ایزدی» با آنان نبود، ناگزیر به پادشاهی نرسیدند. پس از مشورت «زال» با موبدان، «کیقباد» را که دارای فرّ ایزدی و برازندۀ تاج و تخت بود به شهریاری برگزیدند و «رستم» پسر زال به «البرزکوه» رفت و او را به «استخر» آورد. بعد از رسیدن کیقباد به پادشاهی «تورانیان» که به «ایران» هجوم آورده بودند، شکست یافته برگشتند.
(از یشتها تألیف پورداود)

 الحُسَين السِّبْط
(4 - 61 ه.ق. 625 - 680 م.)

الحسين بن عليّ بن أبي طالب،
الهاشمي القرشي
العدناني،
أبو عبد الله:
السبط الشهيد،
ابن فاطمة الزهراء.
و في الحديث:
الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنة.
ولد في المدينة،
و نشأ في بيت النبوة،
و إليه نسبة كثير من الحسينيين.
و هو الّذي تأصلت العداوة بسببه
بين بني هاشم و بني أمية
حتى ذهبت بعرش الأمويين.
و ذلك أن معاوية ابن أبي سفيان لما مات،
و خلفه ابنه يزيد،
تخلف الحسين عن مبايعته،
و رحل إلى مكة في جماعة من أصحابه،
فأقام فيها أشهرا،
و دعاه إلى الكوفة
أشياعه
(و أشياع أبيه و أخيه من قبله) فيها،
على أن يبايعوه بالخلافة،
و كتبوا إليه
أنهم في جيش متهيئ للوثوب
على الأمويين.
فأجابهم،
و خرج من مكة
في مواليه و نسائه و ذراريه
و نحو الثمانين من رجاله.
و علم يزيد بسفره
فوجه إليه جيشا
اعترضه في كربلاء
(بالعراق - قرب الكوفة)
فنشب قتال عنيف
أصيب الحسين فيه بجراح شديدة،
و سقط عن فرسه،
فقتله سنان بن أنس النخعي
(و قيل الشمر بن ذي الجوشن)
و أرسل رأسه و نساؤه و أطفاله
إلى دمشق
(عاصمة الأمويين)
فتظاهر يزيد بالحزن عليه.
و اختلفوا في الموضع الّذي دفن فيه الرأس
فقيل في دمشق،
و قيل في كربلاء، مع الجثة،
و قيل في مكان آخر،
فتعددت المراقد،
و تعذرت معرفة مدفنه.
و كان مقتله (رضي الله عنه)
يوم الجمعة
عاشر المحرم،
و قد ظل هذا اليوم يوم حزن و كآبة
عند جميع المسلمين
و لا سيما الشيعة.
و للفيلسوف الألماني «ماربين»
كتاب سماه
«السياسة الإسلامية»
أفاض فيه بوصف استشهاد الحسين،
و عدّ مسيره إلى الكوفة
بنسائه و أطفاله سيرا إلى الموت،
ليكون مقتله ذكرى دموية لشيعته،
ينتقمون بها من بني أمية،
و قال:
لم يذكر لنا التاريخ
رجلا
ألقى بنفسه و أبنائه و أحب الناس إليه
في مهاوي الهلاك
إحياء لدولة سلبت منه،
إلا الحسين،
ذلك الرجل الكبير
الّذي عرف كيف يزلزل ملك الأمويين الواسع
و يقلقل أركان سلطانهم.
و كان نقش خاتمه
«الله بالغ أمره».
و مما كتب في سيرته
«أبو الشهداء: الحسين بن علي - ط»
لعباس محمود العقاد،
و «الحسين بن علي - ط»
لعمر أبي النصر،
و «الحسين عليه السلام - ط»
جزءان،
لعلي جلال الحسيني.

شنبه 26 ارديبهشت 1394برچسب:لولاك لما خلقت الأفلاك‏, :: :: نويسنده : علی

المناقب

ابن شهرآشوب

قرن 6 ه.ق.

ج 1

ص 217

لَولاكَ لَما خَلَقتُ الأَفلاکَ

شنبه 26 ارديبهشت 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

...

