یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
چهار شنبه 27 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

مشیا.

[ م َش ]
(اِ)

در اوستا «مشیا»، در گاتها «مشا» و «مارتا» بمعنی فناپذیر، درگذشتنی، مردم و انسان آمده ... در بندهشن پهلوی «مشیا» بمنزلۀ «آدم» و مشیوئی بمنزلۀ حوا در نزد اقوام سامی است ... و مشیوئی را «مشیانه» هم گویند.
(از حاشیۀ برهان چ معین ).

چهار شنبه 27 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

مَزدَیَسنا.

[ م َ دَ ی َ ]
(اِخ)

(مرکب از «مزده»، به معنی دانا و در عرف آئین زرتشتی به خدای یگانه اطلاق میگردد + «یسنا» به معنی ستایش)
کلمه ای است اوستائی، همان زبانی که بخشی از کتاب دینی اوستا بدان بر زبان زرتشت جاری شده است. دین آوردۀ زرتشت. آئین زرتشت. آئین زرتشتی.
(از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف دکتر معین).

در حدود هزار و صدسال پیش از مسیح آیین مزدیسنا پدید آمد.
(مزدیسنا تألیف دکتر معین).

دین پیغمبر ایران.
زرتشت اسپنتمان موسوم است به مزدیسنا، این کلمه صفت است به معنی پرستندۀ مزدا که اسم خدای یگانه است.
در اوستا مزدیسن آمده و بسا با صفت «زرتشتی» یکجا استعمال شده است، یعنی دین آوردۀ زرتشت، بسا هم با کلمۀ راستی پرست یکجا آمده است.
(یشت ها تألیف پورداود).

مزدیسنی.
(از حاشیۀ برهان ذیل مزدیسنا و مزدیسنی).

زرتشتیان این کلمه (مزدیسنا) را بصورت مزدیسنی نیز تلفظ کنند.
(از حاشیۀ برهان ذیل مزدیسنا و مزدیسنی ).

مزدیسنا مقابل «دیویسنا» است که به معنی پرستندۀ دیو یا پروردگار باطل است.
(یشت ها تألیف پورداود).

دین مزدیسنا از یک طرف بواسطۀ مربوط بودن بدین برهمنان و از طرف دیگر بواسطۀ تماسی که با سایر ادیان داشته در تاریخ مذاهب مقام بسیار مهمی پیدا کرده است.
(یشت ها تألیف پورداود).

چهار شنبه 27 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

امشاسپند.

[ اَ پ َ ]
(اِ)

فرشته و ملک.
امشاسپند در اوستا اَمِشَه سپَتَه آمده، مرکب است از دو جزء، جزء اول «اَمشه» نیز مرکب است از «اَ» علامت نفی و مشه از ریشۀ مَر بمعنی مردن. جزء دوم سپنته یعنی مقدس مجموعاً بمعنی «جاودان مقدس» است . شمارۀ امشاسپندان یا «مهین فرشتگان» هفت است که نام شش تای آنها در ضمن ماههای دوازده گانۀ کنونی مندرج است:

وهومن = بهمن.

اشه وهیشته = اردیبهشت.

خشئره وائیریه = شهریور.

سپنته ارمئیتی = سپندارمذ.

هئوروتات = خرداد.

امرتات = امرداد.

در آغازپیدایش مزدیسنا، در رأس این شش، سپنتامینیو (خرد مقدس) قرار داشته است بعدها بجای او اهورمزدا را گذاشتند و گاه نیز بجای اهورمزدا سروش را قرار دادند. در گاتها که قدیمترین قسمت اوستا ست نام امشاسپندان به کرّات ذکر شده است. هریک از امشاسپندان مظهر یکی از صفات اهورمزدا میباشد و حتی به وجهی شاعرانه به هریک از این مظاهر صفات الهی، پاسبانی و حفظ قسمتی از عالم هستی سپرده شده است تا در تحت امر خالق عالم بکار پردازند. در نظر گایگر آلمانی شش نام فوق، شش مفهوم مجرد اخلاقی را میرسانند. در فرهنگهای پارسی امشاسپند، امشاسفند، امهوسپند و امهوسفند آمده است. دو نام اول مبدل همان امشاسپنته اوستایی است و دو نام اخیر از (امهرسپنت یا امهرسپند) پهلوی مأخوذ است که توسط کتب زرتشت بهرام بمؤلفان فرهنگها رسیده است. فرهنگ نویسان این واژه ها را بمعنی «فرشته و ملک و سروش» گرفته اند.
(از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی دکتر معین)

ز امشاسپند آنکه بگزیده تر
بنزدیک یزدان پسندیده تر
زرتشت بهرام پژدو
(از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی).


