ل ظ ی
تلظلظ.
[ ت َ ل َ ل ُ ]
(ع مص)
جنبیدن مار.
|| جنبانیدن مار سر خود را از شدت خشم.
تلظی.
[ ت َ ل َظ ظی ]
(ع مص)
زبانه زدن آتش.
|| برافروختن و خشمگین شدن.
|| جنبیدن مار.
تلظیة.
[ ت َ ی َ ]
(ع مص)
افروختن آتش را چنانکه زبانه زند.
متلظلظ.
[ م ُ ت َ ل َ ل ِ ]
(ع ص)
ماری که جنباند سر خود را از شدت خشم.
مار پیچیده و حلقه زده.
رجوع به تلظلظ شود.
متلظی.
[ م ُ ت َ ل َظ ظی ]
(ع ص)
آتش زبانه زن.
و رجوع به تلظی شود.