یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان مَسّ. بسودن. || رسیدن و اصابت کردن: «لن تمسَّنا النّار إلّا أیّاماً معدودةً». نیز گویند: || دیوانه شدن، و فعل آن به صورت مجهول به کار رود. || قریب و نزدیک شدن نسب کسی باکسی، || سخت نیازمند گردیدن، مسّت الحاجة اسًلی کذا; || آرمیدن با زن. - مسّ بشهوة; آن است که به قلب میل کند و از آن لذّت برد، و در زنان فقط همین است، امّا در مردان، برخی عقیده دارند که به نعوظ یا افزون گشتن نعوظ است. فرث. سرگین (فضلۀ حیوانات) شکنبه (معده). و إنّ لکم فی الأنعام لعبرةً نُسقیکم ممّا فی بطونه من بین فرثٍ و دمٍ لبناً خالصاً سائغاً للشّاربین. (قرآن). || کشتی خرد. || (مص) || واکردن جلۀ خرما. || شوریدن دل زن باردار. || ریزه کردن. دو شنبه 15 شهريور 1395برچسب:شرح مَزجیّ, :: :: نويسنده : علی
شرح مَزجیّ; سائغ. گوارنده. گوارا. خوش. خوش آیند. عذب، سیغ. که به گلو آسان شود. آسان به گلوشونده. رشیق. [ رَ ] رجل رشیق; مرد نیکو و باریک قد. || کلام ظریف منسجم. مُغایَب. || (اصطلاح دستوری) سوم شخص غایب. مقابل مخاطب. شاذّ (اصطلاح صرف) به اصطلاح صرفیان لفظی که خلاف قیاس بود، یعنی مطابق قوانین و قواعد کلیه نباشد. مَلع. [ م َ ] (ع مص) زود رفتن. تیز و سبک رفتن. || از گردن کشیدن پوست گوسفند را. || مکیدن شتر بچۀ جداشده از مادر پستان مادر را. || (اِمص) گردآمدگی به دشمنی بر کسی. || سیر سریع و خفیف. فَدَوکَس. [ ف َ دَ ک َ ] (ع اِ) شیر بیشه. || (ص) مرد درشت اندام. مرد سخت. || شتر نیک توانا و بزرگ هیکل. مِصقَع. [ م ِ ق َ ] (ع ص) بلیغ فصیح. مصقل. قوی سخن. سخت گویا. || بلندآواز. سخنگوی بلندآواز. || آنکه درنماند در سخن و بسته نشود بر وی کلام. |
|||
|