چهار شنبه 27 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

هوشنگ.

[ ش َ ]
(اِ)

به معنی امرِ اوّل باشد و هوش و آگاهی و عقل و خرد را نیز گویند.
(برهان).

هوشنگ.

[ ش َ ]
(اِخ)

پسر سیامک.
نام فرزند چهارم آدم علیه السلام است که یکی از سلاطین پیشدادی بود.
گویند آتش و آهن در زمان او به هم رسید و آلاتِ زراعت کردن ساخت و جویها روان کرد و شهر و عمارت بنا نهاد و شیاطین را از مخالطت آدمیان دور گردانید.
و بعضی گویند ارفخشد بن سام اوست و پیغمبر است و کتاب جاویدان خرد که به جاوید نام اشتهار دارد از او یادگار مانده است.
(برهان).
قسمتی از گفتۀ صاحب برهان بر اساسی نیست.
رجوع به هوشنگ فرزند سیامک شود.

هوشنگ.

[ ش َ ]
(اِخ)

دومین پادشاه پیشدادی پسر سیامک بن کیومرز بوده و بعضی نسبت او را چنین تحقیق کرده اند:
هوشنگ بن فرداد بن سیامک بن میشی بن کیومرز.
وی بعد از کیومرز پادشاه شد و از دیماوند که مکان کیومرز بود به پارس رفته در استخر آرامگاه گزید. بنابراین آن زمین را بوم شاه نام نهادند.
او پادشاهی دانا و بینا و یزدان ستای و عادل بوده و او را پارسیان پیغمبر بزرگ شمارند و گویند بر وی کتاب آسمانی نازل شده و آن مشتمل بر سی وهشت آیه بوده و ساسان پنجم بعد از او آن را ترجمه کرده و داخل کتب پیغمبران بعد از مه آباد و دساتیر اینک حاضر است و مجمع آن نامها است.
و گویند فارس نام پسری داشته که زبان فارسی ملک فارس منسوب بدو است.
تصرفات و اختراعات بسیار از او نوشته اند و کلمات حکمت از او نقل کرده اند و شهر سوس و کوفه را از بناهای او دانسته اند.
ازهنگام وفات کیومرز تا هوشنگ دویست و بیست و سه سال فاصله بوده و پانصد سال او عمر نموده و کتاب جاودان خرد از تألیفات او است که در حکمت عملی نگاشته. گنجور بن اسفندیار که از سلاطین عجم است آن را از فارسی قدیم به زبان متداول ترجمه نموده، حسن بن سهل برادر فضل ذوالرّیاستین وزیر مأمون عبّاسی آن را به زبان عرب نقل نموده و استاد ابوعلی مسکویه به الحاق حکمتهای فرس وهند و روم و عرب آن را انجام داد. و آن کتاب را هوشنگ شاه برای پند و اندرز پسر خود و ملوک آینده مرقوم نموده بود و در بعضی تواریخ برخی از آن ثبت است. کتب هوشنگ متعدد بوده است. در زمان خلافت عمر بن خطاب به حکم او کتب ایران همه سوختند و از کتاب وی چند ورق به دست شهاب الدین مقتول افتاده بود و بدان عمل مینمود. چون بر انوشیروان عادل معلوم شد که عرب بر عجم غلبه خواهند جست، جاویدان خرد را در جوف شکم آهویی زرین نهاده در ایوان خود مدفون نموده بود و در زمان مأمون ذوبان نام هندی آن را برآورده نزد مأمون برده بعضی را به عربی ترجمه کردند و تتمه را که چهارصد ورق بود به هند برده قدردانان ضبط و ترجمه کردند و به دیگران نشر نمودند.
مدت پادشاهی او را چهل سال گفته اند.
(انجمن آرا).
