یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
دو شنبه 9 تير 1393برچسب:فتوی, :: :: نويسنده : علی

فَتوی
فتوا
فرمان فقیه و مُفتی.
آنچه عالم نویسد در موضوع حکم شرعی.
آنچه فقیه نویسد برای مقلِّدان خود، یا دربارۀ حکم شرعی موضوعی، یا آنچه بدیشان گوید در آن باره.
رأی فقیه در حکم شرعی فرعی.
فتواء.
فتیا.
وَچَرگَری.
ج، فتاوی.
در فارسی بیشتر با فعل دادن ترکیب شود

-
فتوی پرسیدن : استفتاء.
-
فتوی خواستن : فتوی پرسیدن.
-
فتوی دادن : اِفتاء.

سه شنبه 3 تير 1393برچسب:إسرائیلیّات, :: :: نويسنده : علی

إسرائیلیّات
روایات و اخباری که از بنی اسرائیل در اخبار اسلامی درآورده اند.
تاریخ اخبار و قصصی که از طریقۀ یهود داخل اسلام شده و غالباً خرافی و دروغ و بی بنیان است.

دو شنبه 2 تير 1393برچسب:ولیمة, :: :: نويسنده : علی

ولیمة

ضیافت عروسی. ضیافت شادی و کدخدایی.
طعام عروسی.
مهمانی عروسی.
طعام عروسی، یا هر طعامی که برای گروهی دعوت یا غیر دعوت تهیه و ساخته میشود، و گویند هر طعامی که برای گروهی فراهم میگردد.
حدیث :
اذا دعی احدکم الی الولیمة فلیأتها فان کان مفطراً فلیطعم و ان کان صائماً فلیدع ای بالبرکة و الخیر.
ولیمه مستحب است و بعضی آن را واجب دانسته اند.
ابن حجر گوید :
نام ولیمه بر هر دعوت به شادمانی و سرور اطلاق میگردد ولی بیشتر و مشهورتر درمورد مهمانیِ نکاح اطلاق میشود و در غیر نکاح به قیدی مقید شود، مثلاً گویند : ولیمۀ خِتان و غیره.
ج، ولائم.
از حضرت رسول (ص) نقل است که :
لا ولیمة الا فی خمس،
فی عرس او خرس او عذار او وکار او رکاز.
و مراد از عرس عروسی است و از خرس زایمان و از عذار ختنه و از وکار خریداری خانه و از رکاز کسی که از مکه میآید.
-
ولیمه دادن :
مهمانی عروسی دادن.
در تداول فارسی، پولی که به عنوان هدیۀ عروسی به واردان دهند (در بعض شهرستانها).

شنبه 31 خرداد 1393برچسب:مقلِّد, :: :: نويسنده : علی

مُقَلِّد

- آن که خود را به بستن گردن بند، زینت کرده باشد.

- عمل کننده بر قول کسی بغیر دلیل.
تقلید کننده و آنکه بر قول کسی بدون دلیل عمل کند.
پس ایست.
آن که از خود تصرفی ندارد.
آن که قول و فعل دیگر را بی تصرف و تعمقی پیروی کند.

- آن که در احکام فقهی تقلید مفتی و مجتهدی کند.
آن که در احکام فروع دین از مجتهدی تقلید کند.
مقابل مقَلَّد و مجتهد.

- اطاعت کننده.
پیروی کننده.

- آن که کاری را به عهده می گیرد. 

- مجازاً به معنی نقال آید.

- آن که به طور مضحکه و مسخره مانند گفتار و کردار کسی عمل میکند و ادا و نوای او را درمی آورد و مسخره و بذله گو و چنگی.
بازیگری که کار یا گفتار یا شکل کسان را چنانکه هست از خود بنماید.

شنبه 31 خرداد 1393برچسب:تکلیف, :: :: نويسنده : علی

تکلیف

- چیزی از کسی درخواستن که در آن رنج بود.
چیزی از کسی خواستن که او را از آن رنج رسد.
زیاده از اندازۀ طاقت کار فرمودن کسی را.
کسی را در رنج انداختن.
ارتکاب هر کاری که فوق طاقت باشد.
الزام الکلفة علی المخاطب.
فزون از توان کار فرمودن کسی را.

- امر و نهی خدای مر بنده را.
حق و فرض و کاری که باید بجای آورده شود و واجب بود.


ج، تکالیف.

