زین همه انواعِ دانش، روز مرگ
دانشِ فقر ست ساز راه و برگ
************
آن یكی نحوی به كشتی دَرنشست
رو به كشتیبان نمود آن خود پرست
گفت : هیچ از نحو خواندی ؟ گفت : لا
گفت : نیمِ عُمرِ تو شد بر فنا
دل شكسته گشت كشتیبان ز تاب
لیك آن دَم گشت خامُش از جواب
باد كشتی را به گردابی فکند
گفت كشتیبان بدان نحوی بلند :
هیچ دانی آشنا كردن بگو ؟
گفت : نی از من تو سَبّاحی مجو
گفت : كلّ عمرت ای نحوی فنا ست
زآنكه كشتی غرق در گردابها ست
«محو» میــباید نه نحو اینجا بدان
گر تو محوی، بی خطر در آب ران
آبِ دریا مُرده را بر سر نهد
ور بود زنده، ز دریا كی رهد ؟
چون بمُردی تو ز اوصافِ بشر
بحرِ اسرارت نهد بر فرقِ سر
ای كه خلقان را تو خر میــخوانده ای
این زمان، چون خر، بر این یخ مانده ای
گر تو علّامۀ زمانی در جهان
نك فنای این جهان بین این زمان
مردِ نحوی را از آن در دوختیم
تا شما را «نحوِ مَحو» آموختیم
فقهِ فقه و نحوِ نحو و صرفِ صرف
در "كم آمد" یابی، ای یارِ شگرف
***
مثنوی معنوی
دفتر 1