چون بدانستیم ما کاین «تن» نه ایم
از «وَرایِ تَن»،  به «یزدان» میزئیم

ای خُنُك آن را كه «ذاتِ» خود شناخت
اندر اَمنِ سَرمَدی قَصری بساخت

كودكی گریَد پـی جوز و مویز
پیشِ «عاقل» باشد آن بس سهل چیز

پیشِ «دل» جوز و مویز آمد «جسد»
«طفل»، كی در دانشِ «مَردان» رَسد؟

هر كه «محجوب» ست، او خود كودكی ست
«مرد» آن باشد، كه بیرون از «شكّی» ست

گر به ریش و خایه مَردَستی كسی
هر بُزی را ریش و مو باشد بسی

پیشوایِ بَد بُوَد آن بُز، شتاب
میــبَرَد اصحاب را پیشِ قَصّاب

ریش را شانه زدی كه سابِقَم
سابقی، لیكِن به سویِ دَرد و غَم

هین، «رَوِش» بُگزین و تَركِ ریش كُن
تركِ این ما و من و تَشویش كُن

ریشِ خود را خنده زاری کرده ای
ناز  کم کُن، چونـکه ریش آورده ای

تا شَوی چون بویِ گُل با عاشقان
پیشوا و رهنمای گلسِتان

چیست بویِ گُل؟ دَمِ عقل و خِرَد
شد قَلاووزِ  رَهِ «مُلكِ اَبَد»

***

مثنوی معنوی

دفتر 5

شنبه 26 ارديبهشت 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

کُـــــــرّ.

[ ک ُرر ]
(ع اِ)

...
(اصطلاح فقه
)

آبگیری که هر یک از طول و عرض و عمق آن سه وجب و نیم باشد.

پیمانه جهت آب، و آن به مقدارِ آبی است که با ملاقات نجاست نجس نشود.
اندازۀ آب که در مکعبی بگنجد که هر یک از ابعاد آن (طول و عرض و عمق) سه وجب و نیم باشد
و آن نزدیک ٣٥٠ لیتر است.

...

شنبه 26 ارديبهشت 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

چو غُلامِ آفتابم هم از آفتاب گویم
نه شبم نه شب پَرَستَم که حدیثِ خواب گویم

چو رسولِ آفتابم به طریقِ تَرجُمانی
پنهان از او بپُرسم، به شما جواب گویم

به قَدَم چو آفتابم، به خَرابه ها بِتابَم
بگُریزَم از عَمارَت سُخنِ خَراب گویم

به سَرِ درخت مانَم، که زِ اَصل، دور گشتم
به میانۀ قُشورَم همه از لُباب گویم

من اگر چه سیبِ شیبَـم زِ درختِ بَس بُلندم
من اگر خَراب و مَستم، سخنِ صَواب گویم

چو دِلَم زِ خاکِ کویَـش بکَشیدِه است بویش
خَجِلَم زِ خاکِ کویـش که حدیثِ آب گویم

بگُشا نقاب از رُخ، که رُخِ تو اَست فَرُّخ
تو رَوا مَبین که با تو زِ پَسِ نقاب گویم

چو دلت چو سنگ باشد، پُر از آتشم چو آهن
تو چو لُطفِ شیشه گیری؛ قدح و شراب گویم

زِ جَبینِ زَعفَرانی کَرّ و فَرِّ لاله گویم
به دو چشمِ ناودانی صفتِ سَحاب گویم

چو زِ آفتاب زادَم، به خدا که کیقُبادَم
نه به شب، طلوع سازم، نه زِ ماهتاب گویم

اگرَم حسود پُرسد، دلِ من زِ شُکر تَرسَد
به شکایت اندرآیم غمِ اضطراب گویم

بَرِ «رافِضی» چگونه زِ «بَنی قُحافة» لافَـم؟
بَرِ «خارجی» چگونه غَمِ «بوتُراب (ع)» گویم؟

چو رَباب از او بنالد، چو کمانچه، رو دَراُفتَم
چو خطیب، خطبه خوانَد، من از آن خِطاب گویم

