یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی



 ابوذر الغِفاری ،
 و بعضی ابوالذّرّ گفته اند و اکثر و اشهر اوّلی است .
 در نام و نسب او اختلافات بسیار است
 و مشهورتر جندب بن جناده
 و مادر او رمله بنت الوقعیه است از بنوغفار.
 یکی از کبار صحابه و از مؤمنین قدیم ،
 گویند او پس از چهار کس ایمان آورد
 و سپس به بلاد خویش بازگشت و بدانجا ببود
 تا آنگاه که رسول صلی الله علیه وآله بمدینه شد
 و از ابن عباس آرند آنگاه که ابوذر بعثت رسول بشنید
 به برادر خویش موسوم به انیس گفت
 برنشین و به این وادی شو
 و از آن مرد که مدعی است از آسمان او را آگاهی آرند
 خبر گیر
 و گفتۀ او استماع کن و بمن بازگرد.
 انیس به مکه رفت و گفتارهای رسول بشنید
 و نزد ابوذرشد و گفت او را به مکه دیدم
 که مردم را بمکارم اخلاق میخواند
 و سخنان او شنیدم گفته های او از سنخ شعر نباشد.
 ابوذر گفت آنچه من میخواستم نه این بود
 و توشه و آب با خویش برداشت
 و بمکه رفت و به مسجد درآمد
 و در جستجوی آن حضرت بود
 و نمی خواست از کس پرسیدن
 و آن جستجو تا شب بکشید و در مسجد بخفت
 و شبانگاه علی علیه السلام وی را بدید
 و گفت مانا مرد غریب است
 گفت آری
 گفت برخیز تا بخانه شویم
 ابوذر گوید
 با علی برفتم و هیچ از من نپرسید
 و من نیز سؤالی از وی نکردم
 بامداد به مسجد بازگشتم
 و همه روز بدانجا ببودم
 و به شب به مضجع دوشین خود شدم
 بار دیگر علی علیه السلام بر من گذر کرد
 و گفت گاه آن نرسید که منزل خویش بدانی
 و مرا برپای داشت
 و با خویش ببرد
 و در این دو روز هیچ یک از ما از هم پرسشی نکردیم
 و شب سوم نیز علی علیه السلام بیامد
 و مرا بخانه برداشت و چون بیاسودیم
 علی گفت
 مرا نگوئی چه ترا به آمدن مکه داشت ؟
 گفتم
 اگر پیمان کنی که مرا راه نمائی ترا خبر دهم
 و علی علیه السلام با من پیمان کرد
 و من بگفتم
 علی گفت
 او پیامبر است وآنچه بر وی آمده حق است
 و رسول خدای باشد
 چون بامداد درآید با من بیا
 پس در قفای وی بشدم تا بر رسول خدای درآمدیم
 و من رسول را به تحیت اسلام تحیت کردم
 و گفتم السلام علیک یا رسول الله
 و من اول کسم که بر او صلوات الله علیه
 به تحیت اسلام سلام گفته ام
 فرمود
 علیک السلام
 کیستی ؟
 گفتم
 مردی از بنی غفار
 پس اسلام بر من عرضه داشت
 و من اسلام آوردم و شهادتین بر زبان راندم
 رسول بمن گفت
 به قوم خویش بازشو و آنان را آگاهی ده
 لکن امر خویش از اهل مکه پنهان دار
 چه بر حیات تو از آنان بیم دارم
 گفتم قسم به خدائی که جان من در قبضۀ قدرت اوست
 که بر سر جمع فریاد کنم
 و از مسجد بیرون شد
 و با آواز بلند شهادتین گفتن گرفت
 و اهل مکه بر وی هجوم کردند و
 بزدند تا بیفتاد
 و عباس عم رسول صلوات الله علیه بیامد
 و خویشتن بر وی افکند و گفت
 وای بر شما
 آیا ندانید که او از قبیلۀ غفار باشد
 و شما را در بازرگانی با شام بر قوم او گذر است
 و او را رها کرد.
 دیگر روز ابوذر کردۀ دی تکرار کرد
 و باز مشرکین انبوهی کردند
 و وی را بزدند
 در این کرّت نیز عباس خویشتن بر وی انداخت
 و وی را خلاص داد
 پس به قبیلۀ خویش بازگشت
 و بخدایان عرب استهزاء و سخریه کردن آغاز کرد
 و پس از دیری بمدینه بازگشت
 و چون رسول صلوات الله علیه وی را بدید
 نام او از یاد بکرده بود فرمود
 ابونمله ؟
 گفت
 اسم من ابوذر است
 فرمود
 بلی ابوذر.
 و تا رحلت رسول صلوات الله علیه
 در خدمت و مصاحبت آن حضرت بود
 پس از وفات ابوبکر به شام شد
 و تا روزگار خلافت عثمان بدانجا بزیست
 و چون او به اعمال معاویه در شام انکار می کرد
 و خرده ها میگرفت
 معاویه بعثمان شکوه کرد
 و عثمان او را به ربذه نفی کرد
 و ابوذر در سال ٣٢ بدانجا درگذشت
 و ابن مسعود با عده ای از بزرگان صحابه
 از جمله حجربن عدی بن ادبر الکندی
 و مالک بن الحارث الاشتر
 و جوانی از انصار
 در آن وقت بر ربذه میگذشتند
 و چون از وفات وی آگاهی یافتند
 به جنازۀ او شدند و بر وی نماز گزاردند
 و به جامۀ جوانی انصاری کفن کردند
 و گویند
 آنگاه که ابن مسعود را به نماز گزاردن وی خواندند گفت
 این کیست
 گفتند
 ابوذر
 پس بگریست گریستنی طویل و گفت
 دریغا برادر و دوست من
 او تنها بزیست و تنها بمرد و خدای تعالی او را تنها برمیانگیزد
 خوشا به حال وی .
