یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی
جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

 

حضرت رضا علیه السّلام
 



ادامه مطلب ...
جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی


  قال الله تعالى :
  أَوليائي تَحتَ قِبابي ، لا يَعرِفُهُم غَيري .

جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی



 ابوذر الغِفاری ،
 و بعضی ابوالذّرّ گفته اند و اکثر و اشهر اوّلی است .
 در نام و نسب او اختلافات بسیار است
 و مشهورتر جندب بن جناده
 و مادر او رمله بنت الوقعیه است از بنوغفار.
 یکی از کبار صحابه و از مؤمنین قدیم ،
 گویند او پس از چهار کس ایمان آورد
 و سپس به بلاد خویش بازگشت و بدانجا ببود
 تا آنگاه که رسول صلی الله علیه وآله بمدینه شد
 و از ابن عباس آرند آنگاه که ابوذر بعثت رسول بشنید
 به برادر خویش موسوم به انیس گفت
 برنشین و به این وادی شو
 و از آن مرد که مدعی است از آسمان او را آگاهی آرند
 خبر گیر
 و گفتۀ او استماع کن و بمن بازگرد.
 انیس به مکه رفت و گفتارهای رسول بشنید
 و نزد ابوذرشد و گفت او را به مکه دیدم
 که مردم را بمکارم اخلاق میخواند
 و سخنان او شنیدم گفته های او از سنخ شعر نباشد.
 ابوذر گفت آنچه من میخواستم نه این بود
 و توشه و آب با خویش برداشت
 و بمکه رفت و به مسجد درآمد
 و در جستجوی آن حضرت بود
 و نمی خواست از کس پرسیدن
 و آن جستجو تا شب بکشید و در مسجد بخفت
 و شبانگاه علی علیه السلام وی را بدید
 و گفت مانا مرد غریب است
 گفت آری
 گفت برخیز تا بخانه شویم
 ابوذر گوید
 با علی برفتم و هیچ از من نپرسید
 و من نیز سؤالی از وی نکردم
 بامداد به مسجد بازگشتم
 و همه روز بدانجا ببودم
 و به شب به مضجع دوشین خود شدم
 بار دیگر علی علیه السلام بر من گذر کرد
 و گفت گاه آن نرسید که منزل خویش بدانی
 و مرا برپای داشت
 و با خویش ببرد
 و در این دو روز هیچ یک از ما از هم پرسشی نکردیم
 و شب سوم نیز علی علیه السلام بیامد
 و مرا بخانه برداشت و چون بیاسودیم
 علی گفت
 مرا نگوئی چه ترا به آمدن مکه داشت ؟
 گفتم
 اگر پیمان کنی که مرا راه نمائی ترا خبر دهم
 و علی علیه السلام با من پیمان کرد
 و من بگفتم
 علی گفت
 او پیامبر است وآنچه بر وی آمده حق است
 و رسول خدای باشد
 چون بامداد درآید با من بیا
 پس در قفای وی بشدم تا بر رسول خدای درآمدیم
 و من رسول را به تحیت اسلام تحیت کردم
 و گفتم السلام علیک یا رسول الله
 و من اول کسم که بر او صلوات الله علیه
 به تحیت اسلام سلام گفته ام
 فرمود
 علیک السلام
 کیستی ؟
 گفتم
 مردی از بنی غفار
 پس اسلام بر من عرضه داشت
 و من اسلام آوردم و شهادتین بر زبان راندم
 رسول بمن گفت
 به قوم خویش بازشو و آنان را آگاهی ده
 لکن امر خویش از اهل مکه پنهان دار
 چه بر حیات تو از آنان بیم دارم
 گفتم قسم به خدائی که جان من در قبضۀ قدرت اوست
 که بر سر جمع فریاد کنم
 و از مسجد بیرون شد
 و با آواز بلند شهادتین گفتن گرفت
 و اهل مکه بر وی هجوم کردند و
 بزدند تا بیفتاد
 و عباس عم رسول صلوات الله علیه بیامد
 و خویشتن بر وی افکند و گفت
 وای بر شما
 آیا ندانید که او از قبیلۀ غفار باشد
 و شما را در بازرگانی با شام بر قوم او گذر است
 و او را رها کرد.
 دیگر روز ابوذر کردۀ دی تکرار کرد
 و باز مشرکین انبوهی کردند
 و وی را بزدند
 در این کرّت نیز عباس خویشتن بر وی انداخت
 و وی را خلاص داد
 پس به قبیلۀ خویش بازگشت
 و بخدایان عرب استهزاء و سخریه کردن آغاز کرد
 و پس از دیری بمدینه بازگشت
 و چون رسول صلوات الله علیه وی را بدید
 نام او از یاد بکرده بود فرمود
 ابونمله ؟
 گفت
 اسم من ابوذر است
 فرمود
 بلی ابوذر.
 و تا رحلت رسول صلوات الله علیه
 در خدمت و مصاحبت آن حضرت بود
 پس از وفات ابوبکر به شام شد
 و تا روزگار خلافت عثمان بدانجا بزیست
 و چون او به اعمال معاویه در شام انکار می کرد
 و خرده ها میگرفت
 معاویه بعثمان شکوه کرد
 و عثمان او را به ربذه نفی کرد
 و ابوذر در سال ٣٢ بدانجا درگذشت
 و ابن مسعود با عده ای از بزرگان صحابه
 از جمله حجربن عدی بن ادبر الکندی
 و مالک بن الحارث الاشتر
 و جوانی از انصار
 در آن وقت بر ربذه میگذشتند
 و چون از وفات وی آگاهی یافتند