در داستان ملی ما هوشنگ دومین پادشاه ایران است که پس از کیومرث به پادشاهی هفت کشور نشست. پدرش سیامک در جنگ با دیوان کشته شد و هوشنگ انتقام پدر را از دیوان گرفت و آنگاه که کیومرث رخت از جهان بربست او بجای نیا به فرمانروایی نشست و چهل سال سلطنت راند و آهن و آتش را کشف کرد و جشن سده را آئین نهاد و آب از دریاها برآورد و در جویها روان ساخت و کشاورزی و به دست آوردن پوشیدنیها را از پوست حیوانات به مردم آموخت، اما در اوستا هوشنگ پهلوان بزرگ و مرد پارسای مقدسی است که نامش هئوشینگهه و نزدیک به تمام موارد ملقب به پَرَذات َ است. این کلمه ممکن است به نخستین قانون گزار یا نخستین مخلوق تعبیر شود و همین لفظ است که در پهلوی به پَشدات و در زبان دری به پیشداد مبدل شد. عنوان پیشداد در اوستا تنها خاص هوشنگ است، ولی در مآخذ پهلوی و اسلامی بر دسته ای از شاهان [ از هوشنگ تا کیقباد ] اطلاق میشود و یقیناً این نام را از همین لقب هوشنگ که مؤسس سلسلۀ پیشدادی تصور میشد گرفته اند.
در اوستا نام هوشنگ چندین بار آمده است و در همۀ آنها نام هوشنگ در مقدمۀ نام شاهان و پهلوانان ذکر شده مگر در فروردین یشت [ یشت ١٣ ] که در مقدمۀ نام پهلوانان و شاهان نام ییمه آمده و پس از آنکه از آخرین شاه یعنی کوی هوسروه (کیخسرو) یاد شد نام عده ای از پهلوانان آمده است که هوشنگ هم جزو آنان است و از این طریق باید گفت فروردین یشت وقتی نگاشته شده که هنوز نام پهلوانان و شاهان قدیم در موارد معین بعدی ثبت نشده و سلسلۀ شاهان و پهلوانان کاملاً مرتب نگردیده بود و ازاین روی سلسلۀ شاهان فروردین یشت اصیل تر و قدیم تر از یشت های دیگر است، یعنی این یشت خاصه قسمتهای مربوط به شاهان و پهلوانان متعلق به ازمنۀ بسیار قدیم و دورۀ نزدیک به تدوین گاتاها است. در جزو نسکهای اوستای عهد ساسانی نسکی به نام چهرداد بود که حکم تاریخ داستانی ایران قدیم را داشت و خلاصۀ آن در دینکرد [ کتاب ٨ فصل ١٣ ] نقل شد. در چهرداد نسک نسب نامۀ هوشنگ فرقی با بندهشن داشت، چه بنابر آنچه در چهرداد نسک آمده بود هوشنگ نوادۀ گیومرد و از فرزندان سه گانۀ مشیگ بود و از دو فرزند دیگر یکی ویگرد و دیگری تاز نام داشت، اما در بندهشن میان هوشنگ و گیومرد سه نسل فاصله است و به هرحال در کتاب هشتم دینکرد چنین آمده است که رسم زراعت و دهانکانیه [ یا دهکانیه = دهقانی = اصل مالکیت ] را وی گرد پیشداد پدید آورد و دهیوپتیه (دهوفذیه) یعنی اصل حکومت و سلطنت را که مراد از آن حمایت و هدایت و نگاهبانی خلق است، هوشنگ پیشداد ایجاد کرد. آنچه از اوستا راجع به هوشنگ نقل شد قدیمترین احادیثی است که در این باب میان قوم ایرانی وجود داشته و تا این روزگار برجای مانده است. بر روی هم و تا آنجا که از این روایات مستفاد میشود هوشنگ پیشداد را باید چنین تعریف کرد: هئوشینگهه پرذات نخستین کسی است که به خواست اهورمزدا و امشاسپندان ویزتان بر پهنای هفت کشور سلطنت یافت و نه تنها فرمانروای آدمیان بود بلکه بر دیوان و جادوان و بدکیشان و کاویان و کرپانان هم فرمانروایی مینمود. دیوان را منکوب و مقهور کرد و کارشان را به جایی رسانید که از ترس او به تاریکیها پناه بردند. این پادشاه دو بهره از دیوان مازندرانی و بدکیشان وَرِن را بکشت و برای خداوند فرشتگان بر قلۀ کوه مقدس هرا قربانیها کرد. هوشنگ تقریباً در همۀ داستانهای قدیم ایرانی جز بعض معدود نخستین شاه هفت کشور شمرده شده است، ولی بنابر بعض مآخذ اسلامی در ایران قدیم برخی چنین میپنداشتند که تَخم َاُروپ َ (تهمورث) نخستین شاه جهان و پدیدآرندۀ شاهی بود و باید گفت که این سخنان و روایات لاشک اصلی قدیمتر داشته و از منابعی کهن در این آثار راه جسته بود. ریشۀ اوستائی نام هوشنگ [ هئوشینگهه ] کاملاً روشن نیست.