به زبان «خموش» کردم؛ که دلِ کباب دارم
دلِ تو بسوزد ار من، زِ دِلِ کباب گویم

شنبه 26 ارديبهشت 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

تا صورتِ پیوندِ جهان بود، علیّ (ع) بود
تا نقشِ زمین بود و زمان بود علی بود

شاهی که ولیّ بود و وصیّ بود علی بود
سلطانِ سخا و کرم و جود علی بود

هم آدم و هم شیث و هم أیّوب و هم إدریس
هم یوسُف و هم یونُس و هم هود علی بود

هم موسی و هم عیسی و هم خِضر و هم إلیاس
هم صالحِ پیغمبر و داود علی بود

در ظلمتِ ظُلمات به سرچشمۀ حَیوان
هم مُرشد و هم راهبَرِ خِضر علی بود

داود که میـساخت زره با سَرِ انگشت
استادِ زره ساز  به داود علی بود

مسجودِ ملائک که شد آدم زِ علی شد
در قبله محمّد (ص) بُد و مقصود
علی بود

آن عارفِ سجّاد که خاکِ دَرَش از قَدر
بر کُـنگرۀ عرش بیـفزود
علی بود

هم اوّل و هم آخِر و هم ظاهر و باطن
هم عابد و هم مَعبَد و مَعبود
علی بود

وَجهی که بیان کرد خداوند در «اَلحَمد»
آن وجه، بیان کرد و بفرمود
علی بود

عیسی به وجود آمد و فِی الحال سخن گفت
آن نُطق و فَصاحت که در او بود
علی بود

آن «لَحمُکَ لَحمی» بشنو تا که بدانی
آن یار که او نَفسِ نَبیّ بود
علی بود

موسی و عصا و یَدِ بَیضاء و نبوّت
در مصر، به فرعون، که بنمود
علی بود

چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم
از رویِ یقین در همه موجود علی بود

خاتَم که در انگشت، سلیمانِ نَبیّ کرد
آن نورِ خدایی که در او بود
علی بود

آن شاهِ سَرافراز که اندر شبِ معراج
با احمدِ مختار (ص) یکی بود
علی بود

سِرِّ دو جهان، پَرتوِ انوارِ الهی
از عرش به فرش آمد و بنمود
علی بود

آنجا که جوی شرک نماند به حقیقت
آن عارف و آن عابد و معبود علی بود

صد بار نظر کردم و دیدم به حقیقت
آن عارف و آن عابد و معبود علی بود

جبریل که آمد زِ بَرِ خالقِ بیـچون
در پیشِ محمّد (ص) شد و مقصود علی بود

آنجا که دویی شرک بُوَد در رَهِ توحید
میـدان که یکی بود چو بنمود
علی بود

محمود نبودند مَر آنها که ندیدند
کاندر رهِ دین احمد و محمود علی بود

آن کاشفِ قرآن که خدا در همه قرآن
کردش صفتِ عصمت و بستود علی بود

این کفر نباشد، سخنِ کفر نه این ست
تا هست علی باشد و تا بود
علی بود

آن قلعه گشایی که درِ قلعۀ خیبر
برکَند به یک حمله و بگشود
علی بود

آن شاهِ سَرافراز که اندر رهِ اسلام
تا کار نشد راست نیاسود علی بود

آن شیرِ دلاور که زِ بَهرِ طمعِ نَفس
بر خوانِ جهان پنجه نیالود
علی بود

هارونِ ولایت ز پیِ احمدِ مختار (ص)
بالله که علی بود
علی بود علی بود

این یک دو سه بیتی که بگفتم به معمّا
حقّا که مُرادِ من و مقصود علی بود

سِرِّ دو جهان، جمله زِ پیدا و زِ پنهان
«شمسُ الحقِّ تبریز» که بنمود علی بود

جمعه 25 ارديبهشت 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

مِرداس.

[م ِ ]
(اِخ)

ابن جدیر بن عامر بن عبید بن کعب ربعی حنظلی تمیمی مکنی به ابوبلال (متوفی در٦١ ه.ق.). وی را به نام مادرش مرداس بن ادیة نیز گفته اند. یکی از بزرگان خوارج و از خطبا و دلیران و پارسایان بود. با علی علیه السلام در صفین حضور داشت اما حکمیت را انکار کرد و نهروان را نیز دریافت. «عبیدالله بن زیاد» او را درکوفه زندانی کرد ولی از زندان رهایی یافت و با حدودسی مرد به آسک اهواز (میان رامهرمز و ارجان) رفت و خروج کرد. عبیدالله لشکری گران بر سر او فرستاد و گریزاندش. بار دیگر عباد بن علقمۀ مازنی را بر او فرستاد روز آدینه ای تا نیمروز جنگ میان مرداس و عباد قائم بماند و در آن وقت دو گروه برای اقامۀ نماز دست از جنگ کشیدند اما هنگامی که مرداس و یارانش به نماز ایستاده بودند عباد گرد آنان فرو گرفت و همگی را کشت و سر مرداس را نزد «ابن زیاد» فرستاد. (الأعلام زِرِکليّ).



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 368
بازدید دیروز : 1326
بازدید هفته : 1694
بازدید ماه : 13947
بازدید کل : 207990
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content