یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان کادِح. یا أیّها الإنسان إنّک کادحٌ إلی ربّک کدحاً فملاقیه. مُشارَفَة. برای همدیگر مفاخرت کردن به شرف. || برآمدن. || مطلع شدن بر چیزی. || قریب شدن. جَمهَرَة. [ ج َ هَ رَ ] (ع اِ) ریگ توده. || (مص) گرد آوردن. || توده توده کردن و بلند کردن. || خبر دادن از چیزی بیک طرف و نهان داشتن مقصود از آن خبر. شامت. [ م ِ ] (ع ص) شادی کننده به غم دشمن. کسی که در بلیۀ دیگری خوشحال باشد. شادی کننده بر خرابی و مکروهی کسی. شامتة. [ م ِ ت َ ] (ع ص) مؤنث شامت. زنی که بغم دشمن شادی کند. || (اِ) طُــرّ. [ طُرر ] (ع اِ) همه. جاءوا طراً: جمیع. کلمۀ طُرّ در زبان عرب جز به صورت حال بصورت دیگر استعمال نشده، یعنی همیشه بمعنی همه و بصورت طرّاً آمده است. جمعه 21 خرداد 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی
سجال. [ س ِ ] (ع اِ) نصیب و بهره. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): اَصر. [ اَ ] (ع اِ) اِصر. و اخذتم علی ذلکم اصری. || بار. || بار گران. و لاتحمل علینا اصراً. و یضع عنهم اصرهم. اصار. || گناه. *** اصر. [ اَ ] (ع مص) شکستن. || مایل کردن. || اصار ساختن برای خیمه. || بازداشتن. *** اصر. [ اِ ] (ع اِ) || قسم که به طلاق زن یا به آزادی بنده و یا به نذر خدا خورده شود. || سوراخ گوش. *** اصر. [ اُ ص ُ ] (ع اِ) *** اصار. [ اِ] (ع اِ) || حشیش. || رسن کوتاه که بدان دامن خیمه به میخ بربندند. || زنبیل. || گلیمی که در آن گیاه پر کرده آرند. اعشی. [ اَ شا ] (ع ص) شب کور. عثار. (ع اِمص) بدی. || (ص) ناخوش آیند. || (مص) شِکوخیدن [لغزیدن]. هر قدم من از سَرِ بینش نهم || به روی درافتادن و خوار گردیدن. ذائد. [ ءِ ] (ع ص) ج، ذَاءِدَة، ذُوَّد، ذُوّاد. رجل ذائد: || نام اسبی از نسل حَرون، فَحل معروف. |
|||
|