 به جنازۀ او شدند و بر وی نماز گزاردند
 و به جامۀ جوانی انصاری کفن کردند
 و گویند
 آنگاه که ابن مسعود را به نماز گزاردن وی خواندند گفت
 این کیست
 گفتند
 ابوذر
 پس بگریست گریستنی طویل و گفت
 دریغا برادر و دوست من
 او تنها بزیست و تنها بمرد و خدای تعالی او را تنها برمیانگیزد
 خوشا به حال وی .
 و از ام ذرّ زوجۀ او روایت کنند که گفت
 چون وفات ابوذر نزدیک رسید
 من میگریستم
 ابوذر گفت
 سبب گریه چیست ؟
 گفتم چگونه نگریم
 که تو در بیابان قفر از دنیا میروی
 و مرا جامه ای نیست تا کفن تو کنم
 گفت مژده باد ترا و گریه مکن
 که من از رسول خدا صلوات الله علیه شنیدم که فرمود
 هر زن و مردی دو یا سه فرزند ایشان بمیرد
 و آنان بر مرگ فرزندان خویش شکیبائی کنند
 هرگز روی آتش دوزخ نبینند
 و ما را سه فرزند بمرد
 و ما بر مرگ آنان صبر کردیم
 و هم رسول صلوات الله علیه
 با جماعتی که من نیز از جملۀ آنان بودم
 خطاب فرمود که
 یکی از شما در بیابانی بمیرد
 و گروهی مؤمنین بر مرگ او حاضر آیند
 و امروز هیچ یک از آن جماعت بر جای نیستند
 و همگی در روستاها وفات یافتند
 و آن کس که رسول از مرگ او به بیابان خبر داد من باشم
 قسم به خدای که رسول کاذب نیست
 و من نیز دروغزن نباشم
 بر سر راه شو و بنگر گفتم این چگونه باشد؟
 قافلۀ حاج بگذشت و راه بسته شد گفت
 بازشو و بنگر
 بدانجا تلی بود
 و من بنوبت گاهی بر آن تل بالا میرفتم و به راه میدیدم
 و گاه بازمیگشتم و به پرستاری او میپرداختم
 در این حین سواری چند که به شتاب
 مانند کرکس به شکاری
 بجانب ما می آمدند
 چون نزدیک شدند بایستادند و گفتند
 ای زن ترا چه رسیده است
 گفتم مردی ازمسلمانان در حال نزع است
 آیا شما به تکفین وی خواهید پرداخت ؟
 گفتند
 او کیست ؟
 گفتم
 ابوذر
 پرسیدند
 صاحب رسول صلی الله علیه وآله وسلم ؟
 گفتم
 آری
 گفتند
 پدر و مادر ما فدای او باد
 و به جانب منزل ما بشتافتند
 و ابوذر حدیث شنیده از رسول صلوات الله علیه
 در باب مرگ او به فلات
 بدیشان روایت کرد و گفت
 اگر من یا زن مرا جامه ای بود
 که به تکفین من بسنده بود البته آنرا اختیار میکردم
 و گفت
 شما را به خدا سوگند میدهم
 که هر یک از شما را که
 منصب امارت
 یا عریفی
 یا بریدی
 یا نقابت است به امر تکفین من نپردازد
 و جملۀ آنان صاحب همین مناصب بودند
 جز جوانی انصاری که گفت
 ای عم ترا کفن کنم دراین ردا که ببر دارم
 یا دو جامه از رشتۀ مادرم که با من هست
 ابوذر گفت نیک آمد
 چون درگذشت او را غسل دادند
 و در آن جامه ها کفن کردند.
 و از رسول صلوات الله علیه روایت است که فرمود
 ابوذر در امت من به زهد
 چو عیسی بن مریم است علیه السلام .
 و باز فرمود
 مااظلت الخضراء و مااقلت الغبراء اصدق لهجة من ابی ذر
 و نیز آن حضرت فرمود
 الجنة مشتاقة الی اربعة من امتی ،
 و علی و سلمان و مقداد و ابی ذر را بشمرد
 و آنگاه که رسول صلوات الله علیه
 در سال هفتم از هجرت
 به عمرة القضا میشد
 ابوذر را در مدینه خلیفتی داد
 و عمربن الخطاب بدان وقت که وضع دیوان کرد
 با اینکه ابوذر غزوۀ بدر را درک نکرده بود
 او را مانند
 حضرت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و سلمان فارسی
 چون دیگر اهل بدر پنج هزار درم وظیفه مقرر کرد
 و در علت شکایت معاویه از ابوذر به عثمان گفته اند
 او میگفت در آیت :
 الذین یکنزون الذهب والفضة
 و لاینفقونها فی سبیل الله
 فبشرهم بعذاب الیم
 اهل اسلام نیز داخلند
 و معاویه را عقیده آن بود
 که حکم این آیت به یهود و نصاری اختصاص دارد،
 دیگر آنکه معاویه از بیت المال به بیت مال الله تعبیر میکرد
 و ابوذر میگفت
 از آنروی بیت مال الله تعبیر میکنی
 که حساب آنرا در روز جزا جواب گوئی
 و حال آنکه بیت المال مسلمین است
 و محاسبۀ آنرا در دنیا مفروغ میباید ساخت .
 و ابوذر به امر معروف و نهی ازمنکر می پرداخت
 و معاویه را از امور نالایق منع میکرد
 و این بر معاویه گران می آمد
 از این رو به عثمان نوشت که
 ابوذر اعتقاد مردم شام را دربارۀ تو تباه می کند
 و عثمان او را بمدینه طلبید
 و پس از گفت و شنود به ربذه نفی کرد
 و ربذه در سه منزلی مدینه است ،
 و یکی ازعلل مخالفت مصریان با عثمان
 نفی ابوذر از مدینه به اغوای معاویه بود.
 زوجۀ او ام ذرّ نیز صحابیه است .

پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی


 عُـمَر بن خَطّاب

مرگ
درسال 23 ه.ق
در ماه ذوالحجّة
در روز بیست و ششم
در مدینة

 عُمَر بن خَطّاب بن نفیل قرشی عدوی ،
 مکنّی به ابوحفص .
 دومین خلیفۀ مسلمانان .
 وی نخستین کسی است در اسلام
 که ملقّب به «امیرالمؤمنین » گشت .
 عمر مردی شجاع و دوراندیش بود
 و به عدلِ او مَثَل زنند.
 در سال چهلم پیش از هجرت به جهان آمد
 و در روزگار جاهلیّت
 از پهلوانان قریش به شمار میرفت
 و سفیر آنان بود.
 در سال پنجم پیش از هجرت اسلام آورد
 و باعث تقویت مسلمانان
 که در آن زمان تعداد آنها اندک بود گشت .
 در سال سیزدهم هجری
 در روز درگذشت خلیفۀ اول
 با وی به خلافت بیعت شد.
 در عهد او شام ،
 عراق ،
 قدس ،
 مدائن ،
 مصر و
 الجزیرة
 به دست نیروی اسلام فتح گشت .
 او نخستین کسی است که تاریخ هجری را متداول ساخت
 و برای مسلمانان بیت المال بنیان نهاد
 و نیز در روزگار او دیوانـهائی
 به سبک دیوانـهای ایران تأسیس گشت .
 دو شهر بصره و کوفه
 به امر او ساخته شد.
 وی به تنهایی از بازارها و معابر می گذشت
 و هر جا اصحابِ دعویی به او روی می آوردند
 همان جا بین آنها داوری میکرد.
 دِرهمـها در عهد او نقش کسری داشت
 و او در بعضی از آنها جملۀ «الحمدلله»
 و در برخی «لا اله الا الله وحده »
 و در بعضی «محمّد رسول الله» را بیفزود.
 نقش مُهرِ او «کفی بالموت واعظاً یا عُمَر» بوده است .
 پیغمبر (ص) او را لقب فاروق
 و کنیۀ «ابوحفص» داد.
 وی دختر خویش حفصة را به ازدواج پیغمبر (ص) درآورد.
 و سرانجام به سال ٢٣ ه.ق
 شخصی به نام فیروز فارسی ،
 مکنّی به ابولؤلؤ
 که غلام مُغَیرَة بن شُعبة بود،
 وی را در نماز صبح
 با خنجر
 مجروح ساخت
 و پس از سه روز درگذشت .

