اَصر. [ اَ ] (ع اِ)
اِصر.
اُصر.
عهد.
پیمان.
زنهار.
و اخذتم علی ذلکم اصری.
و عهد من بستدید بر آن.
|| بار.
گرانی.
سنگینی.
ثقل.
|| بار گران.
و لاتحمل علینا اصراً.
و بار مکن بر ما بار گرانی را.
و یضع عنهم اصرهم.
و فرومیـنهد از ایشان بار گرانشان را.
اصار.
رجوع به اصار شود.
|| گناه.
ذنب.
و اصل آن ثقیل است.
ذنب.
ج، آصار.
ج، آصار، اِصران.
***
اصر. [ اَ ] (ع مص)
شکستن.
اصر چیزی; شکستن آن را.
|| مایل کردن.
میل دادن.
اصر کسی بر دیگری; مایل گردانیدن او را نسبت به دیگری.
|| اصار ساختن برای خیمه.
اصار ساختن برای خانه.
رجوع به اِصار شود.
|| بازداشتن.
اصر کسی را; حبس کردن او را.
***
اصر. [ اِ ] (ع اِ)
آنچه مایل گرداند تو را به چیزی.
آصرة، یعنی آنچه مایل گرداند شخص را به چیزی.
رجوع به آصرة شود.
|| قسم که به طلاق زن یا به آزادی بنده و یا به نذر خدا خورده شود.
سوگند یاد کردن برای طلاق یا آزاد کردن بنده یا نذر.
|| سوراخ گوش.
ج، آصار، اِصران.
ج، اواصر.
و رجوع به اَصر شود.
***
اصر. [ اُ ص ُ ] (ع اِ)
ج ِ اصار.
رجوع به اصار شود.
***
اصار. [ اِ] (ع اِ)
میخ طناب.
میخ طناب خیمه.
اصارة.
ایصر.
|| حشیش.
گیاه.
اصارة.
ایصر.
|| رسن کوتاه که بدان دامن خیمه به میخ بربندند.
رسن که دامن خیمه با میخ بدان بندند.
ج، اُصُر.
|| زنبیل.
|| گلیمی که در آن گیاه پر کرده آرند.
ج، اُصُر، آصرة.