چهل سال با شادی و کام ساز
به داد و دهش بود آن سرفراز

زمانه ندادش هم آخر درنگ
شده شاه هوشنگ با هوش و هنگ
فردوسی

گرانمایه را نام هوشنگ بود
تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود
فردوسی

برای تفصیل مطلب رجوع به حماسه سرائی در ایران تألیف ذبیح الله صفا شود.

چهار شنبه 27 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

کیخسرو.

[ ک َ خ ُ رَ ]
(اِخ)

نام پادشاهی است مشهور.
نام پادشاه سوم از سلسلۀ کیان.
نام شاهنشاه عادل پسر سیاوش که مادرش دختر افراسیاب و فرنگیس نام داشته و افراسیاب آخر به مکر و غدرِ اقارب و برادرِ خود، او را کشته و پس از چند سال به حکم کیکاوس، گیو بن گودرز به طریق پیادگان سیّاح در طلب او به ترکستان رفته، او و مادر او را پیدا کرده بگریزانید و رستم به حکم کاوس با سپاه در سرحد ایران و توران منتظر کیخسرو نشسته بود تا با گیو رسیدند و سپاه توران که به بازگردانیدن آنان میآمدند مأیوس بازگردیدند و کیخسرو و مادرش فرنگیس و گودرز آسوده دل به ایران آمدند و به پادشاهی نشسته و در طلب خون سیاوش با جدّ اُمی خود رزمها کرد و سالها در میان ایرانیان و تورانیان جنگها قایم و دایم شده بود تا بر افراسیاب غلبه کرد و او را و مفسدان را بکشت و ترکستان را به جهن که پسر افراسیاب و خالِ او بود واگذاشته و ترک دنیا گزید و بلاد ایران را به بزرگان تقسیم نموده لهراسب را نیز شاهنشاه همه کرده ناپدید شد و او در میان شاهنشاهان عجم به بزرگواری و یزدان پرستی منفرد و به عدل و داد بی مثل و به خوبی مثل است ... گویند کیخسرو نامۀ هوشنگ را از بر داشتی و مطالب جام گیتی نمای فریدون را نیز مهمل نگذاشتی و پیوسته گفتی هرچند به رازهای نهانی مینگرم سخنان جمشید چون خورشید باضیاست، هر قدر به کارهای آشکار میرسم گفتار فریدن بابرهان و راهنماست و گفته اند ومجاس (دمجاسب) نام نامه ای داشته و حکیم بزرگمهر گفته ومجاس از نامه های هوشنگ بوده و کیخسرو بر آن عمل مینموده.
پادشاه سوم کیانی ملقب به همایون.
خسروگرد را او بنا کرد.
مدت پادشاهی کیخسرو شصت سال بود.