***

 ... فقال عمر بن الخطّاب :
 و الله
 ما شككت منذ أسلمت الّا يومئذ
 فأتيت النّبيّ صلّى الله عليه و سلّم
 فقلت :
 ا لست نبيّ الله ؟
 قال :
 بلى
 فقلت :
 ألسنا على الحقّ وعدوّنا على الباطل ؟
 قال :
 بلى
 قلت :
 فلم نعطى الدّنيّة في ديننا اذن ؟
 قال :
 انّى رسول الله
 و لست أعصيه
 و هو ناصري
 قلت :
 أ و ليس كنت تحدّثنا أنّا سنأتي البيت و نطوّف به ؟
 قال :
 بلى
 أ فأخبرتك انّك تأتيه العام ؟
 قلت :
 لا
 قال :
 فإنّك آتيه و مطوّف به ...

***

 ... ثم أنشأ يحدث عن نفسه
 فقال :
 لقد رأيتني و أختا لي
 نرعى على أبوينا
 ناضحاً لنا
 قد ألبستنا أمّنا نقبتها
 و زودتنا يمنتيها هبيداً
 فنخرج بناضحنا
 فإذا طلعت الشّمس
 ألقيت النّقبة إلى أختي
 و خرجت أسعى عريان
 فنرجع إلى أمّنا
 و قد جعلت لنا لفيته من ذلك الهبيد فيا خصباه.

***

پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

 

 

 

 

زُبَیر


تولّد 28 سال ق.ه
مرگ 36 ه.ق
مدفون در کشور عراق
در شهر بصرة

 زبیر بن عَوّام .
 
صحابی است
 
زبیربن عَوّام قرشی اسدی
 
مکنّی به ابوعبدالله ،
 
حواری پیغمبر (ص) است
 
که به دست عمرو بن جُرموز به قتل رسید.
 
ابن ابی حاتم رازی آرد :
 
زبیر از مدینه و صحابی است .
 
فرزندش عبدالله بن زبیر از او روایت دارد.
 
در اعیان الشّیعة آمده :
 
زبیر چهارمین یا پنجمین کس است که به دین اسلام گروید.
 
با نخستین مهاجران به حبشه
 
و بار دیگر نیز به مدینه هجرت کرد.
 
در همه نبردهای مسلمانان تا گشودن مصر، شرکت جست .
 
جزء عشرۀ مبشّره
 
و اصحاب شوری بوده است .
 
امّا در روز سقیفه ، به طرفداری حضرت علی (ع) برخاست
 
و حقّ خود را در شوری بدو واگذار ساخت
 
و پیوسته طرفدار او میبود تا
 
با طلحة جنگ جمل را آراست
 
و به قتال با علی (ع) برخاست ،
 
امّا پس از سخنی که علی (ع) با او گفت
 
میدان جنگ را ترک کرد.
 
ابن جُرموز (که بعدها جزء خوارج گردید(
 
و دو تن از بنی تمیم به تعقیب او پرداختند
 
و در وادی السِّباع بدو رسیدند و او را کشتند.
 
حضرت علی (ع ) قاتل زبیر را دوزخی خواند.
 