 و از ام ذرّ زوجۀ او روایت کنند که گفت
 چون وفات ابوذر نزدیک رسید
 من میگریستم
 ابوذر گفت
 سبب گریه چیست ؟
 گفتم چگونه نگریم
 که تو در بیابان قفر از دنیا میروی
 و مرا جامه ای نیست تا کفن تو کنم
 گفت مژده باد ترا و گریه مکن
 که من از رسول خدا صلوات الله علیه شنیدم که فرمود
 هر زن و مردی دو یا سه فرزند ایشان بمیرد
 و آنان بر مرگ فرزندان خویش شکیبائی کنند
 هرگز روی آتش دوزخ نبینند
 و ما را سه فرزند بمرد
 و ما بر مرگ آنان صبر کردیم
 و هم رسول صلوات الله علیه
 با جماعتی که من نیز از جملۀ آنان بودم
 خطاب فرمود که
 یکی از شما در بیابانی بمیرد
 و گروهی مؤمنین بر مرگ او حاضر آیند
 و امروز هیچ یک از آن جماعت بر جای نیستند
 و همگی در روستاها وفات یافتند
 و آن کس که رسول از مرگ او به بیابان خبر داد من باشم
 قسم به خدای که رسول کاذب نیست
 و من نیز دروغزن نباشم
 بر سر راه شو و بنگر گفتم این چگونه باشد؟
 قافلۀ حاج بگذشت و راه بسته شد گفت
 بازشو و بنگر
 بدانجا تلی بود
 و من بنوبت گاهی بر آن تل بالا میرفتم و به راه میدیدم
 و گاه بازمیگشتم و به پرستاری او میپرداختم
 در این حین سواری چند که به شتاب
 مانند کرکس به شکاری
 بجانب ما می آمدند
 چون نزدیک شدند بایستادند و گفتند
 ای زن ترا چه رسیده است
 گفتم مردی ازمسلمانان در حال نزع است
 آیا شما به تکفین وی خواهید پرداخت ؟
 گفتند
 او کیست ؟
 گفتم
 ابوذر
 پرسیدند
 صاحب رسول صلی الله علیه وآله وسلم ؟
 گفتم
 آری
 گفتند
 پدر و مادر ما فدای او باد
 و به جانب منزل ما بشتافتند
 و ابوذر حدیث شنیده از رسول صلوات الله علیه
 در باب مرگ او به فلات
 بدیشان روایت کرد و گفت
 اگر من یا زن مرا جامه ای بود
 که به تکفین من بسنده بود البته آنرا اختیار میکردم
 و گفت
 شما را به خدا سوگند میدهم
 که هر یک از شما را که
 منصب امارت
 یا عریفی
 یا بریدی
 یا نقابت است به امر تکفین من نپردازد
 و جملۀ آنان صاحب همین مناصب بودند
 جز جوانی انصاری که گفت
 ای عم ترا کفن کنم دراین ردا که ببر دارم
 یا دو جامه از رشتۀ مادرم که با من هست
 ابوذر گفت نیک آمد
 چون درگذشت او را غسل دادند
 و در آن جامه ها کفن کردند.
 و از رسول صلوات الله علیه روایت است که فرمود
 ابوذر در امت من به زهد
 چو عیسی بن مریم است علیه السلام .
 و باز فرمود
 مااظلت الخضراء و مااقلت الغبراء اصدق لهجة من ابی ذر
 و نیز آن حضرت فرمود
 الجنة مشتاقة الی اربعة من امتی ،
 و علی و سلمان و مقداد و ابی ذر را بشمرد
 و آنگاه که رسول صلوات الله علیه
 در سال هفتم از هجرت
 به عمرة القضا میشد
 ابوذر را در مدینه خلیفتی داد
 و عمربن الخطاب بدان وقت که وضع دیوان کرد
 با اینکه ابوذر غزوۀ بدر را درک نکرده بود
 او را مانند
 حضرت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و سلمان فارسی
 چون دیگر اهل بدر پنج هزار درم وظیفه مقرر کرد
 و در علت شکایت معاویه از ابوذر به عثمان گفته اند
 او میگفت در آیت :
 الذین یکنزون الذهب والفضة
 و لاینفقونها فی سبیل الله
 فبشرهم بعذاب الیم
 اهل اسلام نیز داخلند
 و معاویه را عقیده آن بود
 که حکم این آیت به یهود و نصاری اختصاص دارد،
 دیگر آنکه معاویه از بیت المال به بیت مال الله تعبیر میکرد
 و ابوذر میگفت
 از آنروی بیت مال الله تعبیر میکنی
 که حساب آنرا در روز جزا جواب گوئی
 و حال آنکه بیت المال مسلمین است
 و محاسبۀ آنرا در دنیا مفروغ میباید ساخت .
 و ابوذر به امر معروف و نهی ازمنکر می پرداخت
 و معاویه را از امور نالایق منع میکرد
 و این بر معاویه گران می آمد
 از این رو به عثمان نوشت که
 ابوذر اعتقاد مردم شام را دربارۀ تو تباه می کند
 و عثمان او را بمدینه طلبید
 و پس از گفت و شنود به ربذه نفی کرد
 و ربذه در سه منزلی مدینه است ،
 و یکی ازعلل مخالفت مصریان با عثمان
 نفی ابوذر از مدینه به اغوای معاویه بود.
 زوجۀ او ام ذرّ نیز صحابیه است .