چهار شنبه 27 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

روحِ خود را متّصل كُن ای فُلان
زود بــا ارواحِ قُــدسِ ســالـكـان
مثنوی دفتر 4

چهار شنبه 27 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

آمد رَمَضان و عید با ما ست
قفل آمد و آن کلید با ما ست

بربَست دهان و دیده بگشاد
وآن نور، که دیده دید، با ما ست

آمد رمضان به خدمتِ دل
وآن کَش که دل آفرید با ما ست

در روزه اگر پدید شد رنج
گنجِ دلِ ناپدید با ما ست

کردیم ز روزه جان و دل پاک
هر چند تنِ پلید با ما ست

روزه به زبانِ حال گوید:
کم شو که همه مَزید با ما ست

چون هست «صلاحِ دین» در این جمع
منصور و ابایزید با ما ست

شنبه 23 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

[المناقب لابن شهرآشوب‏]

أَمَّا آدَابُهُ ص

فَقَدْ جَمَعَهَا بَعْضُ الْعُلَمَاءِ

وَ الْتَقَطَهَا مِنَ الْأَخْبَارِ

كَانَ النَّبِيُّ ص

أَحْكَمَ النَّاسِ

وَ أَحْلَمَهُمْ

وَ أَشْجَعَهُمْ

وَ أَعْدَلَهُمْ

وَ أَعْطَفَهُمْ

لَمْ تَمَسَّ يَدُهُ يَدَ امْرَأَةٍ لَا تَحِلُّ

وَ أَسْخَى النَّاسِ

لَا يَثْبُتُ عِنْدَهُ دِينَارٌ وَ لَا دِرْهَمٌ

فَإِنْ فَضَلَ

وَ لَمْ يَجِدْ مَنْ يُعْطِيهِ

وَ يَجُنُّهُ اللَّيْلُ

لَمْ يَأْوِ إِلَى مَنْزِلِهِ

حَتَّى يَتَبَرَّأَ مِنْهُ إِلَى مَنْ يَحْتَاجُ إِلَيْهِ

لَا يَأْخُذُ مِمَّا آتَاهُ اللهُ

إِلَّا قُوتَ عَامِهِ فَقَطْ

مِنْ يَسِيرِ مَا يَجِدُ مِنَ التَّمْرِ وَ الشَّعِيرِ

وَ يَضَعُ سَائِرَ ذَلِكَ فِي سَبِيلِ اللهِ

وَ لَا يُسْأَلُ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ

ثُمَّ يَعُودُ إِلَى قُوتِ عَامِهِ

فَيُؤْثِرُ مِنْهُ

حَتَّى رُبَّمَا احْتَاجَ قَبْلَ انْقِضَاءِ الْعَامِ

إِنْ لَمْ يَأْتِهِ شَيْ‏ءٌ

وَ كَانَ يَجْلِسُ عَلَى الْأَرْضِ

وَ يَنَامُ عَلَيْهَا

وَ يَأْكُلُ عَلَيْهَا

وَ كَانَ يَخْصِفُ النَّعْلَ

وَ يَرْقَعُ الثَّوْبَ

وَ يَفْتَحُ الْبَابَ

وَ يَحْلُبُ الشَّاةَ

وَ يَعْقِلُ الْبَعِيرَ

فَيَحْلِبُهَا

وَ يَطْحَنُ مَعَ الْخَادِمِ

إِذَا أَعْيَا

وَ يَضَعُ طَهُورَهُ بِاللَّيْلِ بِيَدِهِ