و برخی بر آنند که ابن جرموز
 
در قتل زبیر
 
برانگیختۀ احنف بن قیس بود.
 
حَسّان بن ثابت در مدح زبیر ابیاتی سرود
 
و از آن جمله است :


هُوَ الفارِسُ المَشهورُ وَالبَطَلُ الَّذي
يَصولُ إِذا ما كانَ يَومٌ مُحَجَّلُ

إِذا كَشَفَت عَن ساقِها الحَربُ حَشَّها
بِأَبيَضَ سَبّاقٍ إِلى المَوتِ يَرفُلُ

وَ إِنَّ اِمرَأً كانَت صَفِيَّةُ أُمُّهُ
وَ مِن أَسَدٍ في بَيتِها لَمُرَفَّلُ


لَهُ مِن رَسولِ اللَهِ قُربى قَريبَةٌ
وَ مِن نُصرَةِ الإِسلامِ مَجدٌ مُؤَثَّلُ


كَم كُربَةٍ جَلّى الزُبَيرُ بِنَفسِهِ
عَنِ المُصطَفى وَاللَهُ يُعطي فَيُجزِلُ 

 زِرِکلی آرد :
 
زبیر بن عَوّام بن خویلد اسدی ،
 
صحابی دلاور پیغمبر(ص)
 
و یکی از عشرۀ مبشّرة
 
و نخستین کسی است که برای اسلام شمشیر کشید.
 
وی پسرعمۀ پیغمبر (ص) است
 
و در١٢ سالگی بدو ایمان آورد.
 
در بدر و احد
 
و دیگر جنگهای زمان پیغمبر (ص ) شرکت جست .
 
و در جنگ یرموک
 
خود فرمانده گروهی از مبارزان بود.
 
در نبرد جابیه
 
در زمان خلافت عمر
 
حضور یافت و دلاوریها کرد.
 
عمر او را جزء آن دسته
 
که پس از خود سزاوار خلافت هستند به شمار آورد.
 
زبیر مردی مال دار و تجارت پیشه بود.
 
املاک فراوان از خود باقی گذارد
 
که به بهایی در حدود٤٠ ملیون درهم فروخته شد.
 
زبیر مردی بلند بالا بود
 
به طوری که گاه سواری بر اسب
 
پا های او به زمین میرسید.
 
موی صورتش اندک
 
و موی سایر اندام او فراوان بود.
 
در جنگ جمل
 
در وادی السِّباع
 
٧ فرسخی بصره
 
به دست ابن جُرموز غافل گیر شد و به قتل رسید.
 
بخاری و مسلم ٣٨ حدیث او را ثبت کرده اند.

 

 

 

پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی

 

زِید بن عليّ بن الحسین

  زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (ع).
  مردی با جلالت قدر و با ورع و تقوی بود.
  پیوسته بنی امیّه از قیام وی خائف بودند.
  پس اتّفاق افتاد که هشام ،
  زید را به ودیعتی
  از خالد بن عبدالله القسری متهّم داشت
  و نامه بدو نوشت تا نزد یوسف بن عمر امیر کوفه رود.
  زید به کوفه رفت و یوسف از او آن حال بپرسید
  و چیزی بر وی ثابت نگشت
  و یوسف او را سوگند داد و بازگردانید.
  زید از کوفه به قصد مدینه بیرون شد.
  مردم کوفه بر وی گرد آمدند و گفتند :
  اینجا صد هزار مرد شمشیرزن است
  که همه در رکاب تو جان سپردن خواهند.
  بازگرد تا با تو بیعت کنیم
  و از بنی امیّه در این شهر قلیلی باشند
  و ما بر آنان فائق آئیم .
  زید گفت :
  من از غدر شما ترسانم
  و بیم دارم که با من آن کنید
  که با جدّ من حسین علیه السّلام روا داشتید.
  ایشان سوگندان یاد کردند و عهود و مواثیق محکم گردانیدند
  و بسی مبالغه کردند تا وی به کوفه بازگشت
  و پانزده هزار مرد تنها از کوفیان با وی بیعت کردند
  غیر از مردم بصره و
  واسط و
  موصل و
  خراسان .
  چون کار تمام شد زید گفت :
  الحمد لله الّذی اکمل لی دینی ،
  به خدای که من از جدّ خویش شرم داشتم
  با او بر کوثر حاضر آیم در میان امّت ،
  امر معروف و نهی منکر ناکرده .
  آنگاه دعوت آشکار کرد
  و یوسف امیر کوفه از دست امویان ،
  لشکری گرد کرد و میان دو فریق جنگی عظیم درگرفت
  و در آخر لشکر زید بپراکندند
  و او با گروهی قلیل حربی سخت کرد
  و تیری بر پیشانی او آمد
  و بدان تیر درگذشت در سال 122 ه.ق .
 