- زحمت و سختی و دشواری و تصدیع و رنج و عذاب و اذیت و ستم و کار پرمشقت.

- فارسیان بمعنی مطلق کار فرمودن با لفظ کردن، استعمال نمایند پس تکلیفات شرعیه بنا بر مشهور از این قسم باشد.
وظیفه.
دستور.
فرمان.

*******

تکلیفات

در تداول، تکالیف و کارهای پرمشقت و سختیها و دشواریها ورنجها و اذیتها و ستمها و عذابها.
-
تکلیفات شرعیه :
واجبات و کارهایی که اجرای آنها واجب باشد.

دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:, :: :: نويسنده : علی

اسم
اسم، نزد «بصریان»، معتلّ اللّام، مشتقّ از «سُمُوّ» به معنی عُلُوّ است؛ به دلیل امثلۀ اشتقاقِ او چون سَمّی، یُسَمّی، تَسمیَة. و سمی در تصغیر و اسماء در جمعِ تکسیر که اسم از جهت تضمّن اِجلال و تشریف مناسبت با معنی سُمُوّ دارد ... اصل او سُمُوّ بود برخلافِ قیاس به تغیّر پیوست؛ به حذف واو، و تسکین سین، و زیادتِ همزۀ وصلِ مکسور از جهت تعذّر ابتداء به ساکن، اسم گشت.

و نزد «کوفیان» معتل ّالفاء است، مشتقّ از «وَسم» به معنی داغ که علامت معرفت است؛ چه اسم با وسم موافق در این صفت است، اصلِ او وسم بوده، به حذف واو، و زیادتِ همزۀ وصل به تغیّر پیوست، اسم گشت.

و نزد بعضی واو مکسور به همزه مبدّل است و کوفیان امثلۀ اشتقاق او را حمل بر قلب کنند و همه را معتلّ الفاء دانند و شکّ نیست که قلب خلاف اصل است از این جهت گفته اند که راجح، قول اوّل است.

یک شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:ناجِر, :: :: نويسنده : علی

ناجِر

هر ماهی از ماههای تابستان زیرا شتر در این ماهها تشنه میشود.
ماه رجب یا ماه صفر و هر ماهی که در تابستان آید بوقت تشنگی شتر.
ماهی که در گرما آید و تابستان که بغایت گرم باشد.
نامی است صفر را.
نام ماه صفر به جاهلیت.
باز پسین روز از ماه.

چهار شنبه 13 فروردين 1393برچسب:مُهجَة, :: :: نويسنده : علی

مُهجَة

مهجة. [ م ُ ج َ ] (ع اِ)
جان و روح.
|| خون یا خون دل.
خون میان دل.
خون که در درون دل است.
سویداء.
حبة القلب.
ثمرة القلب.
|| خلاصۀ هرچیز.
خالص از هرچیزی.
ازهری گفته است:
بذلت له مهجتی ;
أی بذلت له نفسی و خالص ما اقدر علیه.
ج، مُهَج، مُهَجات.

سه شنبه 22 بهمن 1392برچسب:سالوس, :: :: نويسنده : علی

سالوس

سالوس:
(ص)
از فارسی تعریب شده به معنی خادع.
مردم چرب زبان و ظاهرنما و فریب دهنده و مکّار و مُحیل و دروغگو و فریبنده باشد.
و به عربی شیّاد خوانند.
کسی را گویند که خود را به چرب زبانی و زهد و صلاح ظاهری جلوه دهد و مردم را بفریبد و با همه دروغ گوید و همین مرد فریبنده را سالوسی گویند و اصل معنی سالوس ضرب و فریب است، چه لوس به معنی تملّق و چرب زبانی و مردم را به زبان خوش فریفتن و خود را صادق جلوه نمودن و نبودن آمده.
فریبنده و چرب زبان.
پُرفریب.
فریبنده.
خوشگو و چرب زبان.

چهار شنبه 2 بهمن 1392برچسب:قُبَّةُ الصَّخرَة, :: :: نويسنده : علی

قُبَّةُ الصَّخرَة

قُبَّةُ الصَّخرَة.
(
اِخ)
بنائی است که به امر «عبدالملک بن مروان» خلیفۀ اموی به سال ٧٢ ه.ق. بر بالای «صخرۀ ذبائح» در «اورشلیم» نزدیک «مسجد اقصی» ساخته شد.



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1973
بازدید دیروز : 371
بازدید هفته : 5537
بازدید ماه : 8778
بازدید کل : 185013
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content