وَ لَا يَتَقَدَّمُهُ مُطْرِقٌ

وَ لَا يَجْلِسُ مُتَّكِئاً

وَ يَخْدُمُ فِي مِهْنَةِ أَهْلِهِ

وَ يَقْطَعُ اللَّحْمَ

وَ إِذَا جَلَسَ عَلَى الطَّعَامِ جَلَسَ مُحَقَّراً

وَ كَانَ يَلْطَعُ أَصَابِعَهُ

وَ لَمْ يَتَجَشَّأْ قَطُّ

وَ يُجِيبُ دَعْوَةَ الْحُرِّ وَ الْعَبْدِ

وَ لَوْ عَلَى ذِرَاعٍ أَوْ كُرَاعٍ

وَ يَقْبَلُ الْهَدِيَّةَ

وَ لَوْ أَنَّهَا جُرْعَةُ لَبَنٍ وَ يَأْكُلُهَا

وَ لَا يَأْكُلُ الصَّدَقَةَ

لَا يَثْبُتُ بَصَرُهُ فِي وَجْهِ أَحَدٍ

يَغْضَبُ لِرَبِّهِ

وَ لَا يَغْضَبُ لِنَفْسِهِ

وَ كَانَ يُعَصِّبُ الْحَجَرَ عَلَى بَطْنِهِ مِنَ الْجُوعِ

يَأْكُلُ مَا حَضَرَ

وَ لَا يَرُدُّ مَا وَجَدَ

لَا يَلْبَسُ ثَوْبَيْنِ

يَلْبَسُ بُرْداً حِبَرَةً يَمَنِيَّةً

وَ شَمْلَةً جُبَّةَ صُوفٍ

وَ الْغَلِيظَ مِنَ الْقُطْنِ وَ الْكَتَّانِ

وَ أَكْثَرُ ثِيَابِهِ الْبَيَاضُ

وَ يَلْبَسُ الْعِمَامَةَ

وَ يَلْبَسُ الْقَمِيصَ

مِنْ قِبَلِ مَيَامِنِهِ

وَ كَانَ لَهُ ثَوْبٌ لِلْجُمُعَةِ خَاصَّةً

وَ كَانَ إِذَا لَبِسَ جَدِيداً

أَعْطَى خَلَقَ ثِيَابِهِ مِسْكِيناً

وَ كَانَ لَهُ عَبَاءٌ

يُفْرَشُ لَهُ

حَيْثُ مَا يَنْقُلُ تُثْنَى ثَنْيَتَيْنِ

يَلْبَسُ خَاتَمَ فِضَّةٍ

فِي خِنْصِرِهِ الْأَيْمَنِ

يُحِبُّ الْبِطِّيخَ

وَ يَكْرَهُ الرِّيحَ الرَّدِيَّةَ

وَ يَسْتَاكُ عِنْدَ الْوُضُوءِ

يُرْدِفُ خَلْفَهُ عَبْدَهُ أَوْ غَيْرَهُ

يَرْكَبُ مَا أَمْكَنَهُ مِنْ فَرَسٍ أَوْ بَغْلَةٍ أَوْ حِمَارٍ

وَ يَرْكَبُ الْحِمَارَ بِلَا سَرْجٍ

وَ عَلَيْهِ الْعِذَارُ

وَ يَمْشِي رَاجِلًا وَ حَافِياً

بِلَا رِدَاءٍ وَ لَا عِمَامَةٍ وَ لَا قَلَنْسُوَةٍ

وَ يُشَيِّعُ الْجَنَائِزَ

وَ يَعُودُ الْمَرْضَى فِي أَقْصَى الْمَدِينَةِ

يُجَالِسُ الْفُقَرَاءَ

وَ يُؤَاكِلُ الْمَسَاكِينَ

وَ يُنَاوِلُهُمْ بِيَدِهِ

وَ يُكْرِمُ أَهْلَ الْفَضْلِ فِي أَخْلَاقِهِمْ

وَ يَتَأَلَّفُ أَهْلَ الشَّرَفِ بِالْبِرِّ لَهُمْ

يَصِلُ ذَوِي رَحِمِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُؤْثِرَهُمْ عَلَى غَيْرِهِمْ