یاران او وی را دفن کرده
  و بر گور او آب راندند تا پیدا نباشد
  و یوسف بن عمر
  زمین ها می کاوید
  تا جسد او بیافت و مصلوب کرد
  و پس از صلب بسوخت
  و خاکستر او به آب فرات داد.

 

پنج شنبه 20 شهريور 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی


أبوعبیدة بن الجرّاح

مدفون در کشور اُردُن
در استان « بَلقاء »
در شهر « دِیر عَلّا »

 ابوعُـبَـیـدَة بن الجَرّاح ،
 عامر بن عبدالله بن جَرّاح .
 یکی از صحابۀ کِرام
 و از عشرۀ مبشّره است
 و در نام او اختلاف کرده اند
 بعضی عامر و بعضی عبدالله گفته اند
 و از قریش است .
 گویند دندان پیشین او افتاده بود وسبب آنکه ،
 به روز احد دو حلقه از مِـغـفَـر رسول
 بر روی آن حضرت فرو شد
 و او با دندان آن دو حلقه بیرون کرد
 پس دو دندان از ثنایای او برکنده شد
 و گفته اند که او از مهاجرین حبشه است
 و در حضور او به بدر و حدیبیة اختلافی نیست
 و او را در میان صحابه
 به لقب القویّ الامین میخواندند
 چه آنگاه که رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم
 او را به نجران میـفرستاد به مردم نجران فرمود :
 لارسلنّ معکم القویّ الامین
 و نیز برای قول رسول صلّی الله علیه وآله که گفت :
 هر امّتی را امینی است و امین امّت من ابوعبیدة بن الجرّاح است
 و به روز سقیفه ابوبکر صدّیق گفت :
 من یکی ازاین دو مرد را به خلافت می پسندم
 به هریک خواهید بیعت کنید
 و آن دو عُمَر و ابوعبیدة بن الجرّاح باشند.
 آنگاه که رسول صلّی الله علیه و آله
 به قصد حصار طائف بیرون شد
 ابوعبیدة بن الجرّاح را
 با خالد بن ولید و هزار مرد مقدّمۀ لشکر ساخت
 و آنگاه که نجرانیان با رسول صلّی الله علیه
 مصالحه کردند و مالی پذیرفتند
 مأمور آوردن آن مال گردید
 و در سقیفۀ بنی ساعدة در خلافت ابی بکر اصرار ورزید
 و آنگاه که ابوبکر مردم را در سقیفه
 به بیعت عُمَر و ابی عبیده خواند
 ابوعبیدة و عمر گفتند :
 با وجود فضیلت و سبقت تو در اسلام
 چگونه ما متصدّی این امر گردیم ؟
 دست بیرون آر تا با تو بیعت کنیم
 و در سال سیزدهم هجرت ابوبکر
 ایالت حِمص را به ابی عبیدة تفویض کرد
 و او به اقتضای رأی خویش یا به شارت ابوبکر
 هشام بن عاص را به رسالت نزد قیصر فرستاد
 و او را به قبول اسلام دعوت کرد
 و چون هشام از روم بازگشت
 و امتناع قیصر را از قبول اسلام با ابوعبیدة بازگفت ،
 ابوعبیدة عزیمت حرب روم کرد
 و ابوبکر خالد بن ولید را امارت جیش داد
 و ابوعبیدة پیوسته با او بود
 و پس از وفات ابی بکر ، عُمَر گفت :
 قسم به خدا خالد را از کار خلع کنم
 تا مسلمانان دانند که خدای دین خویش را نصرت تواند داد
 و ابوعبیدۀ جرّاح رابه جای وی نصب کرد
 و در این باب رسول فرستاد
 اتّفاقاً در آن وقت که رسول برسید
 لشکر اسلام به حرب مشغول بودند
 چون او را بدیدند
 هرکس از او احوالی میپرسید
 و او مردی عاقل بود ایشان را می گفت که :
 من مقدّمۀ لشکری هستم
 که امیرالمؤمنین عُمَر به مدد شما فرستاده است
 خوشدل و مستظهر باشید