إِلَّا بِمَا أَمَرَ اللهُ

وَ لَا يَجْفُو عَلَى أَحَدٍ

يَقْبَلُ مَعْذِرَةَ الْمُعْتَذِرِ إِلَيْهِ

وَ كَانَ أَكْثَرَ النَّاسِ تَبَسُّماً

مَا لَمْ يُنَزَّلْ عَلَيْهِ قُرْآنٌ

أَوْ لَمْ تَجْرِ عِظَةٌ

وَ رُبَّمَا ضَحِكَ مِنْ غَيْرِ قَهْقَهَةٍ

لَا يَرْتَفِعُ عَلَى عَبِيدِهِ وَ إِمَائِهِ فِي مَأْكَلٍ وَ لَا مَلْبَسٍ

مَا شَتَمَ أَحَداً بِشَتْمَةٍ

وَ لَا لَعَنَ امْرَأَةً وَ لَا خَادِماً بِلَعْنَةٍ

وَ لَا لَامُوا أَحَداً إِلَّا قَالَ دَعُوهُ

وَ لَا يَأْتِيهِ أَحَدٌ حُرٌّ أَوْ عَبْدٌ أَوْ أَمَةٌ

إِلَّا قَامَ مَعَهُ فِي حَاجَتِهِ

لَا فَظٌّ

وَ لَا غَلِيظٌ

وَ لَا صَخَّابٌ فِي الْأَسْوَاقِ

وَ لَا يَجْزِي بِالسَّيِّئَةِ السَّيِّئَةَ

وَ لَكِنْ يَغْفِرُ وَ يَصْفَحُ

يَبْدَأُ مَنْ لَقِيَهُ بِالسَّلَامِ

وَ مَنْ رَامَهُ بِحَاجَةٍ صَابَرَهُ

حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُنْصَرِفَ

مَا أَخَذَ أَحَدٌ يَدَهُ فَيُرْسِلَ يَدَهُ حَتَّى يُرْسِلَهَا

وَ إِذَا لَقِيَ مُسْلِماً بَدَأَهُ بِالْمُصَافَحَةِ

وَ كَانَ لَا يَقُومُ وَ لَا يَجْلِسُ

إِلَّا عَلَى ذِكْرِ اللهِ

وَ كَانَ لَا يَجْلِسُ إِلَيْهِ أَحَدٌ

وَ هُوَ يُصَلِّي

إِلَّا خَفَّفَ صَلَاتَهُ

وَ أَقْبَلَ عَلَيْهِ

وَ قَالَ

أَ لَكَ حَاجَةٌ

وَ كَانَ أَكْثَرُ جُلُوسِهِ

أَنْ يَنْصِبَ سَاقَيْهِ جَمِيعاً

يَجْلِسُ حَيْثُ يَنْتَهِي بِهِ الْمَجْلِسُ

وَ كَانَ أَكْثَرُ مَا يَجْلِسُ

مُسْتَقْبِلَ الْقِبْلَةِ

وَ كَانَ يُكْرِمُ مَنْ يَدْخُلُ عَلَيْهِ

حَتَّى رُبَّمَا بَسَطَ ثَوْبَهُ

وَ يُؤْثِرُ الدَّاخِلَ بِالْوَسَادَةِ

الَّتِي تَحْتَهُ

وَ كَانَ فِي الرِّضَا وَ الْغَضَبِ

لَا يَقُولُ إِلَّا حَقّاً

وَ كَانَ يَأْكُلُ

الْقِثَّاءَ بِالرُّطَبِ

وَ الْمِلْحِ

وَ كَانَ أَحَبُّ الْفَوَاكِهِ الرَّطْبَةِ إِلَيْهِ

الْبِطِّيخَ وَ الْعِنَبَ

وَ أَكْثَرُ طَعَامِهِ الْمَاءَ وَ التَّمْرَ

وَ كَانَ يَتَمَجَّعُ اللَّبَنَ بِالتَّمْرِ

وَ يُسَمِّيهِمَا الْأَطْيَبَيْنِ

وَ كَانَ أَحَبُّ الطَّعَامِ إِلَيْهِ اللَّحْمَ

وَ يَأْكُلُ الثَّرِيدَ بِاللَّحْمِ

وَ كَانَ يُحِبُّ الْقَرْعَ

وَ كَانَ يَأْكُلُ لَحْمَ الصَّيْدِ

وَ لَا يَصِيدُهُ

وَ كَانَ يَأْكُلُ الْخُبْزَ وَ السِّمْنَ

وَ كَانَ يُحِبُّ مِنَ الشَّاةِ الذِّرَاعَ وَ الْكَتِفَ

وَ مِنَ الْقِدْرِ الدُّبَّاءَ

وَ مِنَ الصِّبَاغِ الْخَلَّ

وَ مِنَ التَّمْرِ الْعَجْوَةَ

وَ مِنَ الْبُقُولِ الْهِنْدَبَاءَ وَ الْبَاذَرُوجَ وَ الْبَقْلَةَ اللَّيِّنَةَ

جمعه 22 خرداد 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی

در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا؟
ابروی او گره نشد گر چه که دید صد «خطا»

چشم گشا و رو نگر جُرم بیار و خو نگر
خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا

من ز سلامِ گرمِ او آب شدم ز شرمِ او
وز سخنانِ نرم او آب شوند سنگها

زَهر به پیشِ او بِبَر تا کُنَدش بِه از شِکَر
قهر به پیش او بِنِه تا کُندش همه رضا