 و هر سعی که در نصرت اسلام مقدور باشد به جای آرید
 و ایشان را از وفات ابوبکر اعلام نداد
 تا در سعی ایشان فتوری واقع نشود
 ایشان کوشش مضاعف کردند تا ظفر یافتند
 و رسول چون به ابوعبیدة رسید
 پنهان از همه
 او را از حقیقت حال اعلام داد
 و نامۀ عُمَر به عزل خالد بن ولید
 و تولیت او بنمود ابوعبیدة که از عشرۀ مبشّره است
 سعی خالد بن ولید در نصرت اسلام
 و بذل عنایت
 و سعی او مشاهده میکرد
 و کمال رتبت او در ولایت و شجاعت
 و اخلاص او با حضرت عزّت میـدید
 و از عزل او و تولیت خویش شرم میـداشت
 و نخواست که او را اعلام دهد
 چندان صبر کرد که فتح تمام شد
 و باری تعالی لشکر اسلام را نصرت داد
 وغنیمتی وافر روزی گردانید
 و به مدینه نامۀ فتح به نام خالد بن ولید بنوشتند
 که لشکر اسلام را چگونه تعبیه کرد
 و چه مردانگیها نمود
 و چون این همه تمام شد
 آنگاه ابوعبیدة ، خالد بن ولید را از وفات ابوبکر
 و خلافت عُمَر
 و عزل او
 و تولیت خویش اعلام داد
 و خالد بن ولید به سبب عزل از جای نرفت
 امّا از وفات ابوبکر به غایت گرفته شد و گفت :
 امین این امّت را به شما فرستاده اند
 و ابوعبیدة در جواب گفت :
 از رسول صلوات الله علیه شنیدم که فرمود :
 خالد سیف من سیوف الله و نعم فتی العشیرة .
 و ابوعبیدة دمشق را محاصره کرد
 و مدّت محاصره یک سال بکشید
 و مردم شهر به قبول صد هزار دینار صلح کردند
 در رجب سال ١٤ ه.ق 
 آنگاه ناحیت فَحل را بگشود
 و پس از آن در سال ١٥
 در نواحی مَرج الرّوم
 با سپاه روم جنگ درپیوست
 و سپاه روم را منهزم ساخت
 و به محاصرۀ حِمص پرداخت
 و مردم آنجا مانند مردم دمشق به مصالحه رضا دادند
 و هم مَعَرّةُ النُّعمان
 و لاذِقـیَـه را در آن سال مسخّر کرد
 و سپس حَلَب و اَنطاکیه را به صلح بگرفت
 و معاویة بن ابی سفیان را به قَـیـساریّة بفرستاد
 و اوآن شهر بگشود
 و در کنار نهر یَرموک
 بار دیگر سپاه روم را بشکست
 وعمرو بن العاص را به فتح  بیت المقدّس فرستاد
 و در سال ١٧ ه.ق
 بار دیگر سپاه روم آهنگ مسلمانان کردند
 و ابوعبیدة در نزدیکی حِمص آن سپاه منهزم کرد .
 ابوعبیدة در سال ١٨ از هجرت
 در طاعونِ عَمواس
 که به زمین اردن و فلسطین افتاد درگذشت
 و در این وقت سنّ او ٥٨ سال بود
 و قبرش در مسجد جامع جَرّاح دمشق معروف است .

چهار شنبه 20 شهريور 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی


جِزیَة


  جزیة یک اسمِ مُعَرَّب است و معانی آن :
  خراج زمین.
  آنچه از ذِمّیّ گیرند.

چهار شنبه 20 شهريور 1392برچسب:, :: :: نويسنده : علی


خَراج

  خراج یک اسم عربی است.
  آنچه را که پادشاه و حاکم از رَعایا گیرند.
  گفته اند که خراج آن چیزی است که
  در حاصل مزروعات گیرند
  و باج آن چیزی است که
  جهت حقّ صیانت و حفاظت از سوداگران گیرند.



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1711
بازدید دیروز : 53
بازدید هفته : 7045
بازدید ماه : 1711
بازدید کل : 167234
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content