«آب حیات» او ببین هیچ مترس از «اجل»
در دو دَرِ رضای او هیچ ملرز از «قضا»

سجده کنی به پیش او عزّتِ مسجدت دهد
ای که تو خوار گشته ای زیر قدم چو بوریا

خواندم «امیر عشق» را فهم بدین شود تو را
چونک تو رَهنِ صورتی صورتت ست ره نما

از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند
بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا

دل چو کبوتری اگر میــبپرد ز بام تو
هست خیال بام تو قبله جانش در هوا

بام و هوا تویی و بس نیست روی بجُز هوس
«آبِ حیاتِ جان» تویی صورتـها همه سقا

دور مرو سفر مجو پیش تو ست ماهِ تو
نعره مزن که زیرِ لب میـشنود ز تو دعا

میـشنود دعای تو میـدَهَدَت جواب او
کای کَرِ من کَری بِهِل، گوشِ تمام برگشا

گر نه حدیث او بُدی جانِ تو آه کی زدی؟
آه بزن که آهِ تو راه کند سوی خدا

چرخ زنان بدان خوشم کآب به بوستان کشم
میوه رسد ز «آب جان» شوره و سنگ و ریگ را

باغ چو زرد و خشک شد تا بخورد ز «آب جان»
شاخ شکسته را بگو آب خور و بیآزما

شب برود بیا به گَه تا شنوی حدیثِ شَه
شب همه شب مثالِ مَه تا به «سحر» مشین ز پا

چه پادشاست که از خاک پادشا سازد
ز بهر یک دو گدا خویشتن گدا سازد؟

بـ اقرضوا الله کدیه کند چو مسکینان
که تا تو را بدهد ملک و متّکا سازد

به مرده برگذرد مرده را حیات دهد
به درد درنگرد درد را دوا سازد

چو باد را فسراند ز باد آب کند
چو آب را بدهد جوش از او هوا سازد

نظر مکُن به جهانــخوار کاین جهان فانی ست
که او به عاقبتش عالمِ بقا سازد

ز کیمیا عجب آید که زر کند مس را
مسی نگر که به هر لحظه کیمیا سازد

هزار قفل گر هست بر دلت مهراس
«دکان عشق» طلب کن که دلگشا سازد

کسی که بی قلم و آلتی به بتخانه
هزار صورت زیبا برای ما سازد

هزار لیلی و مجنون ز بهر ما برساخت
چه صورت ست که بهر خدا خدا سازد؟

گر آهن ست دل تو ز سختی اش مَگری
که «صیقل کرمش» آینه صفا سازد

ز دوستان چو ببُرّی به زیر خاک رَوی
ز مار و مور حریفان خوش لقا سازد

نه مار را مدد و پشتــدارِ موسی ساخت؟
نه لحظه لحظه ز عین جفا وفا سازد؟

درون گورِ تن خود تو این زمان بنگر
که دم به دم چه خیالات دلربا سازد

چو سینه بازشکافی در او نبینی هیچ
که تا زنخ نزند کس که او کجا سازد

مثل شده ست که انگور خور ز باغ مپرس
که حق ز سنگ دو صد چشمۀ رضا سازد

درون سنگ بجویی ز آب اثر نبود
ز غیب سازد، نه از پستی و علا سازد

ز بی چگونه و چون آمد این چگونه و چون
که صد هزار بلی گو خود او ز لا سازد

دو جوی نور نگر از دو پیه پاره روان
عجب مدار عصا را که اژدها سازد

در این دو گوش نگر کهربایِ نُطق کجا ست
عجب کسی که ز سوراخ، کهربا سازد

سرای را بدهد جان و خواجه ایش کند
چو خواجه را بکُشد باز از او سرا سازد

اگر چه صورتِ خواجه به زیرِ خاک شده ست
«ضمیرِ خواجه» وطنگه ز کبریا سازد

به چشم «مردم صورت پَرَست» خواجه برفت
ولیک خواجه ز نقش دگر قبا سازد

«خموش» کن به زبان مدحت و ثنا کم گوی
که تا خدای تو را مدحت و ثنا سازد



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 360
بازدید دیروز : 1326
بازدید هفته : 1686
بازدید ماه : 13939
بازدید کل : 207982
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content